عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_پنجاه_وپنج - اینجا x مساوی میشه با 5... ساکت شد. کمی به مسئله نگاه
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صدو_پنجاه_وشش
بهت بگم چه کاری رو بکن، چه کاری رو نکن هیچ وقت از زندگی لذت نمی بری. چون خودت هیچ تلاشی نکردی. به عقلت رجوع کن
بعد نگاهی به ساعتش کرد و گفت:
-ببخشید من باید برم
وقتی می خواستند جدا بشوند شاهرخ دست شروین را دو دستی در دستانش گرفت و با لحنی ملایم و متفاوت با همیشه گفت:
-مواظب خودت باش. هرچیزی که می درخشه طلا نیست
•فصل شانزدهم•
توی بوفه داشت قهوه می خورد که سعید وارد بوفه شد و طبق معمول با سر و صدا با همه سلام و احوالپرسی کرد. روی صندلی روبروی شروین نشست.
- تو نمی میری اینقدر قهوه می خوری؟
- فعلاً که زنده ام
- یه خبر خوب برات دارم
- از دانشگاه اخراجم کردن؟
-نه. بهتر
- می خوای بمیری؟
-بالاخره قرار گذاشتم
- با عزرائیل؟
-با مزه!
شروین خندید.
- برای فردا عصر بعد از امتحان قرار گذاشتم. به ریخت و قیافت برسی ها
- مگه می خوام برم پیش رئیس جمهور؟
-ببین می تونی خرابش کنی یا نه
- حتماً باید ماشینم ببرم کارواش؟
سعید داد زد:
-کارواش؟ می خوای با اون لگن بری دنبالش؟
-نه میرم ماشین مخصوص کرایه می کنم. خب ماشینم همینه دیگه
- می گم طرف از اون مایه دارهاست. کلی زور زدم برات جورش کردم. می خوای آبروی منو ببری؟
-ماشین من قراضه باشه آبروی تو می ره؟ خیلی خب ماشین مامان رو می آرم
سعید با کلافگی گفت:
-این دختره کمتر از ماکسیما سوار نشده تو می خوای با زانتیا بیای دنبالش؟
-قراره با من حرف بزنه یا ماشینم؟ تحفه پیدا کردی؟
-خیر سرت بابات نمایشگاه ماشین داره
- نباید دفعه اول که همه چیز رو رو کنم. اگر واقعاً پولدار باشه ماشین براش فرق نمی کنه
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒