eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . وای نه! یک امشب را نه! من تحمل ندارم.... *مسیح* دکمه ی آسانسور را چند بار فشار میدهم. انگار پدال گاز است و سرعت پایین آمدن آسانسور را بیشتر میکند. نمیتوانم صبر کنم. نگاهی به ساعت میاندازمـ. یازده و بیست دقیقه... نگاهم را از ساعت میگیرم و راهِ پلکان را در پیش... جلوی در خانه که میرسم دیگر نفسی برایم نمانده.. چند بار زنگ واحد را میزنم. تحمل ندارمـ. دست راستم را روی دیوار میگذارم و روی زانوهایم خم میشومـ. نفس نفس میزنم و چشمهایم را ناخودآگاه باز و بسته میکنمـ. صدای ظریفی میپرسد:کیه؟ بلند میشوم و صورتم را برابر چشمی میگیرم. طولی نمیکشد که در باز میشود. وارد خانه میشومـ. عمومسعود و بابا رو به روی هم ساکت نشسته اند . در عوض،مامان و زنعمو کنار هم نشسته اند و گرم صحبتند. بلند "سلام" میدهمـ. توجه همه جلب میشود. در حالی که با دست هایم تعارف میکنم میگویم:بـــرم دستــــ....ــام رو... بشورم.... الـــــ.....ـــآن... میرسم... خدمتتون... به طرف دستشویی میروم. نیکی در حالی که گره روسریش را سفت میکند از اتاقش بیرون میآید. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝