eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
「💚」◦ ◦「 🕗」 . زندگی یعنی دیدن گل‌های ضریح🌸 و راه رفتن در صحن، روی فرش حَرمت✨ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» . . شلااام این دُلاعه اوشلو بابایی‌ژونم عَلیدَن بَلاعه بِلادت امام حسن‌ژونم😍🌸 🏷● ↓ دُلاعه: گلای عَلیدَن: خریدن بِلادت: ولادت ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ـــــــــــــــــــــــــــــ 🌸🌸•• . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . ◗نیمه‌؎ِگٌم‌شده‌اَم◖ راٰدَر◗چشماٰن‌◖حِیرَت‌اَنگیز تـٌویافته‌اَم واٰی‌چِقَدرشبیهِ ◗دلتنگی‌های‌مَن◖اَست‌چِشم‌هاٰیت . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
𓆩🌸𓆪 |' .| . ﮼𓏲 ࣪‌ کارِ عشق ست🥰 نمازِ من📿 اگر کامل نیست✋ ﮼𓏲 ࣪‌ آخر آنگاه👇 که در یادِ توام🌱 در سفرم🚘 /✍ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1765» . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 𓆩🌸𓆪
.🌙 ⃟💛'' 『 ‌』 • • پانزده مرتبه هر بار✋' سحر مے اید🌥' باز از کنج دلم💓' نام تو در مے آید😇' جا داشت که این مصرع😌' جهانے بشود🌍' شال سبزت به تو آقا🍃' چقدر مے آید..😍' |'💚دعاے روز ماه زیباے خدا💚'| 🎊 • • +چنـد روزے آسمـان نزدیـڪ اسٺـ‌ لحظـہ ها را دریــابــ :)‌🌱 .🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Joze15.mp3
4.4M
シ⟯ • • تندخوانی جز ۱۵/استاد معتز آقایی ختم امروز به نیت: شهید علی خلیلی التمـــاس دعــــا🌿🌹 • • +شهرُ الرَمضان الّذی اُنزِل فیهِ القُرآن..♥️ 📖⃢💫 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . ✨امام علے عليه السلام: لجاجت، تدبير را تباه مىےسازد. ✍غرر الحكم: ح ۱۰۷۸📚 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
•‌<💌> •< > . . °🦋° احمد آقا هر حجابی را قبول نداشت. من روز خواستگاری صداقت، صبوری و خوش‌خلقی مرد زندگی‌ام را مطرح کردم و ایشان هم حجاب و همراهی همسرش در هیئت‌هایی که می‌رفت، برایش مهم بود. °💐° می‌گفت از ازدواج به غیر از اینکه سنت پیامبر است می‌خواهم با همسرم به خدا نزدیک‌تر شوم. °🦋° به جرئت می‌توانم بگویم که حضور در هیئات و سفرهای زیارتی جزو لاینفک زندگی احمد آقا بود که زمان زیادی را هم به آن اختصاص می‌داد. °💐° دوست داشت همسر آینده‌اش پا به پای او در هیئات حضور داشته باشد. 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈🍃•• °| | |° اینگونه اگر مست ترین مست جهانم شور حسن ابن علی افتاده به جانم🌸 جا نیست بنوشم, به سرم باده بریزید تا غرق شراب آیه‌ی تطهیر بخوانم🌼 🌺 http://Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 🎈🍃••
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . 🌸 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: امام_صادق (علیه‌السلام) به یک نفر فرمود «تو که مى‌خواهى زن بگیرى، بدان که یک شریک هم‌ خانه‌ی هم‌ عمر مى‌خواهى پیدا کنى.» ✅ اخلاقش، دیانتش، عفافش را نگاه کنید، بعد پا بگذارید. در روایت دارد که یکى از موفق‌ترین مردها آن مردى است که خداوند به او همسرى بدهد که وقتى چشمش به او مى‌افتد، او را مسرور کند، وقتى جلوى چشمش نیست، امانت او را حفظ کند. امانت مال و سرّ و ناموس او. . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
◗ 🧩 (History) ◖ . 🎯 حتما شنیدید وقتی به یکی میگن پول داری؟ میگه دریغ از یه پاپاسی یا یه پول سیاه! اما پاپاسی یا پول سیاه چیه⁉️ 🪙 پاپاسی به سکه مسی و کم ارزش مخصوصا زمان قاجار گفته میشد که چون از جنس مس بود و به رنگ سیاه درمیومد پول سیاه هم به اون میگفتن😏 . چه برایمان آورده ای، مارکووو⁉️😬 ◖🧳◗ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌‏سلاااام. ممنون از سوتی‌های باحالتون. اینکه می‌خوام بگم سوتی نیست ولی چند روزیه که یه ابهام بیجا واسم پیش اومده؛ اینکه چرا همش فکر میکنم بعد سیزده‌به‌در میتونم دیگه روزه‌هامو بخورم🙊😄 سیزده‌بدر مگه همون عید فطر نیست؟😄 ''📩'' [ 605 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️  Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
15919511_825.mp3
5.68M
↓🎧↓ •| |• . 🎙 . در بـیـن شـهـری که محبّت را نمی‌فـهـمید، تنها حـسـن هم‌سفره می‌شد با جذامی‌ها... -عیدی هاتون رو از بابا علی گرفتید؟! 🎊🎈 🕋📿 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/@Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•.🥙 ⃝.. | 🌯| زولبیا🥨 مواد لازم😃: آرد سفید : 2 پیمانه🍚 بیکینگ پودر : 1/2‌قاشق مرباخوری🧂 ماست همزده:1 پیمانه🥣 زعفران دم کرده :1 قاشق چایخوری🥃 مواد شربت🍾: شکر : 1 پیمانه🧂 آب : 1/4 پیمانه🍶 گلاب : 2 قاشق غذاخوری🍾 پودر هل: 1/2 قاشق چایخوری🥄 زعفران : مقدار لازم🥃 روغن‌سرخ‌کردنی‌: مقدار لازم🍾 طرز‌تهیه👩🏻‍🍳: آرد سفید ،بیکینگ پودر ، ماست ، زعفران دم کرده غلیظ ،را باهم مخلوط کنید و خمیر بدست امده را برای ۴ ساعت در دمای محیط کنار بگذارید تا تخمیر بشه و آماده بشه. بعد از ۴ ساعت خمیر کاملا آماده شده ، را درون یک قوطی پلاستیکی سس بریزید که سر آن باریک باشه.قبل از سرخ کردن زولبیا باید شربت را آماده‌کنید طرز تهیه شربت: شکر با آب بر روی حرارت بگذارید تا شکر کاملا حل بشه سپس 2 قاشق غذاخوری گلاب را اضافه کنید و صبر کنید شربت روی حرارت بجوشه تا غلیظ بشه وقتی شربت غلیظ شد کمی پودر زعفران و 1/2 قاشق چایخوری پودر هل را به شربت اضافه کنید برای خوش رنگ شدن شربت می تونید کمی زعفران دم کرده اضافه کنید درون یک تابه که کمی لبه ی آن بلند باشه را تا نیمه روغن سرخ کردنی بریزید و تابه را روی حرارت متوسط قرار بدین تا روغن گرم بشه برای تست گرم شدن روغن ، کمی از خمیر به اندازه یک نخود را درون روغن بریزید اگه سریع شروع کرد به سرخ شدن و روی روغن آمد، روغن آماده شده. حالا قوطی سس را که با خمیر پر کردید روی تابه به شکل دورانی بچرخانید تا خمیر شکل زولبیا بگیره دقت کنید دایره ها خیلی بزرگ و ضخیم نشه چون موقع پشت و رو کردن ممکنه بشکنه. وقتی زولبیا ها سرخ شد از روغن خارج کنید و مستقیم درون شربت بگذارید. اگه صبر کنید زولبیا سرد بشه بعد درون شربت بذارید ، زولبیای شما خمیر میشه. بعد از 2 تا 3 دقیقه زولبیا را از شربت خارج کنید. اگه نمی خواین خیلی شهد روی زولبیا باشه می تونید اول زولبیا رو روی یک صفحه یا آبکش بگذارید تا شهد اضافی اون خارج بشه و بعد در بشقاب بچینید و سرو کنید. برای‌افطار‌نوش‌جان‌کنید😋🍽 • +ڪاش مِنَّـٺ بگُذارے بـہ سَـرَم مهـدےجـان ٺا ڪہ هم سُفـره‌ے ٺـُو لحظہ‌ے افطار شَوَم🧡'' •.🥙 ⃝.. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.🌙 ⃟💛'' 『 』 • • با عشق حسن'؏' من بہ جهـان ناز کنم😌•° افطارمو با نام حسن؏ باز کنم😍•° صد شکر کہ درک شب قدر رمضان با جشن ولادتش آغاز کنم💚‌•° .. • • +دَم افطار همین ذڪرِ حسیـن؏ ما را بَـس :)‌♡ .🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . نامه ی اجرای حکمش را از خانم هاشمی گرفت. چشمش برقی زد و برای قاضی که چنین حکمی صادر کرده بود دعای خیر کرد و از بچه ها و پرسنل مرکز خداحافظی کرد و با ذوق خودش را به حسام رساند. سر حال بودن و ذوق حوریا، حسام را هم سر ذوق آورد. نزدیک حسام که شد نامه را توی هوا تکان داد و گفت: _ بالاخره تموم شد. خلاص شدم. _ مبارکت باشه عزیزدلم. چقدر خوشحالی تو دختر... _ نمی دونی چقدر انتظار این نامه رو کشیدم. این حکم مثل یه اسارت بود برام. بازم خدا رحمت کنه رفتگان اون قاضی رو که اگه حکمم زندون میشد حتما دق می کردم. _ دیگه بهش فکر نکن. فردا نامه رو باهم می بریم دادگاه و پرونده رو برا همیشه میبندیم. حوریا نفس راحتی کشید و با لبخند عمیقی بیرون را نگاه کرد که حسام گفت: _ نمی خوای شیرینی بهمون بدی؟ _ ای به چشم... شما جون بخواه. بریم جایی که شیرینی هم مهمون من... حسام گفت: _ هر جا من بگم؟ حوریا پلک زد و سری تکان داد و گفت: _ هر جا حسامم بگه. و حسام در کمال شیطنت و ذوق ماشین را به پرواز درآورد. نزدیک محله، حوریا گفت: _ اینجا که کافه و رستوران خیلی معتبری نداره. حسام در سکوت می خندید که سر ماشین به سمت آپارتمان کج شد و حوریا تازه فهمید چه رودستی خورده. خنده اش گرفت و خیره به حسام، از دیدن چهره ی شیطنت آمیز و چشمان براق حسام سیر نمی شد. _ اونجوری نگاهم نکن... خودت گفتی هر جایی که دلم خواست. قهقهه ی مردانه و دلفریبش فضای ماشین را گرفت که ادامه داد: _ دلم آپارتمانمونو خواست، حرفیه؟ حوریا شانه بالا انداخت و بی صدا در ماشین را باز کرد و قبل از حسام به سمت آسانسور رفت. نزدیک شام بود که حاج خانم با حوریا تماس گرفت. حوریا نا نداشت از روی تخت بلند شود. صدای گوشی اش از کیفش که روی مبل وسط هال جا مانده بود، می آمد. دلش می خواست بخوابد اما می دانست کسی جز پدر یا مادرش در این ساعت با او تماس نمی گیرند. نمی خواست نگرانشان کند. رو به حسام سرش را چرخاند و گفت: _ میری کیفمو بیاری؟ حسام با رخوت از تخت جدا شد و کیف را به حوریا رساند. تماس قطع شده بود و حوریا خودش با مادرش تماس گرفت. صدایش را صاف کرد و با مادرش احوالپرسی کرد. _ منتظرتونیم. کی میاید شام بخوریم؟ حسام با اشاره به حوریا فهماند که فعلا همینجا بمانند. حوریا دستپاچه جواب داد: _ شما شام بخورید. ما یه چیزی از بیرون میخوریم. _ باشه عزیزم. فقط وقتی میرید بیرون برق اتاقا رو خاموش کنید اصراف میشه. حوریا لبش را به دندان گزید و با خداحافظی کوتاهی تماس را قطع کرد. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . همه چیز عالی بود. حوریا مثل فرشته ها شده بود و حسام جذابترین داماد شهر. همه ی مهمانها جمع بودند و افشین و النا در همراهی و تدارکات عروسی حسام، سنگ تمام گذاشته بودند. حوریا بین شنل و کلاه بیش از حد جلو کشیده ی آن، داشت از گرما آب می شد که به حسام گفت: _ زودتر مجلسو جدا کن آب پز شدم. حسام خندید و گفت: _ دلم نمیاد تنها بشم ولی چون نمی خوام تموم بشی، چشم... تازه پیدات کردم. مجلس جدا شد و حوریا با برداشتن شنل نفسی کشید و تازه مدل آرایش و مو و لباسش معلوم می شد. طبق دستورات فیلمبردار عمل می کردند و شب عروسی شان به بهترین نحو برگزار و ثبت خاطره شد. حاج رسول و حاج خانم سراسر ذوق بودند و ته دل حسام دلتنگی عمیقی رخنه کرده بود که حضور پدر و مادرش را در این شب بیشتر از هر وقت دیگری تمنا داشت و این خلأ مدام دلش را می شکست. حوریا متوجه بغض حسام شده بود اما نمی خواست با پاپیچ شدن اشک مردش را در بیاورد. حوریا برای بار دوم به حسام بله گفت و مراسمات حلقه و عسل خوری و کادو ها انجام شد. حاج رسول بعنوان کادو برای آنها سفر کربلا ترتیب داده بود که حواله های ثبت نام شان را به آپها داد. _ ان شاءالله هفته ی آینده عازم کربلایید. رییس کاروان دوستمه. نظم سفرشون عالیه و مطمئنم بهتون خوش میگذره. بعد از کارناوال عروسی که عروس و داماد را تا جلوی در آپارتمان همراهی کردند، حوریا دلتنگی اش را در آغوش پدر و مادرش سبک کرد. النا گفت: _ یه قرقره از بالکن وصل کن به حیاط خونه پدرت. این لوس بازیا چیه عروس خانوم؟ کشور غریب که نمیری... از این کوچه به اون کوچه... همه خندیدند و حاج رسول و همسرش سفارش حوریا را به حسام کردند و با بقیه ی مهمانها آنها را تنها گذاشتند و فقط مانده بود افشین و النا که قصد اذیت کردنشان، گل کرده بود. به هر ترتیبی بود آنها را هم رد کردند و باهم به آپارتمانشان رفتند. حسام دست حوریا را گرفت و شنل را در آورد و از او فاصله گرفت و سیر نگاهش کرد. این فرشته ی زیبا با این موهای اغوا کننده و نگاه کهربایی و مشتاق، میان این لباس سفید، تمام و کمال به خودش تعلق داشت‌. حوریا به حسام می بالید. هر رنگ کت و شلواری که می پوشید به او می آمد. چه کت و شلوار سورمه ای نامزدی و چه کت و شلوار نباتی عقدِ مرکز، و حالا با این تیپ زغالی و پیراهن سفید خواستنی ترین مرد دنیا شده بود. هر دو تشنه ی هم بودند. هردو دوست داشتند زندگی ابدی و عاشقانه ای داشته باشند. چه توی ذهنشان گذشت که صدای خنده ی مستانه شان کل آپارتمان را پر کرد. انگار فصل جدید زندگی شان با همین خنده، آغاز شده بود. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
°🦋° سلام و نور✨ از اینکه با فصل دوم همراهمون بودید سپاسگزارم🙏🏼💐 عاشقانه های حسام و حوریا هم تموم شد🥺 امیدوارم که اصل داستان📚 و مباحث اخلاقی 🌸🍃 مورد پسندتون واقع شده باشه🥰 برای حقیر و چرخش قلمم به خیر✍🏼 و تیم خادمین کانال در این شب مبارک میلاد کریم آل طاها حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام💚 دعا بفرمایید🤲🏻 °🦋°
「💚」◦ ◦「 🕗」 . امروز دلا راهی مشهد شده تا تبریک بگیم عیدُ رضاجان به شما 💕 راهی بشیم ای کاش از اینجا یک روز آقا، به سوی حرم امام مجتبی 🌱 دلگرم‌تریم به این دعا، این رویا 👆 امسال آقاجان، توی این ماه خدا 💚 . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» . . شلاام بَشه‌ها مامانیم آوُلدَنَم اینژا ژیالَت😍 بهـــبهـــــــ🤗 🏷● ↓ آوُلدَنَم: آوردنم ژیالَت: زیارت ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ـــــــــــــــــــــــــــــ 🌸🌸•• . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal