eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_نود_ویک ♡﷽♡ اما همون روح بزرگ نذاشت طاقت بیاره سال آخر جنگ بود که یه شب
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ _سلام بابایی اما به جای پدرش صدای پریناز را میشنود که گویا گوشی را روی اسپیکر گذاشته:سلام آیه خانم چطوری؟ کجایی؟ _سلام عزیزم ...کجا میخواستی باشیم؟ همین الان تازه خریدمون تموم شده نشستیم تو پارک یه چیزی بخوریم برگردیم... پریناز سرزنش وار میگوید: حالا واجب بود حتما اون مزخرفات بیرونو میخوردید؟ میومدید خونه غذا بود! _گیر نده دیگه عزیزم ...حالا یه روز پسر ناخن خشکت مارو مهمون کرده ها! _راستی کمیل کجاست؟ اذیتت که نکرد! آیه نگاهی به او می اندازد و با درد میگوید: کشت منو تا یه بله بده ما یه پیرهن بخریم! هم پریناز و هم محمد از این جمله درد ناک آیه به خنده می افتند و کمیل چشم غره میرود! پریناز میگوید:خب دیگه زودتر تموم کنید بیاید خونه باید دوش بگیرید و یه سر و سامونی هم به خودتون بدید آیه میپرسد: راستی پری جون مامان عمه اونجاست؟ نریم دنبالش؟ _نه یه سره بیاید اینجا خودش اومده... _پس هیچی میایم ان شاءالله تا یه ساعت دیگه خدا حافظ... _خدا حافظ کمیل در این مدت زمان کم تقریبا نیمی از ساندویچش را خورده بود و آیه گازی به ساندویچش زد و بعد گویی چیزی یادش افتاده باشد به کمیل گفت : راستی کمیل قضیه رو به بابا گفتی؟ کمیل کمی از دوغش نوشید و گفت: آره آیه با ذوق پرسید: خب چی گفت؟ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نود_ویک - به دوست هاتون بگید. حتماً توجیهتون می کنن چند نفری که رد می شد
🍃🍒 💚 سعید دستش را کشید. - وایسا ببینم. اون دفعه 500 تومن حالا 300-400 تومن؟ می خوای تا عمر داری آرش ولت نکنه؟ -نکنه انتظار داری هر دفعه براش یه تراول بکشم؟ اون دفعه رو کم کنی بود - احمق جان، این دفعه که بدتره. می خواد تلافی اون دفعه رو هم دربیاره - بیخود کرده، من پول مفت ندارم - ولی شروین ... شروین حرفش را قطع کرد. - شروین نداره. چیه؟ نکنه معامله جوش میدی یه چیزی هم گیر تو میاد؟ -چند بار بهت گفتم باهاش کل کل نکن؟ حالا بدهکار هم شدیم؟ حالا که اینجوره، خودت برو که یه وقت نگی پولمو تو خوردی - معذرت می خوام ... تقصیر خودته ... همش طرف اون رو می گیری - خره! من می خوام کم نیاری ... اصلاً به درک . هر غلطی می خوای بکن ... شروین اشاره ای به یکی از میزها کرد. - اوناهاش. دودکشش از یک کیلومتری پیداست. این بابا به تنهایی یکی از عظیم ترین آلاینده های تهرانه... سعید یکی از توپها را هل داد روی میز و پرسید: - آرش کجاست؟ بابک جواب داد: - رفته بوفه، اوناش، داره میاد بعد رو به شروین گفت: - بازم می خوای باهاش کل بندازی؟ -من که کاریش ندارم، اون شروع می کنه - تو هم بدت نمیادها! شروین خندید. صدای آرش از دور می آمد. همه برگشتند. - بابک، من دیگه نمی رم از این یارو خرید کنم، می خواد آدمو بخوره ... با دیدن شروین ساکت شد. بابک بطری ها را از دستش گرفت. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒