عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_شصتویک - مامان و بابا نیستن؟ + نه خانم، رفتن بیرون د
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_شصتودو
- مشکلی پیش اومده؟
+ نــه، همه چی خوبه
و برای تأیید گفته هایم، لبخندی چاشنی میکنم.
عمو با نگرانی نگاهم میکند، در نهایت
میگوید:
اینجا یازدهماه از سال هوا ابریه، بهتره لباس گرم برداری، یه وقت دیدی بارون گرفت.
چشمی میگویم و به سرعت از اتاق، بارانی سرمهای ام را برمیدارم.
دست در دست عمو، از خانه
خارج میشوم.
عمو راست میگفت، خبری از آفتاب نیست.
عمو میگوید: با سیاوش میریم،
از نظر تو که اشکالی نداره؟
+ نه، چه اشکالی؟
- پس بزن بریم که سیاوش زیر پاش درخت سبز شد!
با عمو به طرف ماشین آقاسیاوش میرویم، مارا که میبیند پیاده میشود و سلام و احوالپرسی میکند.
ماشین او هم، یکی از بهترین مدلهای بریتانیایی است که تصویرش را روی جلد مجلهها دیده بودم.
خود آقاسیاوش هم، کت چرم مشکی پوشیده.
سوار میشویم.
عمو میگوید:
سیاوش میذاشتی من ماشین میآورم دیگه.
آقاسیاوش با خنده جوابش ر ا میدهد:
خیلی خب، فهمیدیم تو هم ماشین داری!
عمو میخندد و میگوید:
نیکی هنوز به این خل و چل بازیهات عادت نکرده، نکن این کارا رو، فکر
میکنه دیوونهای ها!
میخندم، چقدر به رابطهی صمیمیشان غبطه میخورم.
حس میکنم با حضور در جمعشان، حالم بهتر است.
میگویم:
آقاسیاوش، حاجخانم چرا نیومدن؟
- ولا حاج خانم تو این هوا بیرون نیان بهتره.
عمو به طرفم برمیگردد:
خوبی؟
آرام میگویم:
همیشه دلم میخواست سوار این ماشینای راستفرمون بشم!
آقاسیاوش حرفم را میشنود و زیر لب میخندد.
عمو لبخندی میزند و میپرسد:
خب برنامهی امروز چیه؟
آقاسیاوش میگوید:
برنامه، سورپرایزیه و جواب فضولها داده نمیشه
عمو آرام از پس کلهاش میزند:
شاید نیکی بخواد بپرسه
سیاوش متوجه اشتباهش میشود:
البته دور از جون شما، نیکیخانم
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•