💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیصدوهشت
چشمانش گرد شده اند،انتظار این برخورد را نداشت..
خودم هم انتظار چنین رفتاری از خودم نداشتم...
+:من مجبورتون کردم دروغ بگید؟
:_بله جنابعالی گفتین مراسم نمیخواین...
+:پسرعمو با من اینطوری حرف نز نین
:_اصلا ببینم این پسره ی لندهور کی بود بهت زنگ زد،ها؟
خودم هم از بی ربط بودن جملاتم خبر دارم.
صدایم به طرز سرسام آوری بالا رفته... نیکی چشمانش را میبندد.
:_با توام نیکی؟ شماره ی تو رو از کجا داره،ها؟
+:شما... شما حق ندارین سر من داد بزنین!
:_من حق دارم،اینجا خونه ی منه تو هم زن منی.. هر غلطی دلم بخواد توش میکنم...چرا بهش
نگفتی متأهلی؟
سرش را پایین میاندازد.
جری تر میشوم،چرا نمیفهمد من دلخورم؟
چرا سعی نمیکند آرامم کند؟
مگر او منبع ارامش من نیست؟ چرا در کنارش اینطور طوفانی شدم؟
دوست دارم سرم را به دیوار بکوبم..
بلند میشود و با قدم های تند از آشپزخانه بیرون میرود.
به دنبالش میدوم
:_صبر کن... صبر کن نیکی..
میایستد.
صدایم را پایین میآورم
:_چرا به اون نگفتی متأهلی؟ چرا حلقه ات دستت نیست؟
برمیگردد،پوزخند میزند و با جمله اش قلب من را تکان میدهد.
+:چقدر این بازی رو جدی گرفتین!
فکم منقبض میشود،دوباره صدایم بالا میرود.
:_این بازی جدی هست... اسم کی تو شناسنامه اته، ها؟من شوهرتم نیکی.. بفهم...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝