eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوهفتادوچهار در سکوت،به خشخش برگهای خشک زیر پاهایمان
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:شما از کجا میدونین؟ بعدم پسرعمو..درست نیست راجع کسی که نمیشناسین اینطوری صحبت کنین.. این پسره‌ام اسم داره..اسمش آقاسیاوشه.. آسانسور میایستد و نیکی به سرعت از من فاصله میگیرد. با ورودمان،چراغهای راه پله روشن میشود. جلوی در واحد میایستم و کلید را از جیبم درمیآورم. :_چقدر خوب ازش دفاع میکنی.. +:نمیدونم این چه عادت بدیه که شما دارین...بابامم حاضر نبود حتی اسمشو بیاره.. در را باز میکنم و خودم زودتر از نیکی وارد خانه میشوم. دست به کلید برق میبرم و با یک ضربه،خانه را به ضیافت نور دعوت میکنم. نیکی پشت سرم وارد میشود. سر یع برمیگردم و دستم را بالای سر نیکی روی در میگذارم و در را به شدت میبندم. نیکی برای جلوگیری از برخورد با من و برای اینکه جلوی حرکت ناگهانی‌ام را بگیرد،به در میچسبد. سرم را نزدیک صورتش میبرم. دست راستم بالای سرش روی در است و دست چپم نزدیک پهلویش،روی دستگیره. نیکی اسیر حصار دستانم شده. آشکارا ترسیده.مردمکهایش فراخ شدهاند و لب پایینش کمی میلرزد. چشمانش را میبندد،آب دهانش را قورت میدهد و دوباره به من خیره میشود. آرام و مضطرب صدایم میزند:پسرعمو.. عصبانی‌ام. رگ گردنم برجسته شده و نمیتوانم جلوی کارهای غیرارادی‌ام را بگیرم. :_چرا اون سیاوشه و من،پسرعمو؟؟هان؟؟ نیکی با ترس سرش را به چپ و راست تکان میدهد. شبیه دختربچه‌ای شده که پدر و مادرش را گم کرده . +:من...من چی باید بگم؟؟ :_از این به بعد بهم بگو "مسیح" +:آخه... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝