💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوشصتوشش
مانی نمیگذارد توپ را رد کنم.
همچنان بیوقفه خط حملهاش را میچرخاند.
+: لازم نیست کسی چیزی بگه..من تو رو بیشتر از خودم میشناسم..نگرانتم مسیح...
:_تو نگران خودت باش
مانی چند ثانیه نگاهم میکند.
بهترین فرصت است تا بین تعللهای مانی،توپ را زیر پای بازیکنهای حملهام برسانم.
مانی متوجه بازی اشتباهش میشود و حواسش را جمع میکند .
در عین حال میگوید
+:به هرحال نیکی،همسر شرعی و قانونیته...تو حق داری هر کاری میخوای...
اما مسیح نگرانتم...
میگن آدمیزاد از جایی ضربه میخوره که انتظارشو نداره...میترسم چند صباح دیگه،که مسئلهی
عمو و بابا حل شد و پدربزرگ،از شکایتش صرفنظر کرد؛وقتی نیکی ازت خواست این غائله رو
تموم کنی...
میترسم مسیح..میترسم دست و دلت گرم نشه به طلاق دادنش...
با حرص،توپ را به طرف دروازهاش شوت میکنم.
خوابیدهام..
انگار خوابیدهام و قشنگترین رویا را میبینم،اما یکی سعی دارد بیدارم کند و دنیای بیداری را
نشانم بدهد.
میدانم که حق با مانی است...
اما دوست ندارم بپذیرم.
مانی با خونسردی،ضربهی سرعتیام را زیر پای دروازهبانش مهار میکند.
دستم پیش مانی رو شده است...انکار بیفایده است.
:_من فقط... من فقط یه کم بهش وابسته شدم..اینم کاملا طبیعیه..
مانی توپ را زیر پای بازیکنان حملهاش میرساند.
با لحن خاصی میپرسد
+:وابسته یا دلبسته؟؟
عصبی میشوم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝