عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_نود_ویک ♡﷽♡ اما همون روح بزرگ نذاشت طاقت بیاره سال آخر جنگ بود که یه شب
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_نود_ودو
♡﷽♡
_سلام بابایی
اما به جای پدرش صدای پریناز را میشنود که گویا گوشی را روی اسپیکر گذاشته:سلام آیه خانم
چطوری؟ کجایی؟
_سلام عزیزم ...کجا میخواستی باشیم؟ همین الان تازه خریدمون تموم شده نشستیم تو پارک یه
چیزی بخوریم برگردیم...
پریناز سرزنش وار میگوید: حالا واجب بود حتما اون مزخرفات بیرونو میخوردید؟ میومدید خونه
غذا بود!
_گیر نده دیگه عزیزم ...حالا یه روز پسر ناخن خشکت مارو مهمون کرده ها!
_راستی کمیل کجاست؟ اذیتت که نکرد!
آیه نگاهی به او می اندازد و با درد میگوید: کشت منو تا یه بله بده ما یه پیرهن
بخریم!
هم پریناز و هم محمد از این جمله درد ناک آیه به خنده می افتند و کمیل چشم غره میرود!
پریناز میگوید:خب دیگه زودتر تموم کنید بیاید خونه باید دوش بگیرید و یه سر و سامونی هم به
خودتون بدید
آیه میپرسد: راستی پری جون مامان عمه اونجاست؟ نریم دنبالش؟
_نه یه سره بیاید اینجا خودش اومده...
_پس هیچی میایم ان شاءالله تا یه ساعت دیگه خدا حافظ...
_خدا حافظ
کمیل در این مدت زمان کم تقریبا نیمی از ساندویچش را خورده بود و آیه گازی به ساندویچش زد
و بعد گویی چیزی یادش افتاده باشد به کمیل گفت : راستی کمیل قضیه رو به بابا گفتی؟
کمیل کمی از دوغش نوشید و گفت: آره
آیه با ذوق پرسید: خب چی گفت؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نود_ویک - به دوست هاتون بگید. حتماً توجیهتون می کنن چند نفری که رد می شد
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_نود_ودو
سعید دستش را کشید.
- وایسا ببینم. اون دفعه 500 تومن حالا 300-400 تومن؟ می خوای تا عمر داری آرش ولت نکنه؟
-نکنه انتظار داری هر دفعه براش یه تراول بکشم؟ اون دفعه رو کم کنی بود
- احمق جان، این دفعه که بدتره. می خواد تلافی اون دفعه رو هم دربیاره
- بیخود کرده، من پول مفت ندارم
- ولی شروین ...
شروین حرفش را قطع کرد.
- شروین نداره. چیه؟ نکنه معامله جوش میدی یه چیزی هم گیر تو میاد؟
-چند بار بهت گفتم باهاش کل کل نکن؟ حالا بدهکار هم شدیم؟ حالا که اینجوره، خودت برو که یه وقت نگی پولمو تو خوردی
- معذرت می خوام ... تقصیر خودته ... همش طرف اون رو می گیری
- خره! من می خوام کم نیاری ... اصلاً به درک . هر غلطی می خوای بکن ...
شروین اشاره ای به یکی از میزها کرد.
- اوناهاش. دودکشش از یک کیلومتری پیداست. این بابا به تنهایی یکی از عظیم ترین آلاینده های تهرانه...
سعید یکی از توپها را هل داد روی میز و پرسید:
- آرش کجاست؟
بابک جواب داد:
- رفته بوفه، اوناش، داره میاد
بعد رو به شروین گفت:
- بازم می خوای باهاش کل بندازی؟
-من که کاریش ندارم، اون شروع می کنه
- تو هم بدت نمیادها!
شروین خندید. صدای آرش از دور می آمد. همه برگشتند.
- بابک، من دیگه نمی رم از این یارو خرید کنم، می خواد آدمو بخوره ...
با دیدن شروین ساکت شد. بابک بطری ها را از دستش گرفت.
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒