eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• اصلا بخاطر تو و امثال تو این سختی ها رو تحمل کرده که این پیام رو به گوش شما برسونه، یه همچین کسی رو چقدر دوست خواهی داشت؟ غمش برات با غم بقیه یکیه؟ معلومه وقتی از مصائبش بگن آتیش میگیری اصلا رابطه تو با امامت از همه عالم متفاوته اما فقط این نیست درسته که این مصائب سنگینه ولی دلیل ناراحتی ما و حتی خود اولیا خدا فقط این نیست مهمترین دلیل خشم و غم ما بی احترامی به آیات خدا و در واقع بی ادبی بشر به خداست! تصور کن خداوند برای هدایت بشر یه امکان فوق العاده خلق کرده بعد بشر بجای استفاده نه تنها رهاش میکنه بلکه تکه تکه ش میکنه! خب این بی ادبی به خدا نیست؟ تحمل این توهین برای ما سخته که یک عده به خدا بی حرمتی کردن چون امام خلیفه الله و جانشین خدا در زمینه پس هر رفتاری با امام مثل همون رفتار با خداست یعنی اگر دستمون به خدا هم میرسید همینکارو میکردیم! خب این بی احترامی غیر قابل تحمله اینکه صالح ترینِ بندگان خدا، که خداوند عاشقشه رو پیش چشمان خدا با بی شرمی تمام ذبح کردن بدترین درده اگر کسی بمیره از این غم رواست یه چیز دیگه هم هست اینکه اباعبدالله سفره دار توبه و کاتالیزور ارتباط با خداست یعنی فضایی فراهم کرده که همه بتونن راحتتر بخشیده بشن و نزدیک بشن به خدا یادته درباره توبه و استغفار صحبت کردیم؟ دیدی گاهی دلت میخواد از خدا بابت یه اشتباهی عذرخواهی کنی ولی انگار نمیتونی؟ حس میکنی سنگینی؟ چون قلبت سخت شده این یه رابطه همیشگیه قلب هرچی رقت بیشتری داشته باشه ارتباطات حسی و شهودی بهتری برقرار میکنه و برعکس اشک کلید رقت قلب و ارتباطه مثل بچه ای که موقع ببخشید گفتن اگر کارش گیر کنه اولین و آخرین سلاحش برای راضی کردن پدر و مادر اشکه پس اباعبدالله با اشکی که بر مصیبت خودش از دیده ها جاری میکنه سفره دار اشکه که برکتش هم رقت قلب و تسهیل ارتباطه چیزی که ما درکش کردیم! قسمت اول رمان ضحی👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . نیکی جان،ببین حالا که پدر و مادر تو اینقدر مخالفن،تو هم که خب خودت گفتی سیاوش رو دوست نداری،این دوره هم که واقعا مهمه...در ثانی دخترعمه ی سیاوش هم به پای سیاوش مونده و همه ی خواستگاراش رو رد می کنه..ببین دخترم،بیا و در حق من دختری کن،آب پاکی رو بریز رو دست پسر من... من سیاوش رو میشناسم،از بچگی همه ی انتخاباش یه دونه بود. به عنوان دوست،یا وحید یا هیچکس.. واسه شغلش یا معماری یا هیچ چی واسه همسرم که... فقط تو میتونی اونو از این مخمصه نجات بدی... به هرحال خودت پدر و مادرت رو میشناسی،ممکنه رضایت بدن به این وصلت ؟؟؟ سرم را تکان میدهم... محال است! حرف های عمووحید در سرم میپیچد... وقتی از دوره برایم میگفت و چشمانش برق شادی میگرفت: قرار شده من بمونم و بالا سر کارا باشم،سیاوش بره. مدرکش خیلی مهمه نیکی... هم از نظر اقتصادی هم اینکه بین رقبا، شرکت ما معتبرتر میشه... این واسه آینده ی کاری مون خیلی مهمه. :_حاج خانم من قبال به پسرتون جواب منفی رو دادم... ایشون قبول نکردن نمیدانم چرا،ولی سیاوش را پسر حاج خانم خطاب کردم ... +:میدونم دخترم... ولی خودت یه کاریش بکن... فقط از دست تو برمیاد...فقط تو میتونی دخترم... فقط تو... نگاهی به فنجان نیم پر میاندازم... چه روزی ! پر از قهوه های تلخ! سر تکان میدهم. نمیدانم دلم برای استیصال حاج خانم میسوزد،یا برای بلاتکلیفی سیاوش... در هرحال من میدانستم،خودم را برای چنین روزی آماده کرده بودم... بلند میشوم. :_ممنون از پذیرایی تون حاج خانم...نگران اون قضیه هم نباشین... من حلش میکنم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ⊰📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝