eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . جا میخورد،سرش را بالا میآورد و سریع،پایین میاندازد. آرام میپرسد:چه قولی؟ شمرده شمرده میگویم:قول دادی تا وقتی اینجا هستی،با من غذا بخوری،سر یه میز، یادت که نرفته ؟ میخواهد اعتراض کند +:ولی آخه پسرعمو... :_ولی و اما نداره،پای قولی که دادی بمون، همونطور که توقع داری من بمونم.... سرجایش بی‌حرکت ایستاده. به نظرم،این سکوت علامت موافقت است. به طرف در میروم. یک لحظه یاد چیزی میافتم و برمیگردم '_طلا خبر نداره از قضیه ی ما.. خواهشا تابلو نباش... آرام سر تکان میدهد. از اتاق بیرون میآیم و به طرف نهارخوری میروم. دلم برای دستپخت نیکی تنگ شده... هرچند همین کنارهم غذاخوردنمان توفیق اجباری است. طلا راست میگوید، نیکی واقعا لاغرتر شده. با این حربه الاقل از غذاخوردنش مطمئن خواهم شد. حداقل روزی سه بار کنارش مینشینمـ. این دیدار های کوتاه، را بعد از دوهفته به غنیمت خواهم برد. دو هفته و بعد از آن،خط خوردن نام نیکی از شناسنامه ام و از آن بدتر،از زندگیام... چه مدت کوتاهی... چقدر زود حریفت را مغلوب و بازنده کردی... باید به خاطر سپرد این جنگ را... همین خاطراِت کوتاهِ مشترک میشود سوغات جنگ ... جنگ نابرابر یک جفت سپاهِ چشمانش، با یک قلبِ بینوا ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝