eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• خب به نظر شما این طبیعیه؟ یک نفر دیگه توی دنیا میتونید مثال بزنید در طول کل تاریخ، که این حجم از محبوبیت رو درک کرده باشه؟ اگر هست مثال بزنید خب به نظر شما علتش چیه؟ ژانت صورتش رو با کنجکاوی جمع کرد: منظور تو...؟! _امام حسین امام سوم شیعیان فوری گفت: همه اینایی که گفتی واقعی بود؟ _بله _خب... چرا تا این حد محبوبه؟! _منم همینو پرسیدم ازتون چی میشه که یک انسان تا این حد متمایز میشه چرا در مورد کس دیگه ای به این حجم رخ نداده؟! سکوت شد و باز خودم شکستمش: خیلی خب خودم توضیح میدم امام حسین فرزند دوم امیرالمومنین و حضرت زهرا و نوه پیغمبر بود بعد از شهادت امام حسن مجتبی امام دوم شیعیان، ایشون به امامت رسید و تا زمانی که معاویه خلیفه بود سکوت کرد چون پیشتر بر سر جبر سیاسی اجتماعی امام حسن مجتبی با شخص معاویه مصالحه کرده بود* ولی وقتی معاویه مرد و پسرش یزید خلیفه شد علم قیام برداشت تا حاکمیتی که غصب شده بود رو پس بگیره و خلافت حقیقی اسلامی رو برای بشر احیا کنه کتایون به حرف اومد: خب چرا؟ شما میگید که امام بوده و حکومت اسلامی شایسته امام صالحه پس چرا از اول مبارزه نکرد؟ _ دلیل مصالحه امام مجتبی رو که گفتم جبر سیاسی اجتماعی بود از یک طرف سرحدات روم آماده مبارزه با کلیت حکومت اسلامی بود قسمت اول رمان ضحی👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•ص.۱۰
•𓆩💞𓆪• . . •• •• +:حتما خیلی از درخواست من ، تعجب کردین... به هر حال ما هیچ شباهتی به هم نداریم. حس میکنم،لحنش با چاشتی تمسخر است. اخم میکنم. +:به هرحال،بهتر بود قبل از اینکه با عمومسعود صحبت کنم،با خودتون درمیون میذاشتم،ولی خب... شد دیگه... حتما قضیه ی شکایت پدربزرگ رو میدونین دیگه... شوکه میشوم،حس میکردم تنها راز خانوادگی،حضور مسیح باشد... شکایت پدربزرگ از کجا سردرآورد؟ :_شکایت پدربزرگ از کی؟ +:از بابای من و بابای شما ... :_سر چی؟؟ +:سر اینکه بیست و پنج سال پیش،بی اجازه خونه و کارخونه رو فروختن... بلند میگویم :_چی؟ چند نفر به طرفمان برمیگردند،او اطراف را نگاه میکند و من خجالت میکشم. +:واقعا نمیدونستی؟ سرم را آرام،چپ و راست میکنم و به گوشه ی میز خیره میشوم. چیزی به ذهنم میرسد :_ولی عمووحید گفت که وکالت نامه داشتن.. +:داشتن... پدربزرگ هم خبر داشته... ولی خب،از قهر بابام و عمومسعودم خبر داره :_یعنی چی؟ +:پدربزرگ، اون موقع خودش اجازه داده بوده که کارخونه رو بفروشن... ولی الآن میگه یا محمود و مسعود با هم آشتی میکنن یا من ثابت میکنم کل اموالی که الآن دارن،مال منه :_مگه میشه؟ +:مثل اینکه میشه..وکیل گرفته و کلی مدرک پیدا کرده... به هرحال قضیه مال خیلی وقت پیشه، هیچکس هم حوصله نداره پیگیری کنه ببینه مدارک اصله،درسته یا نه... خلاصه،تخمین زدن که تقریبا بیشتر سرمایه و اموال منقول و غیرمنقول بابای من و بابای شما، متعلق به پدربزرگه ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•