مداحی آنلاین - نماهنگ دنیای من - مازیار طاولی.mp3
2.94M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
اشک اذن دخول حرم یاره
جز حرم گدا جایی نداره
#بسیار_شنیدنی 👌👌👌
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
امید میروید . . .🌱🌔
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدویکم
ساعت حدود دو نیمه شب بود که صدای یا الله آقاجان در حیاط پیچید.
محمد حسن که تازه نشسته خوابش برده بود سریع از جا پرید و به حیاط رفت و ما هم چادر رنگی های مان را سرمان کردیم.
آقاجان همراه محمد امین و حاج علی وارد اتاق شدند و بعد از سلام کوتاهی مادر پرسید:
چی شد حاجی؟ پیداشون کردین؟
آقاجان نیم نگاهی به مادر کرد و گفت:
فعلا خبری ازشون نیست ....
مادر محکم در سر خود زد و گفت:
ای وای بدبخت شدیم ...
محمد امین به مادر نزدیک شد و گفت:
این چه حرفیه می زنی مادر
هنوز که چیزی معلوم نیست
مادر روی زمین نشست و گفت:
دیگه معلوم تر از این؟ حتما گرفتن شون .... وگرنه مگه میشه محمد علی بی خبر بذاره بره دو شب نیاد خونه
محمد امین کنار مادر نشست و گفت:
خدا کنه این محمد علی رو گرفته باشن وگرنه اگه پیداش کنم ببینمش زنده اش نمیذارم که این طور شما رو تو هول و ولا انداخته و نگران کرده
حاج علی سر به زیر و شرمنده کنار آقاجان نشست و گفت:
حلال کنید که این پسر ما جز درد سر و اذیت چیزی براتون نداشت
آقاجان گفت:
عه حاج علی این چه حرفیه؟
احمد آقا تاج سر ماست مایه افتخار ماست
محمد امین هم گفت:
حاجی ربطی به احمد نداره این محمد علی هم سر به هواست هم بی خیاله حکمًا هوا روشن بشه پیداش میشه
بعدم اصلا معلوم نیست که محمد علی پیش احمد و با احمد بوده باشه
شاید سرش به همون سازمان و رفیقای سازمانیش گرمه
هر چند هم نگران احمد و هم نگران محمد علی بودم اما با حرف محمد امین انگار دلم آرام گرفت.
یعنی می شد که احمد سالم و سلامت باشد و اتفاقی برایش نیفتاده باشد؟
با حرف محمد امین انگار جرقه امیدی در دلم زده شد و با همه وجود از خدا می خواستم که همان طور باشد.
حاج علی گفت:
خدا کنه همین طور باشه که شما میگید
ان شاء الله هر دو تا شون سالم سلامت باشن
حاج علی از جا برخاست و گفت:
با اجازه تون من دیگه رفع زحمت کنم
همه به احترامش از جا برخاستیم و آقاجان گفت:
حالا بشین یکم استراحت کن
حاج علی بالای سر علیرضا آمد و گفت:
نصفه شبه برم بهتره دیگه مزاحم نمیشم
چند بار صورت علیرضا را بوسید و روبروی من ایستاد. پیشانی ام را بوسید و گفت:
باباجان پیداشون می کنیم نگران نباش باشه؟
اشکی که در چشمم جمع شده بود را پاک کردم و آهسته زیر لب چشم گفتم.
حاج علی لبخند کمرنگی به رویم زد و بعد از خداحافظی از اتاق بیرون رفت.
🇱🇧هدیه به روح مطهر شهید جهاد مغنیه صلوات🇱🇧
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدودوم
آقاجان که خسته بود شلوار و جوراب هایش را در آورد و تا اذان صبح خوابید.
خانباجی و محمد حسن هم خوابیدند اما انگار خواب به چشم من و مادر حرام شده بود.
تا اذان بیدار بودیم و دعا می خواندیم و صلوات می فرستادیم
آقاجان با همه خستگی اش نماز صبح را که خواند یک چای خورد و رفت تا دنبال محمد علی و احمد بگردد.
خودم دلشوره داشتم و از نگرانی آرام و قرار نداشتم علیرضا هم بی قراری می کرد و آرام نمی گرفت.
انگار نگرانی ها و حال بدم روی شیرم اثر گذاشته بود و آن قدری نبود تا او را سیر کند.
دیگر به زور شیشه ای شیر سیرش کردیم اما انگار شیر به او نساخت و باعث شد حالش بد بشود و مدام بالا بیاورد و بد تر بی قراری کند.
به معنای واقعی مستاصل شده بودم و نمی توانستم آرامش کنم
آن قدر خانباجی عرق نعمنا و آبجوش نبات و انواع جوشانده را به خورد من و بچه داد تا دم ظهر کمی آرام شد و خوابش برد.
من هم که تمام دیشب را پلک روی هم نگذاشته بودم بعد از نماز ظهر خوابم برد.
نمی دانم چه قدر گذشته بود که با صدای پچ پچ آقاجان و مادر بیدار شدم.
مادر آهسته با گریه می گفت:
یعنی چی هر جا رو گشتین نیستن؟
یعنی چی کسی ازشون خبر نداره؟
آقاجان هم آهسته گفت:
هیس خانم آروم باش ...
من و حاج علی با محمد امین و محمد آقا هر جا و هر کی به ذهن مون رسید سر زدیم.
کسی از همون روز به بعد ازشون خبر نداره
_حاجی غیب که نشدن ...
_بله غیب نشدن
_نکنه بلایی سرشون اومده باشه ... نکنه دستگیر شده باشن ...
مادر روسری اش را جلوی دهانش گرفت تا هق هقش بلند نشود و بعد گفت:
نکنه تو درگیریا کشته شده باشن برده باشن بی نام و نشون خاک شون کرده باشن ...
_عه خانم این چه حرفیه ...
خدا نکنه زبونت رو گاز بگیر ...
اون شب درگیری بود ولی کشت و کشتار نبود
دیدی که ما هم رفتیم سالم برگشتیم اگه کشتار بود که سالم نمی رسیدیم خونه
_بله خدا رو شکر سالم برگشتین ولی منو جون به سر کردین تا برگردین
_الانم بد به دلت راه نده ما هنوز داریم می گردیم
حاج علی بیاد با هم میریم بیمارستان و کلانتری ها رو سر می زنیم شاید اون جا باشن
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید علی خلیلی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
مدیون این حرم شده فصل بهار هم✨
پر کرده عطر صحن تو، اردیبهشت را🌸
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
﮼𖡼 رخساره نشان دادی🥰
بی دین و دلم کردی...😌
فروغی بسطامی /✍
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•🦋 #روز_دختر | #دهه_کرامت
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1363»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
حکم شرعی فرو بردن ذرّات غذا در نماز:
اگر نماز صبح یک رکعتش خارج وقت خوانده بشه حکمش چیست
حکم شرعی برداشتن مهر توسط کودک در نماز
حکم شرعی جبران خطاهای دوران کودکی
حکم شرعی غیبت فردی که راضی هست
احکام شرعی مختص زنان
آیا انجام جراحیهای زیبایی، مثل بینی، پروتز، لیفت و... برای زیباترشدن گناه داره و دخالت در کار خدا میشه؟!
🔹راه های خنثی سازی ابزارهای
دعا،سحر و جادو،طلسم
🚿🚿🚿🚿🚿🚿🚿
در کانال احکام مورد نیاز روزانه به ادرس زیر👇
https://eitaa.com/joinchat/1372586360C0418263d4f
لینک کانال رسمی احکام شرعی مورد نیاز روزانه 👇👇
بهترین کانال پاسخگویی آنلاین احکام شرعی 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1372586360C0418263d4f
از شــهـدا به شــمـا
از شهدا به شما
الو.........📞
صدامونو میشنوید!؟؟؟.
قرارمون این نبود....😔
قرار شد بعد از ماها
« راهمون » رو ادامه بدید...🚶🏻♂️
اما دارید « راحت » ادامه میدید!🖐🏻
عکس ماها رو میبینید...
ولی❌عکس ما عمل میکنید...
ما اینجا اومدیم تا با هم مبارزه کردن رو
یاد بگیریم
اونم مبارزه به سبک شهدااا
اینجا پاتوق مبارزه ساست
می خوای همه جوره بسیجی باحالِ همه فن حریف شی😎✌🏻
یه سر به پاتوق شهداییمون بزن👇🏻
"@Sarbazeharamm"
حـ🪖ـرفــ آخـ🪖ـر
نیرو ها در حالت آماده باشن😉
اگه می خوای به وصیت شهدا عمل کنی و بفهمی اوضاع بر چ قراره عضو شو🔥
گذری از 'رمان جانم می رود' رمانی جذاب ، عاشقانه ، هیجانی
بعد این همه تلاش سعی کرد شهاب رو صدا بزنه اما صداش از جیغ هایی که کشیده بود گرفته شده
شهاب صدای هق هق دختری رو شنید
_مهیا خانم! مهیا خانم!شمایید؟!
مهیا با صدای گرفته ای گفت
_سید! تو رو خدا منو از از اینجا بیار بیرون
شهاب سریع خودش رو به مهیا رسوند
با دیدن لباس های خاکی و صورت زخمی مهیا به زمین افتاد...
می خوای بفهمی ادامش چی میشه؟.😉
هرکی اومده یه دل ن صد دل عاشق آسید شهاب و محیا خانم داستان شده 🤭🔥
عضو شو اگه نبود لف بده😁
"@Sarbazeharamm"
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
هــر صبــح در بــازار دنیــا
بہ “خــوشبـختۍ”❣
چـوب حـراج میزنند🪵
اینکہ ما قـدم برنمیـداریــم👣
و قــیمت پیشنهاد نمیکنیم💸
داســتان دیـگریست .
“خوشبختے ” پیداکردنی نیست✋🏻
بدست آوردنے است . . .!🌿
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
امام علی(ع):
اَلزّاهِدُ فِی الدُّنْیا مَنْ لَمْ یَغْلِبِ الْحَرامُ صَبْرَهُ، وَ لَمْ یَشْغَلِ الْحَلالُ شُکْرَهُ.
زاهد در دنیا کسی است که حرام بر صبرش غلبه نکند و حلال از شکرش باز ندارد.❤️🩹
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
آدمها درمورد ازدواج
ایدههای مختلفی دارن؛
مامانا، معلما، مشاورها، دوستها 💞
ایدههایی که
مشخص شدن درست یا نادرستش،
زمانبره و گــاهی نتیجههای
غیرقابل جبران میده ⛅
پس
قبل از ازدواج
تا میتونی کتابای خوب
#مطالعه_کن 💚
خصوصا
کتابایی که رویکرد مذهبی هم
دارند و از احادیث و روایات،
نکتههای دقیق گفتند 👌
مثلا کتابِ
«در جستجوی آرامش»
از آقای سلیمانی،
یا ..؟!🧐
.
.
𓆩ازتوبهیڪاشارتازمابهسردویدن𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💌𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
براے دوستـ💕 داشتنَت
تا خودِ بینهایـ♾ــت رفته ام
هَمه اش #تـو یے
فقط 👈🏻تُ👉🏻
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
ســالاد ماکــارونی🌱🥗
پاسـتا فرمۍ 250 گرم 🍝
کـالباس یا ژامبون 200 گرم
هویــج پختہ شده 1 عدد🥕
خـیار شـور 4_5 عدد
کنســرو ذرت نصف لیوان🌽
کنــسرو نخود فرنگے نصف لیوان
فـلفل دلمه نصـف یک عدد🫑
🔺️مواد لازم برای سس
ســس مایونز 8 قاشق غذا خوری
ماست 4 قاشق غذا خوری
آبلیمــو تازه🍋
نمک🧂
فلفل سیاه
ســس خردل یک قاشق غذا خورۍ💛
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🙍♂𓆪•
.
.
•• #منو_مجردی | #منو_مامانم ••
💬 داشتم معیارهای ازدواجم رو
به مامانم میگفتم، گفتم از مهمتریناش
اینه که سطح طنزش بالا باشه😃
مامانم واقعا تعجب کرده بود❗️سر در گم
به اینور و اونور نگاه میکرد. یکم توضیح دادم
گفت آها بگو میخوای برام داماد دلقک پیدا
کنی🤠🙄
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 917 •
#سوتے_ندید "شما و مجردیتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩مجردییعنی،مجردی𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🤦♂𓆪
مداحی آنلاین - نماهنگ ای جونم حسین - بیابانی.mp3
3.59M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
دستـم و گرفتـے و آوردے توے روضههات
نذاشتے گم بشم حسیـن رفیق شدم با نوکرات
#دوشنبه_های_حسینی
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
خانوم گل🌸
هوای آقاییِ خونه رو داشته باش🌺🤌
الآن که دارن از سرکار برمیگردن به منزلِ آرامششون🫀
حتما یه لباس خوشگل و معطر👗
یه نوشیدنیِ خنک🍧🥤🍹
یه دیس میوه های خانوم چین🍉🍇🍓
و یه لبخند که همین به یه دنیا می ارزه☺️
توجه و رسیدگی به کسایی که دوستشون داریم علاوه بر اینکه عبادته بهمون آرامش
هم میده😌
یاعلی💪
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
مثبت بودن یعنی . . .🪴🌝
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ لحظه هایی ﻛﻪ با ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ نمازای دو نفره مون بود. ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ.♥️
ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺗﺎیی کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ.
چقد ﺣﺲ ﺧﻮﺑﻴﻪ ﻛﻪ ﺩو نفر ﺍﻳﻨﻘﺪه همو ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ.
منطقه که میرفت تحمل خونه بدون حمید واسم سخت بود.🥲
“وقتی تو نباشی چه امیدی به بقایم؟
این خانه ی بی نام و نشان سهم کلنگ است”
میرﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ، ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ.
ﺑﻌﺪ ﻣﺪتی که برمیگشت واسه پیدا کردنم، همه جا زنگ میزد.🫂
میگفتن: “بازم حمید، ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ..”💔
ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم میکرﺩ.
ظرف ﺩﻭ،، ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ.”
ولی من
ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎله که گلی گم کرده ام میجویم او را”✨
ﺍﮔﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻦ ﭼﻪ قشنگی ای ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎست ﻛﻪ خیییلیی ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺳﺨﺖ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﻴﮕﻢ:” …عشق…”❤️🩹
“عجیب درد عشق و عاشقی مانند افیون است
که هرجا لذتی باشد دردن درد مدفون است”
ﻭقتی ﺟﻮﻭﻧﺎی الان میگن ﻛﻪ ﻧﻪ ﺍصلا ﺍﺯ ﺍﻳﻦ خبرا نیست.💔
از حرفشون خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میشم. ?
ﭼﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ عشقو درک نمیکنن…؟!
ﺍﻻﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﻴﻦ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮو خیییلیﺑﮕﻦ ﺍﻳﺪﻩ ﺁﻟﻪ! تو تقسیم کار خونه ست. ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭی ﻧﺒﻮﺩ.
ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻫﺮ کسی ﺯﺭنگی میکرد.
ﺗﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻪ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ یکی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻛﻨﻪ. 🙂
این در حالی بود که قبل ازدواج ﺗﻮ خونه بهم میگفتن ﺁﺷﭙﺰﻱ ﻛﻦ میگفتم ﺁﺷﭙﺰ میگیرم.
میگفتن ﻛﺎﺭ ﻛﻦ میگفتم ﻛﻠﻔﺖ میگیرم.
ﻫﺮ ﻛﺎﺭی میگفتن، ﻳﻪﺟﻮﺍﺏ تو آستینم ﺩﺍﺷﺘﻢ.
ﺑﺎ ﺣﻤﻴﺪ که ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩم ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ ﻳﺎ ﻧﻪ حتی ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎسای ﺣﻤﻴﺪ ﻟﺬﺕ میبردم..❤️🩹
#شهید_حمید_باکری
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدوسوم
مادر گفت:
ای خدا فقط زنده و سالم باشن دیگه هیچ چی ازت نمیخوام
آقاجان هم گفت:
بد به دلت راه نده ان شاء الله پیداشون می کنیم
تو فقط آروم باش حال این دختر بد نشه
تو که بی قراری می کنی اونم بی قرار می کنی خانم
مادر آه کشید و گفت:
دست خودم نیست ...
همه اش می ترسم نکنه دیگه بچه ام رو نبینم ...
هر دفعه احمد آقا می رفت خودمو میذاشتم جای مادرش می گفتم عجب دلی داره
اون چند ماه آخرش که حالش بد بود و احمد احمد از لبش نمی افتاد و از آخر آرزو به دل دیدن بچه اش از دنیا رفت گفتم خدایا من نمی تونم منو این طور امتحان نکن
مادر با بغض گفت:
من دلش رو ندارم از بچه هام بی خبر بمونم ...
دلش رو ندارم ندونم بچه ام زنده اس یا مرده و صبر کنم
از یه طرف دلم برای این دختر و بچه اش خونه و می جوشه از یه طرف برای سلامتی محمد علی
حاجی احمد آقا رو پیدا کن برش گردون سر زندگیش اون نباشه این دختر دق می کنه
خودت که داری می بینیش هر دفعه احمد آقا نیست این چه حالی داره
درسته صبوره حرف نمی زنه می ریزه تو خودش ولی آب شدنش رو که داریم می بینیم
با حرف های مادر اشکم از گوشه چشمم جاری شد و لب هایم را به هم فشردم تا صدایم در نیاید.
مادر ادامه داد:
امروز بچه طفلکش این قدر اذیت شد
یک ذره شیر نداشت بده شکم بچه اش رو سیر کنه
احمد آقا مرد خوبیه ولی گاهی به خودم میگم بد کردیم در حق دخترمون که به این مرد دادیمش
از روزی که رفت سر خونه زندگیش از دست کارای این احمد آقا یک سره تن و بدنش لرزید و یا آواره بود یا بی خبر
این چه بختی بود این دختر داشت
_این حرفا رو یه وقت جلوش نزنی از زندگیش دلسردش کنی
_مگه چیزی هم از زندگیش مونده که بخواد دلسرد یا دلگرم بشه
اصلا مگه تا الان زندگی ای داشته
همه اش آوارگی و بدبختی کشیده تو این مدت
طفلکم صداش در نمیاد یه ذره ناراحتی نمی کنه
_رقیه هم بسازه هم خاطر احمد رو میخواد و مطمئن باش از زندگیش راضیه
_راضی نباشه چه کار کنه مگه راه برگشتی هم داره
_من اگه بدونم یک درصد رقیه از وضعیتش ناراضیه زندگیش رو دوست نداره خودم همه جوره پشتش هستم و نمیذارم بیش از این اذیت بشه
در خونه من همیشه به روی دخترام بازه مجبور نیستن بسوزن و بسازن
درسته زندگیش با احمد بالا پایین زیاد داشته سختی و مصیبت زیاد داشته ولی این دو تا دل شون به هم وصله هم رو میخوان
احمد هم همه جوره هوای رقیه رو داره
_اگه همه جوره داشت این وضع دختر طفلکم نبود
_شما الان ناراحتی دلت می جوشه بیخودی داری پشت احمد حرف می زنی
ولی بدون من یک ذره هم از این که رقیه رو دادم احمد آقا نه ناراحتم نه پشیمون
با همه اتفاقایی هم که افتاده اگه بازم برگردیم به سال پیش بازم بهتر از احمد برای رقیه سراغ نداشتم و ندارم
خود رقیه هم مطمئن باش نظرش همینه نه تنها ناراضی و ناراحت نیست بلکه افتخارم می کنه به احمد
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید رسول خلیلی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدوچهارم
با ورود خانباجی به اتاق حرف های مادر و آقاجان تمام شد و من هم سرم را زیر پتو بردم و آن قدر بی صدا اشک ریختم تا خوابم برد.
ساعت حدود 8 شب بود که آقاجان و محمد امین به خانه آمدند.
جست و جوی شان در بیمارستان ها و کلانتری ها هم بی نتیجه مانده بود و هیچ خبری نه از احمد و نه از محمد علی نداشتند.
مادر از شنیدن این خبر با صدای بلند زیر گریه زد و
آقاجان که از خستگی جان در بدن نداشت در مقابل بی قراری های مادر گفت:
خانم جان آروم باش هنوز که چیزی معلوم نیست.
ان شاء الله سالم سلامتن
مادر با گریه گفت:
وقتی هیچ خبری ازشون نیست چه طور دلم رو آروم کنم ان شاء الله سلامتن؟
محمد امین به صورت خسته اش دست کشید و گفت:
حاج علی گفت داماد بزرگش یه آشنا داره با ساواک در ارتباطه
گفت فردا میره سراغ اون از طریق اونا بفهمه ساواک گرفته شون یا نه
محمد حسن با تعجب گفت:
داماد حاج علی رو چه به آشنای ساواکی؟!
محمد امین گفت:
داماد بزرگ حاج علی آدم عجیب غریبیه
به خود حاجی و خانواده اش نمی خوره
ولی حالا تو این موقعیت و وضع ما این که اون عجیب باشه و آشنای ساواکی داشته باشه بد نیست.
خانباجی گفت:
مگه نگفتن زکیه و شوهرش میخوان برن سفر و برای همین مراسم چهلم رو زودتر گرفتن
وقتی داماد شون نیست چه جوری فردا حاجی میخواد بره سراغ آشنای اون؟
اونام که معلوم نیست کی برگردن
_دامادش رفته سفر اون یارو که هست
_حاجی می شناستش؟
محمد امین به تایید سر تکان داد و گفت:
آره
انگاری از فامیلای مادری دامادشونه
نمی دونم پسر خاله اش میشه پسر داییش میشه
یه کاره ای شون میشه
حاجی گفت فردا میره سراغش
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید امنیت یاسر عبدلی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
امام رضا(ع) فرمودند:
هرکس اندوه و مشکل مؤمنی
را برطرف کند، خداوند در روز
قیـامت، غصـه را از قلبش
برطرف میکند🤍✨
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
﮼𖡼 من😌
همینقدر که با حال و هوایت💚
گهگاه〽️
﮼𖡼 برگی از باغچهی شعر بچینم📝
کافیست...😉
محمدعلی بهمنی /✍
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•🦋 #امام_رضا | #دهه_کرامت
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1364»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•