•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
خانوم گل اینو بدون🌸👇
گاهی مردا میخوان تنها باشن
میرن تو خودشون لازم نیست هی بری بپرسی چیزی شده؟؟؟
تو بیخیال شو برو🤐
همین که ببینه تو خوشی خیالش از بابت تو راحت میشه بعد خودش برمیگرده😍
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
•𓆩🖤𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
روز دوم چلهی زیارت عاشورا✨
.
.
𓆩پنجرهِفولادِرضابراتِکربَلامیدھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🖤𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_شصتودو - مشکلی پیش اومده؟ + نــه، همه چی خوبه و برای
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_شصتوسه
عمو دوباره از پس کلهاش میزند:
مهندس مملکت رو ببین، دور از جون نه، بلانسبت!
از ایران و ایرانی خجالت نمیکشی از مادرت شرم کن که استاد ادبیاته...
نچ نچ نچ...اوف بر تو باد،
نفرین آمون بر تو!
آقاسیاوش میگوید:
بابا چرا فحش میدی،.من از همین تریبون از تمام فارسیزبانان دنیا، معذرتمیخوام. خوب شد؟!
عمو سر تکان میدهد:
حالا باید چیپس مهمونمون کنی تا ببخشمت، اونم شاید!
تمام راه، عمو و آقاسیاوش مشغول بگو و بخند هستند و من نظارهگر رفتارهای برادرانهشان.
اتومبیل متوقف میشود و من در برابر یکساختمان عظیم قرار میگیرم.
نگاهم روی سردرش متوقف میشود، موزهی مادام توسو !
با حیرت به طرف عمو برمیگردم:
وای عمـــو... اینجا..همون..مجسمهها؟؟
عمو با لبخند نگاهم میکند.
به طرفم میآید و دستم را میگیرد.
با هم به طرف ورودی میرویم.
تمام مدت زمان آنجا بودنمان را با مجسمهی افراد مشهور و محبوب عکس میگیریم .
حس میکنم جان دوبارهای به رگهایم دویده.
دوباره سوار ماشین میشویم.
با اشتیاق میگویم:
دیگه کجا میریم؟
عمو سرزنشگرانه ،به آقاسیاوش نگاه میکند:
ببین، واسه بچه سوال پیش اومد .
آقاسیاوش در میان خنده میگوید:
بچه چیه وحید؟
عمو میگوید:
ببخشید، منظورم نیکیخاتون بود!
ماشین متوقف میشود، عمو میگوید:
نیکیجان بیا پایین.
بارونیات رو هم بپوش
بیهیچ حرفی، اطاعت میکنم.
نگاه میکنم در یک کوچهی معمولی ایستادهایم.
عمو نگاهم میکند:
تا اونجا باید پیاده بریم.
با کنجکاوی میپرسم :
تا کجا؟
عمو دوباره انگشتش را روی بینیام میگذارد:
سوپرایزه
عمو دوباره دستم را میگیرد و راه میافتیم،
کمی که میرویم نگاهم روی کاخ باکینگهام متوقف میشود، کاخ سلطنتی خاندان اشرافی بریتانیا...
از کنار سربازهای مثل مجسمه میگذریم و در برابر چشملندن میایستیم...
نگاهم به چرخ و فلک
عظیم الجثهی معروف لندن میافتد.. آقاسیاوش بلیتهایی که قبلا خریده،
به دست مسئول
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_شصتوسه عمو دوباره از پس کلهاش میزند: مهندس مملکت رو
•𓆩💞𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_شصتوچهار
میدهد و سوار میشویم . . .
چند دقیقه طول میکشید تاچرخ و فلک آرام آرام بالا رفتن را شروع
کند..
از اینجا، تمام لندن دیده میشد ...
عمو میگوید:
خب نیکی، بگو ببینم این داداش مسعود ما، شما رو تا حالا کجاها برده؟
بدون اینکه نگاهم را از رودخانهی تمیز بگیرم،
میگویم:
خب سه بار رفتم دوبی، یه بار ترکیه،
یه بار فرانسه، یه بار ایتالیا، یه بارم چین، شما چی؟
+ من چی؟
- شما عراق رفتین؟
عمو با لبخندی خاص به سیاوش نگاه میکند و میگوید:
دیدی گفتم میپرسه
به طرف من برمیگردد:
آره عموجون، سه بار
با حسرت میگویم:
ســـه بار؟ خوش به حالتون.
وقتی آقاسیاوش نگاهش به من میافتد، سرش را پایین میاندازد، این بار هم سر به زیر میگوید:
به زودی میرین ان شاءاللّه.
زیر لب میگویم:
ان شاءاللّه
و دوباره به منظرهی زیبای شهر بزرگ لندن خیره میشوم.
مدت چرخیدن چرخ و فلک تمام میشود، پیاده میشویم و دوباره مشغول قدم زدن. بنای ساختمانی به نظرم آشنا میآید، جلو میروم و با تعجب به عمو میگویم:
وای عمــو، اینجا یکی از
معروف ترین کالب های اروپاست...
عمو یکی از ابروهایش را بالا میدهد:
کالب؟؟
- آره، یه روز بزرگترین آرزوم این بود برم توش
و در دلم میگویم:
برقصم...
عمو به طرفم میآید، با مهربانی دستش را دور شانهام حلقه میکند:
خب اگه بخوای میتونی بری
با اخم نگاهش میکنم:
چی میگی عمو؟ معلومه که نمیخوام..
من فقط منظورم این بود که چقدر
بعضی تغییرات خوبه..
یه روز آرزو داشتم بیام اینجا و ( آرام میگویم ) بی قید و بند و آزاد باشم..
اما الان حالم از این ساختمون و اتفاقاتی که توش میافته، بهم میخوره.
نگاهم به نگاه آرام سیاوش گره میخورد، سرش را پایین میاندازد .
عمو همچنان، مهربان نگاهم میکند:
میدونـم
آقاسیاوش جلو میآید:
خب بریم من شام مهمونتون کنم،
وگرنه این وحید مجبورم میکنه بعدا کل
بریتانیا رو شام بدم!
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم: #فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
﮼𖡼 از غربت تو
اشک دمادم داریم😭
دائم به لب پنجره
شبنم داریم💧
﮼𖡼 این درد دل ماست
خودت می دانی😔
در خاک مدینه
یک حرم کم داریم🥀
محسن بلنج /✍
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🚩 #محرم | #امام_حسین
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1428»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
🌤تا آفـتاب مـےرود و صبـح مـےدمد
عایـد بـہ خیر باد صـباح و مسـاے تو✨
🪴یارب رضاے او تو برآور بـہ فضل خویـش
ڪو روز و شـب نمـےطلـبد جـز رضاے تـو ..💖
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
«إيّاک والخَديعَةَ فَإنَّها مِن خُلُقِ اللِّئامِ»
امام على(ع): از نيرنگ بپرهيز، که خوى فرومايگان است.☝️
منبع:تحف العقول: ص ۹۸.✍
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
•𓆩🌿𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
تمام ترسم از این است
کہ یک شب
بخواهے که به خوابم بیایی
و من
همچنان به یادت
بیدار نشسته باشم!
.
.
𓆩عاشقےباشڪهگویندبهدریازدورفت𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌿𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
🍃🫀تا جــان به تنم باشد
یادت به سرم باشد
تا سر ندهم بر باد
هرگز نروے از یاد🫀🍃
#لبیک_یا_حسین❤️
#دربندکسیباشکهدربندحسیناست
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🎨𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
بـہ روح بــا ارزشــت🫀
تنفـس💚
و
طراوت🎁
بـبخـش ...🌱🌸
آرامــش ایـن نقـاشے تقـدیـم بهـت 🎨(:
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🎨𓆪•
kontorol_khashm.mp3
12.07M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
فرق است بین ڪجخلقی
و پرخاشگری!😤
#کنترل_خشم_و_مدیریت_استرس
#دکتر_سعید_عزیزی
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
عطر موهایت قرار از شهر می گیرد بگو
دل ربودن را کدام عطار یادت داده است؟
✨♥️
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•