eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . درب آسانسور باز میشود،وارد میشوم و منتظر میایستمـ. به طرف آینه برمیگردمـ. زیر چشمهایم گود افتادهـ. هرچقدر خواستم مقاوم باشم و حداقل جلوی حنانه گریه نکنم،نشد... وقتی از اولین باری که صدای قلب دخترشان را،تنها شنیده بود،وقتی از طعنه‌ها و کنایه‌های دوست و فامیل میگفت،وقتی از مجروحیت سید جواد حرف میزد.... نتوانستم خودم را کنترل کنمـ. دست در گردنش انداختم و بلند بلند گریه کردمـ. طوری که خانم‌هایی که برای مجلس تفسیر قرآن جمع بودند،برگشتند و نگاهم کردند. آهی از ته دل میکشمـ. آسانسور میایستد. به آرامی پا در راهرو میگذارم و به طرف خانه قدم برمیدارم. نرسیده به در،دست در کیفم میکنم و به دنبال کلید خانه میگردم. قبل از اینکه کلید را درون قفل بیندازم،در واحد باز میشود. مسیح،با چهره ای عبوس پشت در ایستاده. آرام،سلام میدهم و وارد خانه میشوم. کاش میشد به این پسربچه ی تخس و پر سر و صدا یاد بدهم،جواب سلام واجب است. میخواهم به طرف اتاقم بروم که میگوید : کجا بودی؟ به طرفش برمیگردمـ. میخواهم باز هم،نیکی چند سال پیش را نشانش دهم و مثل خودش، لجبازی کنم. اما یاد حرفهای حنانه،یاد قراری که با خدا بستم... من نمیتوانم مغرور باشم. همین نیکی ساده و آرام را ترجیح میدهمـ. حس میکنم این نیکی،به خدا نزدیکتر است. سرمـ را پایین میاندازم +:رفته بودم مسجد.... مسیح سعی میکند صدایش بالا نرود. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝