💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدونودوهشت
باز هم، مثل کسی که خون پدرش را طلب دارد، میگویم:معطّل چی هستی؟ سوار شو
دست روی سرش میگذارد و کمی،مجموعه ی چادر و روسری را جلو میکشد و میگوید:خداحافظ
پسرعمو
و بی هیچ کلام دیگری راه میافتد.
کنترل و اختیار اعمالم را از دست میدهم.
باز هم کت واکینگ نیکی روی اعصابم!
این دختر،هم میتواند به طرفة العینی آرامم کند،هم این توانایی را دارد که مرا تا سرحد جنون
بکشاند.
پیاده میشوم و با همهی توانم، در را میکوبم.
حس میکنم شانه های نیکی از صدای بدِ برخورد در، به بالا میپرد.
جلویش را میگیرم،با همه ی عصبانیتم.
با همه ی آشفتگیامـ
لعنت به تو،مسیح...
جام حیات را در دستان نیکی میبینم و خودم به دست خودم، پس میزنمش.
:_میگم سوار شو..
نیکی ترسیده،اما تلاش میکند ظاهر خونسردش را حفظ کند.
+:برای چی باید حرف شما رو اطاعت کنم؟؟
:_واسه اینکه من شوهرت..
+:وای تمومش کنین پسرعمو...
صدای خشدارش همه ی وجودم را بهم میریزد.
او هم مثل من،آشفته است.
لعنت به تو، مسیح که اینچنین او را میآزاری...
هیچ نمیگویم.
فقط در حلقه ی اشکی که چشمان قهوه ای اش را براق تر کرده خیره میشوم.
پلک هایش را روی هم فشار میدهد تا ضعفش را نبینم.
اشک تو جان من را میبلعد دخترعمو...
نگاه نکن مثل پسربچه های مغرور، چیزی که با تمام وجودم میپرستم را پس میزنم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝