عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وشش ماشین را روشن کرد و توی خیابان کنار پیاده رو راه افتاد و شاهرخ را
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وهفت
- آقای کسرایی؟
شروین سر جایش خشک شد و شاهرخ همانطور که می نوشت ادامه داد:
- لطفا قبل از شروع کلاس سر کلاس حاضر باشید
شروین که فکر می کرد شاهرخ قصد تلافی دارد به دل نگرفت:
- چشم استاد
سریع خودش را به صندلی رساند و نشست. کلاس که تمام شد قبل از اینکه بتواند از میان آن همه آدم خودش را به شاهرخ برساند از کلاس خارج شده بود. دنبالش دوید.
- استاد؟ دکتر مهدوی؟
شاهرخ ایستاد.
- سلام استاد
شاهرخ برخلاف همیشه خشک و رسمی بود.
- علیک سلام
- اومدم بابت دیشب عذرخواهی کنم. واقعاً شرمنده. نمی خواستم اونجور بشه
- مهم نیست. فراموش کن
- اما احساس می کنم این تویی که نمی خوای فراموش کنی. تو که اوضاع منو می دونی! فکر می کنی از اینکه این اتفاق افتاده خوشحالم؟
-دوست داری بدونم چی فکر می کنم؟
-حتماً
شاهرخ ایستاد. در چهره شروین خیره شد، اثری از لبخند همیشگی اش نبود.
- به نظر من همه حرفهای دیروزت دروغ بود. فیلم بازی کردی تا منو دست بندازی
شروین از تعجب دهانش باز مانده بود. آنچه را می شنید باور نمی کرد. همانجا سرجایش ایستاد و شاهرخ را دید که از سالن وارد حیاط شد . یکدفعه به خودش آمد، دوید به سمت در خروجی، خودش را به شاهرخ رساند و هیجان زده شروع کرد به حرف زدن:
-شوخی می کنی، نه؟ یعنی واقعاً فکر می کنی که من ... چطوری اینجور قضاوت می کنی شاهرخ؟
-مهدوی! فعلاً باید برم. بعداً راجع بهش صحبت می کنیم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وهفت - آقای کسرایی؟ شروین سر جایش خشک شد و شاهرخ همانطور که می نوشت ا
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وهشت
- اما شاهرخ ...
- مهدوی! باشه بعداً. فعلاً خداحافظ
و رفت. شروین که هنوز بهت زده بود روی صندلی همان نزدیک نشست. صدای سعید را شنید.
- آه، ای زندگی. تو همیشه مرا آزرده ای، ننگ بر این فلک جفا پیشه!
شروین به طرف صدا نگاه کرد.
- رفتی منت کشی استاد ذلیل؟ انگار عذرخواهیتون به مذاق ملوکانه شان خوش نیامده و شما را مانند مگسی مزاحم دک کردند!
- ول کن سعید حوصله ندارم
سعید پاکت سیگارش را درآورد:
- حالا خر بیار باقالی بار کن. دلایل بی حوصلگی کم بود، اینم اضافه شد. پارتیش مال یکی دیگه است اخم و تخم و بی حوصلگیش مال ما
نخ سیگاری را به طرف شروین گرفت:
-می کشی؟
شروین نخ را گرفت. سعید گفت:
- فعلاً بی خیال شو. بذار بگذره آتیشش بخوابه
بعد سیگار خودش و شروین را روشن کرد . شروین چند تا پک زد. به سرفه افتاد. سیگار را پرت کرد.
- چرا حروم می کنی؟ اسرافه ها مادر!
بعد دود سیگارش را بیرون داد.
- امروز می آی؟
-کجا؟
-خونه عمم
- حوصله وراجی های بابک و لوس شدن های آرش رو ندارم
- من می رم، اگه خواستی بیا. فعلاً کاری نداری؟ بای
...
سلف کباب داشت. چند لقمه ای خورد. سینی را همانجا روی میز رها کرد و رفت. از کنار زمین بازی رد شد. سر و صدای بچه ها که بازی می کردند همه جا را پر کرده بود. مدتی ایستاد و نگاه کرد. نگاهی به ساعت کرد ...
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
•[ #ادعیه📖 •]
🍃تعقیب نماز صبح در روز جمعه:
✨اَللّهُمَّ اِنّي تَعَمَّدتُ اِلیکَ بحاجتي
و اَنزَلتُ اِلیکَ اَلیَومَ فَقري و فاقَتي
و مَسکَنَتي فَانا لِمَغفرتِکَ ارجی مِني
لِعَمَلي......
🌟خداوندا من با حاجت خود قصد
درگاه تو کردم و در این روزِ فقر و
درماندگی و بینوایی بر تو وارد
شدم که من به مغفرت تو امیدوارترم
تا به عمل خود .....
📕|• #مفاتیح_الجنان. ص: ۶۰
سیم دلتو ــوصل ڪن😌👇
[•🌙•] @asheghaneh_halal
Narimani-ma-basijiha.mp3
5.81M
#ثمینه
😌|• جـآن بھ ڪـ🖐ـف داریـمــ
در خطـ رهبـ🇮🇷ـــر
😉|• مقتداے ماستــ
حضــرت حیــدر😍
#نریمانے
#شهدایے_ولایے💚
|🎶| @asheghaneh_halal
😜•| #خندیشه|•😜
📣ستاد استهلال با
عذر خواهی ازمردم ایران اعلام کرد :
بدلیل اشتباه ستاره شناسی که رخ داده ماهی که روزه گرفتیم شعبان بوده ....😐
پیشاپیش حلول ماه رمضان مبارک😁
فک کن چی میشد اگه میشد😵😂
.
ماه رمضونے متفاوت با☺️👇
😜• @asheghaneh_halal
Joze27_1396-3-25-19-19.mp3
4.27M
••🍃🎙••
#سکینه
🌙: #ویژهبرنامهماھمبارڪرمضان
تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖
بھ صورت تحدیر(تندخوانے)
[• جزء بیست و هفتم •]
@asheghaneh_halal
••🍃🎙••
[• #مائده🍲 •]
.
.
#حلوا_آرد_نخود_چی
#دستور_طبخ
اول از همه ۲لیوان شکر را با ۲لیوان آب بزارین رو حرارت تا شکر حل بشه بعد ۳ق غ زعفران علیظ دم کرده بهش اضافه کنید حرارت را خاموش کنید تا شیره سرد بشه.
۱لیوان آرد سفید را با حرارت ملایم تفت بدین تا خامیش بره بعد ۱لیوان آرد نخودچی روهم به آرد سفید اضافه کنید و با هم ۱۵دقیقه تفت بدین
حالا آردها رو الککنید و دوباره روی حرارت بزارین
۵۰گرم کره و ۳ق غ روغن جامد و ۳ق غ روغن مایع به آردها اضافه کنید
۱/۴لیوان گلاب و ۱ق چ پودر هل را به مواد اضافه کنید بعد شیره را اضافه کنید حرارت را زیاد کنید تا حلوا جمع بشه.
#نکته_معنوی ✨
خواندن سوره قدر در هنگام طبخ غذا باعث نورانی شدن غذا میشود.
.
.
تغذیه ـسالم و اقتصادے در😌👇
[•☕️•] @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وهشت - اما شاهرخ ... - مهدوی! باشه بعداً. فعلاً خداحافظ و رفت. شروین
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_ونه
با سرعت کم کنار خیابان می رفت. یکدفعه انگار نظرش عوض شده باشد؛ مسیرش را تغییر داد و پیچید توی یکی از خیابانها. پشت سرش صدای بوق ماشین ها بلند شد. گاهی پشیمان می شد و گاهی مصمم. بالاخره رسید. جلوی در ایستاد، ماشین را خاموش کرد. مدتی به در خیره ماند. پیاده شد، در زد. صدای شاهرخ را شنید.
- کیه؟
جواب نداد. در باز شد.
- اومدم باهات حرف بزنم
شاهرخ قیافه اش همان طور جدی بود اما به نظر آرام تر می آمد.
- سلام علیکم
شروین که تازه متوجه شده بود سلام نکرده سلام کرد و ساکت شد.
- بفرما داخل
شروین که دوباره یادش آمده بود چی شده شروع کرد.
- ببین شاهرخ، باور کن، من قصدم اذیت کردن تو نبود. همه اون چیزا اتفاقی بود. باورم نمیشه اینجور راجع به من فکر کنی
- می خوای حرف بزنیم؟ باشه. اما داخل خونه هم می شه حرف زد، نه؟
شروین ناباورانه پرسید:
-واقعاً؟
شاهرخ از جلوی در کنار رفت.
- بیا تو
خودش جلو می رفت و شروین هم پشت سرش. شاهرخ ا زپله های ایوان بالا رفت وروی یکی از صندلی های میز صبحانه خوری نشست. شروین همانطور ایستاده نگاهش می کرد. شاهرخ به صندلی اشاره کرد.
- خطرناک نیست
شروین نشست.
- خب، می شنوم
شروین که به شاهرخ خیره مانده بود شروع کرد به توضیح دادن:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_ونه با سرعت کم کنار خیابان می رفت. یکدفعه انگار نظرش عوض شده باشد؛ مسی
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وده
-نمی دونم چرا اینجام . نمی دونم چرا وقتی اونجور برخورد کردی نگفتم به درک، شاید چون دوست ندارم راجع بهم اشتباه فکر کنی. شایدم چون بهم اعتماد کردی نمی خواستم فکر کنی سرکارت گذاشتم و سواستفاده کردم. به هرحال، دلیلش هر چی که هست الان اینجام و هنوزم باور نمی کنم که اون حرفها رو صبح از تو شنیده باشم. تو واقعاً فکر می کنی من سرکارت گذاشتم؟
-تو چی فکر می کنی؟ قصد خانم معینی زاده سرکار گذاشتن تو بوده؟
-معینی کیه؟ جواب منو بده
- یعنی باور کنم که حرفهای تو راست بوده؟
-درسته هی کانال روحیم عوض میشه اما هنوز به خش خش نیفتادم
ناگهان حالت چهره شاهرخ تغییر کرد و لبخند همیشگی روی لبهایش نشست. شروین که این تغییر چهره را خوش یمن می دانست گفت:
- از اول هم می دونستم داری فیلم بازی می کنی. تلافی بود دیگه . یکی طلب من
شاهرخ موهایش را از توی صورتش کنار زد و گفت:
-گاهی ما آدم ها اینقدر خودخواه می شیم که به خودمون اجازه می دیم قضاوت های ذهنی خودمون رو به جای حقیقت باور کنیم و جالبه که اگه همین رفتار رو با خودمون بکنن ناراحت می شیم
شروین مثل کسی که سعی می کند چیزی را کشف کند کمی سکوت کرد بعد گفت:
-اگه اشتباه نکنم داری سعی می کنی یه چیزی به من بفهمونی! چرا واضح حرف نمی زنی؟
-می دونم که اتفاق دیشب از عمد نبود، اما چه حسی داشتی اگر من بی توجه به حقیقت تنها از روی ظاهر قضاوت می کردم؟ همون کاری که تو درمورد خانم معینی انجام دادی
شروین که گیج تر از قبل به نظر می رسید گفت:
-معینی کیه؟ راجع به چی حرف می زنی؟
-دیروز ساعت 11 صبح، صندلی کنار حیاط دانشکده، دختر خانمی با تعدادی برگه به دست جلوی تو ایستاد و از تو خواست چون استاد مهدوی کلاس دارن چند تا از مسائل رو براش حل کنی و تو چه رفتاری کردی؟
شروین با لحن تحقیر آمیزی گفت:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وده -نمی دونم چرا اینجام . نمی دونم چرا وقتی اونجور برخورد کردی نگفتم
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_ویازده
-آها! اون دختره رو می گی؟
-اون دختر خانم رو می گم. بی ادبی کردن به آدمها نشونه باکلاسی نیست
- آدم؟ مگه توی این به قول سعید جماعت اناث آدم هم پیدا می شه؟
-یادت نرفته که تو هم از یکی از همین جماعت اناث به وجود اومدی، اگر به آدم بودن اونها شک داری خودت هم زیر سوالی
- خیلی خب آدم هم دارن. البته بعضی هاشون
- و لابد این بعضی ها رو هم تو تعیین می کنی؟
شروین با حالتی سبکسرانه گفت:
-حالا مگه چی شده؟ اومده پیشت آبغوره گرفته و چغولی منو کرده، حتماً فردا ننش رو هم می آره
بعد صدایش را نازک کرد:
-وای مامان! این به من گفته لوس ... ول کن شاهرخ ! به دختر جماعت نباید رو داد و گرنه سوارت می شن. اصلاً ارزش ندارن که بخوای اینقدر عمیق بهشون فکر کنی
- خودت چی؟ اینکه چه طور رفتار کنی یا چطور فکر کنی هم ارزش نداره؟ فقط چون بقیه اینجور فکر نمی کنن؟
-خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. اوکی؟
-پس ارزش وجودی خودت چی میشه؟
- پوف، ارزش؟ دلت خوشه بابا؟به قول سعید حالا دیگه همه به جیبت نگاه میکنن.لااقل من یکی این رو کاملا متوجه شدم. اینجا کسی نمیدونه ارزش خوردنیه یا پوشیدنی
-اگر سگ پای تو رو گاز گرفت تو هم پاشو گاز می گیری؟ ارزش یعنی ذات، ذات تو چیه؟
-جایی که همه حیوون هستن تو هم باید حیوون بشی وگرنه می خورنت
- اگر این عقیدته پس چرا از رفتاری که تو اون خونه باهات می کنن ناراحتی؟ اگه همه مردم حیوون هستن چرا توقع داری باهات مثل آدم رفتار کنن؟ چرا از اینکه سرکارت بذارن ناراحت میشی؟
شاهرخ این را گفت، تکیه داد و گفت:
-نه شروین، مشکل تو خودخواهیته، دوست داری مثل آدم باهات رفتار کنن درحالی که هیچ کس رو آدم نمی دونی. آدم ها همون رفتاری رو که ازش بیزارن با بقیه انجام میدن
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
[• #سلام_حضرت_باران💐 •]
وسط جاذبہ ے این همہ رنگ}🎨•
نوڪرٺــ تا به ابد رنگ شماست}✋🏻•
بےخیال همہ ے مردمـ شهر}👥•
دلمـ آقا بہ خدا تنگ شماست}😓•
•• #آخرش_دردفراق_مےڪشدمرا
•• #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
.
.
هرشب ـرأس ساعت ۲۳😌👇
[•💚•] @asheghaneh_halal
🍃💕
#تبادلانه✌️
ســـــــلام و درود بـــر ڪاربران جدید😉
و ڪاربران قدیـــم و ڪاربرانے ڪه لحظه به لحظهـ به جــــمع #عاشقانهـ_اےها
افـــزوده مےشوند🎈🎈🎈
اینجـــا قـــاره ای از قاره هاے
مجـــازے تحت عنوان #ایتــــاست
بنــــابراین برای انجـــام امور بین المللے آن، از جمــــله ارتباط بــــا سایر نقاط این قاره😉
نـــــیازمنـــد سفــــیر یا سفـــیران
#پـــرفکتے هستیم تــــا همگـــان را با خــود آشنا ڪنیم✌️
بنابـــراین هـــر #سفــــیر محتــرم یا محترمهـ
با همراه ڪردن 3 نفـــر دیگـــر با خود و افزودن آنهــا به ڪانال #عاشقانه_هاے_حلال
مــعرفے مــا را در ایــن قاره پنهـــاور
#عهـــده_دار شود🎀
مــا نیز در راستاے احتــرام بهـ آسایش شمــا #تــــــبادلات خــود را در سیـــرے نزولے
قرار مےدهیم✌️✌️✌️
دمتــــــــــون گـــرم✋✌️🎈
•| @asheghaneh_halal