عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوهجده دستهایم را دو طرف تربت سیدالشهدا میگذارم و س
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدونوزده
از خجالت سرم را پایین میاندازم.
حنانه بغلم میکند و گونهام را میبوسد.
میگوید:مبارک باشه خوشگلخانم...
ان شاءالله به پای هم پیر بشید...
هنوز هم به این جمله ی تعارفی عادت نکرده ام.
لبخند کمجانی میزنم و آرام و جویده جویده پاسخ میدهم:ممنون
حنانه میگوید:حالا که عجله نداری،داری؟
دو دقیقه بشین پیش ما...
با هم به گوشه میرویم و هر دو به دیوار تکیه میدهیم.
حنانه با لبخند میگوید:
خب الهی قربونت برم تعریف کن ببینم...
مشدی بهم گفت که با همسرت اومدی و کلی غذا آوردی واسه نیازمندا..
سر تکان میدهمـ.
میگوید :پس خداروشکر همسرت اهل کار خیر هستن... نمیدانم چه بگویم.
فقط کمی از این بحث،خوشم نمیآید.
میگویم:از آقای علوی چه خبر ؟
حنانه لبخند تلخی میزند : میاد... یکی دو هفته میمونه،دوباره اعزام میشه..
هرچقدر میگم بیشتر بمون،قبول نمیکنه..
حتی فکر نمیکنم واسه زایمانم بتونه خودشو برسونه...
چند لحظه طول میکشد تا جمله ی ساده اش را تجزیه و تحلیل کنم.
با ذوق به چشمان حنانه خیره میشوم:چی؟؟الهی قربونت برم...مامان شدی؟؟
حنانه،لبخند گرمی میزند:آره...
با اشتیاق دوباره بغلش میکنم.
صدای حنانه آرام میآید:خالهجون مامانمو کشتی..
حنانه را از خودم جدا میکنم و میگویم:الهی خاله قربونش بره...
حنانه لبخند میزند : انشاءالله خودت مامان بشی...
سرخ میشوم و سرمـ را پایین میاندازم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝