عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_نودوشش روی تخت دراز میکشم...دستم را زیر سرم میگذارم.
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_نودوهفت
لپ تاب را میبندم و به سرعت از اتاق خارج میشوم. مامان،آماده شده و میخواهد به باشگاه
برود .
:_خداحافظ مامان
+:بیا تا یه جایی میرسونمت.
:_نه ممنون،خودم میرم.
.
از خانه بیرون میزنم،باد سرد هوای آبان ماه،صورتم را میسوزاند.
(دربست) میگویم،یک تاکسی جلوی پایم توقف میکند. سریع چادرم را سر میکنم و سوار
میشوم. راننده با تعجب از آینه نگاهم میکند.
:_کجا برم خانم؟
+:دانشگاه تهران
*
وارد سالن می شوم،فاطمه را میبینم که ردیف دوم نشسته،برایم دست تکان میدهد. محسن را
هم میبینم. ردیف اول. از کنارش که رد میشوم آرام میگویم:سلام آقای عالیی.
سربلند میکند:عه،سلام خانم نیایش.
کنار فاطمه مینشینم.باهم روبوسی میکنیم،دو هفته ای میشد که ندیده بودمش.
آرام میگوید:دلم برات تنگ شده بود.
:_منم همینطور..
استاد وارد سالن میشود و بعد سلام و علیک می گوید:خب خانم زرین،امروز چه شعری برامون
آوردین؟
فاطمه میگوید:شرمنده استاد،امروز هیچی
:_ای بابا،چقدر حیف..خب بذارید از شاعر عزیزمون آقای محمودی دعوت کنم تشریف بیارن.
*
جلسه تقریبا رو به اتمام است،فاطــمه مدام عطســه میکند. محسن با نگــرانی برمیگردد و
نگاهش میکند.
استاد بلند میگوید:خب این جلسه هم عالی بود،هفته ی آینده می بینمتون
فاطــمه عطسه میکند،میخندم. گونه های سرخ شده اش بامزه اند!
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•