عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوهفتادوچهار در سکوت،به خشخش برگهای خشک زیر پاهایمان
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهفتادوپنج
+:شما از کجا میدونین؟
بعدم پسرعمو..درست نیست راجع کسی که نمیشناسین اینطوری صحبت کنین..
این پسرهام اسم داره..اسمش آقاسیاوشه..
آسانسور میایستد و نیکی به سرعت از من فاصله میگیرد.
با ورودمان،چراغهای راه پله روشن میشود.
جلوی در واحد میایستم و کلید را از جیبم درمیآورم.
:_چقدر خوب ازش دفاع میکنی..
+:نمیدونم این چه عادت بدیه که شما دارین...بابامم حاضر نبود حتی اسمشو بیاره..
در را باز میکنم و خودم زودتر از نیکی وارد خانه میشوم.
دست به کلید برق میبرم و با یک ضربه،خانه را به ضیافت نور دعوت میکنم.
نیکی پشت سرم وارد میشود.
سر یع برمیگردم و دستم را بالای سر نیکی روی در میگذارم و در را به شدت میبندم.
نیکی برای جلوگیری از برخورد با من و برای اینکه جلوی حرکت ناگهانیام را بگیرد،به در میچسبد.
سرم را نزدیک صورتش میبرم.
دست راستم بالای سرش روی در است و دست چپم نزدیک پهلویش،روی دستگیره.
نیکی اسیر حصار دستانم شده.
آشکارا ترسیده.مردمکهایش فراخ شدهاند و لب پایینش کمی میلرزد.
چشمانش را میبندد،آب دهانش را قورت میدهد و دوباره به من خیره میشود.
آرام و مضطرب صدایم میزند:پسرعمو..
عصبانیام.
رگ گردنم برجسته شده و نمیتوانم جلوی کارهای غیرارادیام را بگیرم.
:_چرا اون سیاوشه و من،پسرعمو؟؟هان؟؟
نیکی با ترس سرش را به چپ و راست تکان میدهد.
شبیه دختربچهای شده که پدر و مادرش را گم کرده .
+:من...من چی باید بگم؟؟
:_از این به بعد بهم بگو "مسیح"
+:آخه...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝