عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وسی_ونه هدف وسیله رو توجیه نمی کنه. نمیشه پولی رو بدزدی و بعد صدقه بدی
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وچهل
شاهرخ سنگ ریزه جلوی پایش را شوت کرد و گفت:
-بچه که بودم همیشه دروازه بان بودم. هنوز جای زخم هائی که روی زمین می افتادم مونده
بعد کف دستش را نشان داد ادامه داد:
-اینم یکیش، هفته ای یه شلوار ورزشی پاره می کردم. به اندازه کلاس های ورزش شلوار ورزشی خریدم
و خندید.
- هنوزم شیطنت توی چشمهات هست. البته شیطنتی که حبسش کردی. آدم شیطون بخواد موقر باشه خیلی سخته، نیست؟
-نه به اندازه شیطنتی که پشت بی حالی و کسلی پنهان بشه
شروین منظورش را فهمید. دستش را توی جیبش کرد و سرش را تا یقه آورکتش پائین کشید و زیر لب گفت:
-شیطنت من حبس نشده، خفه شده
- تا حالا فکر کردی چرا اینجوریه؟ چرا ما آدم ها از بعضی چیزا که بدمون میاد هی تکرارش می کنیم؟
-شاید چون راهی برای عوض کردنش نداریم. یه بن بست
- قبول ندارم! وقتی تقلا میکنی پس هنوز بن بست نیست
- من که دیگه تقلا هم نمی کنم
- همین ناراحتی یعنی تقلا، فقط شکلش فرق داره
شروین نفس عمیقی کشید:
-نمی دونم، شاید!
چند دقیقه ای به سکوت گذشت
- هفته دیگه میان ترمه، امتحان میدی یا انصراف؟
-فعلاً دانشگاه بهتر از خونه است
- پس می خونی؟
شروین با قیافه ای حق به جانب گفت:
-مگه با اون همه مسئله ای که من حل کردم نیازی به درس خوندن هم هست؟
شاهرخ روی نیمکت پارک نشست، آرنج هایش را روی پشتی نیمکت گذاشت و پاهایش را روی هم انداخت:
- اون که جریمه گرفتن یقه من بود
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒