eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_خوبی خانم... مثل همیشه! نیکی،خجول میخندد و سرش را پایین میاندازد. آسانسور میایستد. جلوی در واحدشان که میرسیم،با اضطراب میگویم :_ببین ممکنه آرش یا مهوش چیزی بگن... نیکی با آرامش لبخندی به صورتم میپاشد +: ناراحت نمیشم آقامسیح...هرکس هرچیزی گفت من ناراحت نمیشم..خیالت راحت... لبخندی از سر آسودگی میزنم. نیکی،چادرش را سفت میکند و کوبه‌ی روی در را میزند. بعد سریع انگار یاد چیزی افتاده میگوید:بده من..جعبه شیرینی رو بده من. جعبه را به دستش میدهم. آرش در را باز میکند:به به آقامسیح،چشممون به جمال شما روشن.. سلام خانم.. سرد و خشک جواب سلامش را میدهم. نگاهش به نیکی و چادرش را اصلا نمیپسندمـ. نیکی اما گرم و صمیمی تعارف میکند +:سلام آقا آرش...خوب هستین؟ ببخشید اسباب زحمت شدیم... آرش دستش را برابرم دراز میکند. جدی و رسمی دستش را میگیرم و سریع رها میکنم. آرش اینبار وقیحانه دستش را برابر نیکی دراز میکند. نیکی لبخندِ صمیمانه‌ای میزند و جعبه‌ی شیرینی را به طرف آرش میگیرد :زحمت دادیم، ناقابله آرش با پوزخند میگوید:اختیار دارین..مگه این که شما سبب خیر بشید و این آقامسیح ستاره‌ی سهیل رو رؤیت کنیم... از قرار معلوم هم که خانم، شما کلا دستت تو کار خیره... و بعد،خودش به متلکش میخندد. عصبانی‌ام.اصلل نباید اینجا میآمدم. نگاهی به نیکی میاندازم. مظلومانه،سرش را پایین انداخته و به کفشهایش خیره شده. احساس میکنم خون در مغزم قُل میزند و میجوشد. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝