💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدونودوچهار
دستم را دراز میکنم تا کت را بگیرد.
نگاهی به من و نگاهی به کت میاندازد.سر تکان میدهد
:_نیکی،سردم نیست...
و دوباره پشت به من میکند.
آشفتگی و عصبانیت از تمام حرکاتش پیداست.
و بدتر اینکه من دلیل هیچکدام را نمیدانم.
بازهم به طرفم برمیگردد.
:_منتظر چی هستی؟
نگاهش میکنم.
به خودم میآیم.
کت را روی شانههایم میاندازم.چند قدم،فاصلهی بینمان را پر میکنم و دوباره کنارش میایستم.
مسیح راه میافتد،من هم همشانهاش.
آنقدر اخم بین ابروانش عمیق است که جرئت نمیکنم چیزی بگویم.
میدانم میخواهد قدم بزند تا عصبانیتش فروکش کند.
تا به خانه برسیم چیز دیگری نمیگویم.
★
صدای بوق ممتد از خیابان میآید.
از خواب میپرم.
کمی طول میکشد تا به یاد بیاورم،کجا هستم.
همهجا تاریک است.
بلند میشوم و از پنجره،نگاهی به بیرون میاندازم.
خیابان خلوت است.
گوشی را از روی پاتختی چنگ میزنم.
یازده و چهل و سه دقیقهی بامداد.
فقط ده دقیقه خوابیدهام...
دیشب،که خسته و کوفته بعد از پیادروی نیمساعته به خانه برگشتیم،مسیح برای فرار از سوال و
جواب من، "شببخیر" گفت و به اتاقش پناه برد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝