😜•| #خندیشه |•😜
امروز چهـــارشنبه اس😎
روز مورد علاقه رضاشاه😁
یعنے آدم چقد خیال پرداز باید باشه!!
طــرف رو به زور تا عربستــان راه میدن!
بعـــد قرار میزاره بیاد ایران!😂
آرزو بر شاهنشاهان عیب نیست!😉
متوهم تـــر از رضاجون!
آدمــایے هستنــد ڪه براش نذری☝️
پخـــش میڪنند!😜
خدایا اینـــا رو شفا نده بزار ما با دیدن
ایــــنا یه دل سیـــر بخندیم!😂😂
سیاست در طنزترین حالت ممکن😎👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
[• #قرار_عاشقی⏰ •]
خندهے شیرین زائر ڪوچڪت☺️∞
نشان از آرامشے است ڪہ در ڪنار شما دارد...💗∞
و چہ بسیار خاطره زنده مےشود با این عکس؛
وقتی بچه و ڪم سن و سال بودیم،😍∞
در آغوش مادر بہ پابوسے شما آمدیم اے امام مهربانےها...✨∞
#ڪودڪےبارانےامآقاپناهممیدهے
#بےپناهمخستہام
#آیابہدادممےرسے😢
هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇
[•💛•] @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
😛{ چِلا نیمیـسہ اینا اِز اون پُست بلدالَم؟
😳| اون پشت میگه چی چیه؟!
😧{فِت تونَم یدونہ،
عَلوسِکام اون پُسـت باسه!
🙁|آخـہ دریا خانوم عروسِکی تو
برا چی چی بایِد اون پشت باشه؟!!
😕{چیمیدونَم، یهو اُپتاده اون پُست دیگہ!
راسی دَلیا کیه؟
😀| دریا توی دیگہ!
هم چشاد آبیه، هم لباسِد
مـثـے موجـا🌊 دریا راه راهیه.
😕{بِدا این تَعبیلات بیا تُمِتے من تون.
😬✋|چشم.
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهشتاد_وپنج - متوجه منظورت نمی شم. بروسر اصل مطلب. چرا واضح حرف ن
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وهشتاد_وشش
چند دقیقه بعد در حالیکه هردویشان ساکت بودند توی پارک قدم میزدند. شاهرخ دست هایش در جیب هایش بود و به انتهای راه خیره شده بود و شروین دست هایش را به سینه زده بود، توی خودش مچاله شده بود، نگاهش را به زمین جلوی پایش دوخته بود و توی فکر بود. کمی که گذشت آرام پرسید:
- پس این چند وقت که تو فکر بودی برای همین بود؟
شاهرخ سر تکان داد:
- اوهوم
- حالا کی باید بری؟
- حدوداً آخر ترم
- کجا می ری؟
- نمی دونم . هنوز معلوم نیست
شروین نفسش را بیرون داد:
-تازه داشت یه کم اوضاع خوب میشد. آدم بد شانس بد شانسه
شاهرخ نگاهش کرد و چون میدانست حرف زدن بیفایده است چیزی نگفت...
آن شب شروین تا صبح بی هدف توی خیابان پرسه زد. هنوز نمی دانست حرف های شاهرخ را باور کند یا نه. انتظار هر اتفاقی را داشت جز این. امیدوار بود صبح وقتی خورشید بالا آمد از خواب بیدار شود و بفهمد همه چیز خواب بوده اما خودش هم می دانست که این فقط یک آرزوست. هرچه بیشتر فکر می کرد کمتر می فهمید. تا صبح راه رفت و در و دیوار شهر را دید زد. برای همین وقتی به دانشکده رسید خواب آلود بود و شاید بیشتر گیج. شاهرخ مثل همیشه توی اتاقش بود و برخلاف شروین کاملاً سرحال. از پشت عینک نگاهی به شروین کرد و درحالی که مشغول نوشتن میشد گفت:
-دیشب نخوابیدی؟
-تا صبح راه رفتم. فقط صبح رفتم خونه دوش گرفتم
- با چند پاس کردی؟
- چی رو؟
-واحد متراسیون رو. انگاری کامل پاس شده!
- بایدم خوشحال باشی. خلاص شدن از دست یه آدم نق نقوی بی خاصیت خوشحالی هم داره
شاهرخ سر بلند کرد و چند لحظه ای به شروین خیره ماند. شروین با اینکه نگاهش به شاهرخ نبودمتوجه شد که نگاهش می کند. فهمید که حرف بی ربطی زده. با حالتی کلافه گفت:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهشتاد_وشش چند دقیقه بعد در حالیکه هردویشان ساکت بودند توی پارک قد
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وهشتاد_وهفت
- ببخشید. هم ناراحتم هم خسته. نمی فهمم چی می گم
- حالا چرا اینجور عزا گرفتی؟ مردم کل دارائیشون رو از دست میدن اینقدر ناامید نمی شن
- اگه از بیرون نگاه کنی همه چیز ساده است. باید جای من باشی تا بفهمی. یه آدم تنها یه آدمی که به ته خط رسیده، یهو یکی سر راهش سبز می شه و یه چیزایی تغییر می کنه. اما درست وقتی اوضاع داره یه کم بهتر میشه دوباره باید تنها باشه
- این آدم تنها اون اول قبول نداشت که این تغییرات به نفعشه اما کمی که گذشت فهمید بعضی چیزای به ظاهر ناخوشایند می تونه نتایج خوبی داشته باشه. فقط کافیه صبر داشته باشه و از همه چیز استفاده کنه
- ولی سخته
- همیشه باید دستت رو بگیرن تا راه بری؟ نمی خوای راه رفتن رو یاد بگیری؟
-تنهایی مشکل منه نه راه رفتن. اینجوری برمی گردم سر خونه اول
- برای اینکه برنگردی سر خونه اول فقط کافیه به چیزایی که میدونی درسته عمل کنی.تو دیگه یاد گرفتی چطور تنها نباشی.در ثانی آدم های زیادی هستن که جای منو بگیرن. خیلی بهتر از من. بستگی به انتخاب خودت داره
- اما من با اونا صمیمی نیستم
- با من هم نبودی
شاهرخ این را گفت و بعد با لحنی ملایم و حسرتبار اضافه کرد.
- باز خوبه. اقلاً تو یکی رو داری
شروین نگاهش کرد و گفت:
-اما من با علی و هادی چه نقطه مشترکی دارم؟
-همون نقاط مشترکی که با من داشتی
- اما هادی از یه دنیای دیگه است
- تجربه یه دنیای جدید که بد نیست
شروین خندید.
- توجیه شدی که با من حرف می زنی؟ هادی وقتی نماز می خونه انگار داره مستقیم با خدا حرف می زنه اما من حتی بلد نیستم درست وضو بگیرم. تو یا هنوز منو نمیشناسی یا خیلی خوش خیالی
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهشتاد_وهفت - ببخشید. هم ناراحتم هم خسته. نمی فهمم چی می گم - حالا
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وهشتاد_وهشت
- خب شروع کن! همه چیز از یه نقطه شروع می شه از نقطه ای که تصمیم می گیری
- امکان نداره
- هر چیزی رو که باور کنی امکان پذیر میشه. اگر بهت ثابت شد که اشتباه می کنی چی؟
-چیو اشتباه می کنم؟ اینکه من مثل اون نیستم؟
- اینکه هادی هم از دنیای توئه. یکی درست عین تو فقط تصمیم گرفته
- بی خیال شاهرخ. ما رو گرفتی؟ به اندازه کافی خسته هستم. حوصله شوخی ندارم
بعد با حالتی که حاکی از ناباوری بود گفت:
- اونم مثل توئه! حتما !
شاهرخ فقط لبخند زد...
دم در خانه شاهرخ از ماشین که پیاده شد کیفش را روی صندلی گذاشت و کتابی را بیرون آورد و به طرف شروین گرفت و گفت:
-اینو بخون
شروین کتاب را گرفت.
- بخون و نظرت رو راجع بهش بهم بگو
شروین نگاهی به حجم کتاب انداخت. خیلی قطور نبود. شاهرخ گفت:
-وقت زیادی نمی خواد
- باشه، فعلا
- خداحافظ
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •]
•| بر خاڪ ڪوی خامنـهاے💚
|• گر نوڪـر شوم، خوشـم😌
|• حتے فدای عینـڪِ تو👓
•| گر شـوم، خوشـم✋
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍
#نگاره(460)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🌹•° @Asheghaneh_Halal
[• #مجردانه♡•]
\\👒
یڪے از
عوامل زیاد شدن
طلاق، بالا رفتن سن
ازدواج است! افزایش سن
ازدواج باعث بالا رفتن توقعات
طرفین میشود؛ هماهنگے و همانندے
در سنین پایین بهتر صــــورت میگیرد...
#ازماگفتنبودن
\\👒
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
[• #ویتامینه ღ •]
\\🌼🍃
اگر در
زنــــدگے
محبّت وجود
داشت، سختے هاے
بیرون خانه آسان خواهد شد...
براے زن هم سختےهاے
داخل خانه آسان
خواهد
شد...
\\🌼🍃
#رهبــر_انقلاب
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•🍹•] @asheghaneh_halal
..|🍃
#طلبگی
..|🕊 اے خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست...✨
..| آرے، آن كس كه درد ندارد كجا درپے
مداوا و طبيب مےرود! ✨
..| و برعكس شخصى كه خود را بيمار تشخيص دهد در صدد معالجه خويش برمے آيد و نمے تواند آرام باشد. ✨
..| خواجه با اين بيان مى خواهد بگويد: آتش عشق جانان چون دردى است كه چون در سالك شعله ور گردد، لازم نيست وى به حضرتش براے مداوا رجوع نمايد؛
او خود درپى وى مى آيد و با ديدارش معالجه اش مى نمايد.✨
..| كنايه از اينكه: اى خواجه! اگر هجران دامنگيرت شده، علّت آن است كه هنوز عاشق نيستے.✨
#شـرحآیـتاللهسـعـادتپـرور
#مـنـبـع: جـمال آفــتاب☀️؛ جـــ۲ـ؛ صــ۱۱۲ـ
•• @asheghaneh_halal ••
..|🍃
😜•| #خندیشه |•😜
فـــرمانده نیروی های نظامے
آمـــریڪا در منطقه گفته ڪه:)
مطمئن هستیـم یه دونه پهبــاد ایرانے
رو زدیم!😄
بلـــــڪه دوتا رو زدیم😜
حالا ڪه هر ڪے به هر ڪے
من میـــگم چرا 2 تا؟؟
اصلا به افتخـار شیش تایےها
بگــوو شیش تا😂😁
📌| طــــرف فرمانـده ی یڪ ڪشور
ابــــرقدرتِ!! به قول خودشون!😅
بعـــد سره یه دونه با ما بحث میڪنه!😂
داداش چےزدی!
جنسش خوب نبوده!😉
سیاست در طنزترین حالت ممڪن😎👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• #شهید_زنده •]
•| چرا باید خطاے
همسرمان را ببخشیم؟!☺️
•| ویـژه مزدوجـین💍
دانـلود واجـب🍃
#بخششازبزرگانہ
#استادرفیعے
ـشھید اند،امـا زندھ😌👇
[•🕊•] @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• #ایرانیشو •]
.•بهرهبردارے از 2 هزار و
500 طرح و اشتغالزایے سپاه
با حضور سردار سلامے در استان
سيستان و بلوچستان•.😃
فقط یہ سوال مگہ اینا
تروریست نبودند؟!🤔
بـابا ترامپ جمع ڪن
این بساطت رو!👊
حیف ڪہ اونجا نیستم و گرنہ
حتما یہ روانشناس خوب بهت
معرفےمےکردم.😏
🎈راستے مردم عزیز سیستان و
بلوچستان ڪسب شغل جدید
مبارڪتون باشہ🎈😃
دمتـون گرم و خداقوت بهـتون
مردان بےادعا✋🏻😌
وقتشہ ڪہ ایرانـے بشے!😌👇🏻
[•🇮🇷•] @asheghaneh_halal
•[ #سین_مثل_سپاه💚💪]•
مے گفت:
"پاسدار یعنے ڪسے ڪہ
ڪار ڪنہ، بجنگہ، خستہ نشہ💪
ڪسے ڪہ نخوابہ
تا وقتے خود بہ خود خوابش ببرہ😴
یہ بار توے جلسہ فرماندهان داشت روے ڪالڪ شرایط منطقہ رو توضیح مے داد؛ یہ دفعہ وسط صحبت صداش قطع شد از خستگے خوابش بردہ بود دلمون نیومد بیدارش ڪنیم چند دقیقہ بعد ڪہ خودش بیدار شد، عذرخواهے ڪرد؛ گفت: سہ چهار روز هستش ڪہ نخوابیدہ ام...
#سردار_شهیدجاویدالاثر_مهدے_باڪرے
ــمرداݩ ݕے ادݞــا😌👇
•[🇮🇷]• @asheghaneh_halal
🕯🍂
🍂
#خادمانه
✨بسم رب الجواد✨
سلام علیڪـم ✋
شب همگے شما عزیزان
بخیروعافیت به مناسبت
شهادت امـام جواد(ع)
امشب توفیق پیداڪردیم براے
تسلاے دل آقاجانمون امام رضا درسوگوارےپســرشون هیئت
برگزارڪنیم پیشنهاد میڪنم هیئت
امشب رو ازدست ندید 👌
اجرتــون با باب الحوائج
وعده ما ساعت 22:00
منتظرتون هستیم درڪانال هیئت مجازے👇
🍂 @heiyat_majazi
🕯🍂
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
+هعی😢
-چیشده خوشگل من😥
+امسب،سب سهادت همون آگاییه که شجاعانه جلوی دسمنای اشلام عسیس وایسادن😓
همون آگایی که مژلومانه به سهادت رسیدن😢
-آره عزیزدلم.
امام نهم ما.
امام جواد (ع).
+منم دوش دارم مثل ایسون بزرگ شدم با همه ژالمایه جهان بجنگم👊
-آره عزیزدل خاله😉
+حالا میسه از همه کالبلا بخوام برای شادی روح امام جواد (ع) یه صلوات بفرستن.
-بله که میشه😇
+پس همه باهم:
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم.🙂
-آفرین عزیزدلم.😍
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهشتاد_وهشت - خب شروع کن! همه چیز از یه نقطه شروع می شه از نقطه ا
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وهشتاد_ونه
•فصل بیست و نهم•
چند روزی را که بین دو امتحانش تعطیل بود فرصت خوبی بود. امتحانش سخت نبود برای همین بیشتر وقتش را برای خواندن کتاب گذاشت. تا نیمه های شب بیدار بود. آنقدر که خواب می رفت و کتاب از دستش می افتاد. روز سوم در حیاط دانشکده منتظر شاهرخ بود. روی صندلی لم داده بود و درحالکیه در افکار خودش غرق بود به حوض وسط حیاط دانشکده خیره شده بود که...
- آقای کسرایی؟
سر چرخاند. آنقدر ذهنش مشغول بود که متوجه نشد این قیافه همان دختری است که هیچ وقت از دیدنش خوشحال نمیشد برای همین بدون هیچ عکس العملی جواب داد.
- بله؟
-استاد مهدوی نیومدن. شما نمی دونید کی میان؟
- نه.چرا از من می پرسید؟از دفتر بخش بپرسید
- آخه شما همیشه باهاشون هستید. نمی دونین کجان؟
شروینکه انگار یکدفعه به خودش آمده و فهمیده بود چه کسی جلویش ایستاده با حالتی نیشدار گفت:
-فعلاً می بینین که با من نیستن
دختر نگران نگاهی به در دانشکده انداخت و با درماندگی پرسید:
-یعنی هیچ خبری ازشون ندارید؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهشتاد_ونه •فصل بیست و نهم• چند روزی را که بین دو امتحانش تعطیل
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_ونود
به نظر نمی آمد در وضع مناسبی باشد چرا که رفتارش نشان میداد موقتاً کینه های قدیمی را فراموش کرده. شاید برای همین شروین هم لحنش را تغییر داد.
- نه. اگر کار مهمی دارید بهشون زنگ بزنم؟
دختر مشتاقانه استقبال کرد:
- واقعاً؟ اگر این کار رو بکنید کمک بزرگی کردید
شروین گوشی اش را درآورد و تماس گرفت. وقتی صحبتش تمام شد گفت:
- می گن نیم ساعت دیگه احتمالاً برسن. حدود 11
دختر که دید ماندنش فایده ندارد مأیوسانه گفت:
-11؟ خیلی دیره. امتحان شروع میشه. خیلی ممنون. لطف کردید
و خواست برود که شروین با دیدن برگه هایی که دستش بودگفت:
-سوال درسی دارید؟
دختر با تعجب گفت:
-چی؟
شروین به برگه ها اشاره کرد. دختر که تازه متوجه شده بود گفت:
-آها! بله. دیروز هم استاد نیومدن. از دوست هام هم کسی نتونست حل کنه
- معلومه خیلی درس خونید که همیشه سوال دارید!
نرگس لبخندی زورکی زد. شروین مردد بود که حرفش را بزند یا نه برای همین با صدایی آرام گفت:
-می خواید بدید من یه نگاهی بهشون بندازم؟
دختر هم مردد بود.
- آخه ....
شروین که به نظر می رسید نرم تر شده گفت:
-نترسید. نمی خوام جواب اشتباه بدم
دختر هم لبخند زد و برگه ها را داد.
- فکر کنم بتونم یه چند تائیش رو حل کنم. البته به شرطی که اگر غلط بود بعداً طلبکار من نشید
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒