💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢ ֢
.
√ شب یلدا بهش بگو؛
•پاییز رسید تا دچار تو شوم🍁
•باران بزند که بیقرار تو شوم⛈
•هر روز بکاری به دلم دانهی عشق❤️
•یلدا که شود باز انار تو شوم🍉
⸤ حسین شادمهر ⸣
.
𐚁 بساطعاشقےبرپاس،بفرما
╰─ @asheghaneh_halal
.
💍
⏝
چه قدر به حرف همسرت گوش میدی؟ - @Panahian_ir.mp3
1.68M
📼
⏝
֢ ֢ #ثمینه ֢ ֢
📍چقدر به حرف
همسرت گوش میدی؟
➕ نمونهای از رفتار امام باقر ع
𓂃حرفدلترواینجابشنو𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
📼
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #واژه_نامه ֢ ֢
.
√ یه جمله تو عربی هست که میگه:
«يا ليت العناق يُرسل😘»
«کاشمیشد،آغوشرا
[همچوننامه]💌
سویدیگریفرستاد!🫂🤍»
⊰ #یلدا | #شب_یلدا
.
𐚁 منبع قربون صدقه
╰─ @asheghaneh_halal
.
💌
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #خانومِ_حاجی ֢ ֢
.
╮یلدا یعنی
•تو این فصل سرد، من بیشتر
از همیشہ بہ آغوش گرمت نیاز دارم ..♡
•من تو رو یک دقیقه بیشتر از همیشہ
دوست دارم
•یک دقیقہ بیشتر دورِ
اون چشمای خوشگلت میگردم ..
•یک دقیقہ بیشتر از همیشہ میتونم
داشتہ باشمت، آخہ تو هر دقیقہ داشتنت
خیلی قشنگہ، آخہ تو شیرین ترین یلدای
منی، نباشی یلدا بہ چہ دردِ من میاد؟
√ تو وقتی اومدی تو زندگیم یہ نفر بودی
ولی الان هَمـ∞ـہ کَسَمی ..
من یلدا و یلداها رو با تو میخوام🌹
یلدات مبارک دردونہی قلبم! :)🍉📜♥️╭
#یلدا | #شب_یلدا | #یلدای_مهدوی
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایته☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
𐚁 بفرماییدتودمدربده
╰─ @Asheghaneh_Halal
🛵
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
«کمْ مخواه از عَطای بسیارش...»
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢ ֢
.
√ فال حافظ📖
که بگیرند⚡️
همه می فهمند..🧐
' کار عاشق😍
فقط ای کاش به یلدا🍉
نرسد..💔'
#یلدا | #شب_یلدا | #یلدای_مهدوی
.
𐚁 بساطعاشقےبرپاس،بفرما
╰─ @asheghaneh_halal
.
💍
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوهفتاد با دست،محکم تخِت سینه ی مانی میکوبم و به عقب،
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهفتادویک
مانی میگوید
+:چرا اینقدر نگرانی؟؟
:_قول و قرارام یادت رفته؟؟ به نیکی..به عمووحید...
من قول دادم،قول مردونه !
مانی با امید میگوید
+:نگران نباش مسیح...
باور کن میتونی نیکی رو عاشق خودت بکنی...اگه نیکی هم تو رو بخواد،دیگه قول و قراری
بینتون نمیمونه...
احساس سرخوردگی در تمام سلولهایم جاریست..
هیچوقت در عمرم تا این حد،احساس حقارت نکرده بودم
:_چه خوشخیالی تو مانی...یه نگاه به من بنداز...نیکی چرا باید عاشق یکی مثل من بشه..
+:مسیح به من گوش بده..
تو میتونی مثل یه فرمانده جنگی، مدیریت کنی و خیلی راحت،قلب نیکی رو تصرف کنی...
تو خانمها رو نمیشناسی به همین خاطر من با کمال میل حاضرم کمکت کنم..
ولی اول باید خودت بخوای..میخوای یا نه ؟
کلافه پشت به مانی میکنم و از او دور میشوم.
صدایش از پشتسرم میآید.
+:اگه دوسش داری پاش وایسا..مردونه،پای خواهش دلت وایسا..
به قول عمووحید ادم نباید مشمول الضمهی قلبش بشه...
میشنوی صدامو فرمانده؟؟
*نیکی*
مشتاق به صورت زنعمو خیره شدهام.
زنعمو میگوید
:_آره دیگه..واسه همین غدبازیهاش هیچ وقت نذاشت واسش تولد بگیریم.ده ساله که شد
گفت دیگه من بزرگ شدم و مرد شدم و این حرفا..حتی یه کیک تولد ساده نتونستیم براش
بگیریم..
بین خودمون باشه،من با این هیبت،خیلی از مسیح میترسم...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهفتادودو
میخندم.
زنعمو ادامه میدهد
:_ولی امسال شرایط فرق میکنه..
تو امسال کمکم میکنی که یه تولد بزرگ براش بگیرم و همه رو دعوت بکنم،آره؟
نمیدانم چه بگویم.
به شدت در محظور قرار گرفتهام.
از طرفی نمیتوانم دست یاری زنعمو را رد کنم و از طرف دیگر مطمئنم مسیح از این کار خوشش
نمیآید.
+:آخه زنعمـ...یعنی آخه مامانجان...وقتی خودتون میدونین از این کار خوشش نمیآد...
:_آخه دخترم..من مطمئنم اگه تو بهش بگی نه نمیگه...
من دوست دارم واسش یه جشن خوب بگیرم.
صدای محکم و مردانهای از ورودی آشپزخانه میآید :نه
هراسان برمیگردم.
مانی در چهارچوب در ایستاده :مامانجان وقتی میدونی دوست نداره،چرا به نیکی اصرار میکنی
؟
از این بچهبازیا و سورپرایز و این چیزا خوشش نمیآد..امسالم براش فرقی نداره با پارسال..
زن گرفته،سند تحول بنیادین که امضا نکرده..
زنعمو با ناراحتی سرش را پایین میاندازد.
با لبخند،از مانی قدردانی میکنم و میپرسم :مسیح کو؟
مانی به طرف یخچال میرود و میگوید: رفت قدم بزنه...
به سرعت به طرف ورودی میروم.
نگاهی به بیرون میاندازم.
قامت بلند مسیح را در تاریکی انتهای حیاط میبینم.
از اتاق،کت مسیح را برمیدارم و با قدمهایی بلند خودم را به آشپزخانه میرسانم.
+:آقامانی..هوای بیرون سرده...
میشه این کت رو بدین بهش؟
مانی با شیطنت میخندد :چرا خودت نمیبری؟خوشحالتر میشه که...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهفتادوسه
با خجالت گوشهی روسریام را مرتب میکنم و میگویم:آخه سگتون...یه کم میترسم...
مانی کت را از دستم میگیرد و به طرف ورودی میرود.
دستش را روی دستگیره میگذارد،چشمکی میزند و میگوید:ممنون...
نمیدانم تشکرش برای چیست..
هرچه که هست حالا من ماندهام و پسربچهی لجبازی که سه شب بعد تولدش است و از سورپرایز
خوشش نمیآید..
به نظر میرسد فرصت خوبی باشد برای آشتیکنان پدرها!
*مسیح*
بین درختهای قطور و کهن
سال خانهی پدری قدم میزنم.
ذهنم درگیر است.
مشغول حرفهای مانی،رفتارهای نیکی و تپشهای تند قلبم...
چرا حتی به زبان آوردن نامش ضربان میدهد به جانم...نبض میبخشد به زندگیام...
کلافهام..مرددم...
صدای خشخش برگها پشت سرم باعث میشود برگردم.
مانی روبهرویم میایستد.
:_بیا،شاهد از غیب رسید...
و کتم را به سمتم میگیرد.
+:شاهد؟؟
دست راستم را داخل آستین میکنم و به مانی زل میزنم.
:_آره..نگفتم نیکی هم بهت فکر میکنه؟
آستین چپم را میپوشم و به طرف مانی برمیگردم.
با شیطنت ابروهایش را بالا میاندازد و میگوید
:_خانمت فرستاد.. گفت هوا سرده...
گرم میشوم.
در سردترین روزهای اسفند،از درون گر میگیرم و لبخندی روی لبهایم شکوفه میکند.
همقدم با مانی به طرف خانه میرویم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهفتادوچهار
در سکوت،به خشخش برگهای خشک زیر پاهایمان گوش میدهیم و به سقف پرستارهی بالای
سرمان نگاه میکنیم.
صدای باز و بستهشدن در خانه میآید.
نیکی،پالتویش را روی شانهاش انداخته و چند قدم به طرف ما میآید.
با ترس نگاهی به پشت سرمان میاندازد.
میگوید:پسرعموهــــا... بیاین شام آماده است..مامان گفتن زودتر بیاین..
به چند قدمیاش میرسیم.
مانی با تعجب میپرسد :مــامــــان؟؟
نیکی گوشهی شالش را در دست میگیرد:آره..مامانشراره..
با لبخند و ستایش نگاهش میکنم.
مانی سقلمهای به پهلویم میزند : اینم دومین نشونه....
سرم را بالا میبرم و به آسمان صاف نگاه میکنم.
یعنی میشود حق با مانی باشد؟
★
دکمهی آسانسور را میزنم.
دربها بسته میشوند.
نیکی کنارم رو به آینه ایستاده.
بین پرسیدن و نپرسیدن،بین فهمیدن و نفهمیدن...میترسم از جوابی که قرار است بشنوم..
گاهی بهتر است شبیه کبک سرت را زیر برف بکنی...
با خودم کلنجار میروم.
بدون اینکه نگاهش کنم،میپرسم
: _این پسره... از این پسره چه خبر؟؟
نیکی با تعجب نگاهم میکند:کی؟
آب دهانم را قورت میدهم.
اما برای پشیمانی کمی دیر شده..
:_همین دوست عمووحید...این پسرهی لوس که خواستگارت بود...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
.
√ هدیه ای از جنس کلمات📨
💍 من از شما چفیه و انگشتر نمیخوام
✨صحبت های خانم کارگردان
در دیدار اخیر رهبر انقلاب با بانوان💞
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #شب_یلدا | #یلدای_مهدوی | #یلدا
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1558 𓈒
.
𐚁 شبنشینےبامقاممعظمدلبرے
╰─ @asheghaneh_halal
.
🌙
⏝
#صبحونه
"من سوء حظي
نسيـت أن الليل طويل
و من حسـن حظك
تذڪـرتك حتـِے الصباح..."
از بخـتِ بدم
از یاد بردم ڪـہ شـب چہ طولانیست🥲
و از بختِ خوبت
تا صـبح بہ یـادت بودم...❤️🙂
#محمود_درويش
🍃🌸| @asheghaneh_halal
💌
⏝
֢ ֢ #واژه_نامه ֢ ֢
.
√ تو زبان آلمانی یه کلمه هست
به اسم🥹👇
╟🤍 « Geborgenheit »
•به داشتن حس راحتی امنیت کامل
و عشق از سمت یه نفر می گن؛ جوری که
انگار هیچی توانایی از بین بردن حال خوبت
رو نداره؛ حتی زمانی که غم و غصه داشته
باشی، باز چون اون یه نفر هست،
حالت خوبه😌👌
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایته☺️
.
⊰ #یلدا | #شب_یلدا
.
𐚁 منبع قربون صدقه
╰─ @asheghaneh_halal
.
💌
⏝
🐹
⏝
֢ ֢ #نےنے_شو ֢ ֢
.
√ سلفی به این میگن📸👶
.
𐚁 گُردانِ زِرِهـِ پوشَکے
╰─ @asheghaneh_halal
.
🐹
⏝
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
.
⚠️با کسی ازدواج نکن که اگه توی زندگی اتفاقی افتاد با خودت بگی وای نکنه همسرم بفهمه!‼️
🖇با کسی ازدواج کن که اگه اتفاقی توی زندگیت افتاد با خودت بگی باید اول به همسرم اطلاع بدم.🥲💖
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
جوجه کباب 😍😋
آسون ترین و خوشمزه ترین جوجه کباب که تو تابه درست میشه😍
واقعا درست کردنش آسونه یه بارم امتحانش کنی دیگه عاشقش میشی و همیشه درستش میکنی😋
سینه ی مرغ یک عدد
زعفران دم کرده سه ق غ
ماست سه ق غ
پیاز یک عدد
کره یک ق غ
نمک و فلفل
طرز تهیه: درست کردنش خیلی راحته فقط کافیه سینه مرغو مربعی برش بزنی و پیاز و ماست و زعفرون و ادویه رو بهش اضافه کنی و بذاری دوسه ساعت داخل یخچال استراحت کنه
تو این فاصله کته رو هم درست کنید برنج و اب ونمک و روغن وترکیب کنید بذارید رو حرارت کم به مدت چهل دقیقه تا یک ساعت تا حاضر بشه
حالا جوجه ها رو به سیخ چوبی بکشید توی تابه یا صفحه گریل داغ بچینید و دو طرفش ترکیب کره و زعفرون و بزنید بذارید با حرارت کم کامل مغزپخت بشه
.
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝
🚻
⏝
֢ ֢ #منو_همسری ֢ ֢
.
√ سلام. یه رفیق دارم ﺗﻮ ﺩﻭﺭﺍﻥ
ﻣﺠﺮﺩﻯ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺩﻧﯿﺎﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ..
ﺣﺎﻻ ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ
جرأت نداره
ﮐﺎﻧﺎﻝ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻧﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ..😂😂
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1110 𓈒
تجربه مشابهی داری بفرست😉👇
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𐚁 ورودبدونهمسرجانممنوع
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🚻
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
♕ اسم دلبر و همدمت رو
اینجوری سیو کن🥹🤭
╟🤍 - سَـر حَدِ احـساس ! 🍯
╟❤️ - مسـکنِ شبـام ! 🌃
╟🤍 - آب رو آتـیشِ مَـن !💧
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایته☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
𐚁 بفرماییدتودمدربده
╰─ @Asheghaneh_Halal
🛵
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
چقدر نزار قبانی قشنگ میگه:
من درباره تو به آن ها نگفته ام🥲
اما تو را دیدهاند که در چشمانم شنا میکنی؛
من درباره تو به آنها نگفتهام
اما تو را در کلماتم دیدهاند☺️
عطر عشق،💚
نمیتواند پنهان بماند
#دلبرنابدلم🦩💛
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
تو همان شیشهی عطر گل یاسی که فقط ،
به دل حجرهی عطاری من جا داری .🥰
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐹
⏝
֢ ֢ #نےنے_شو ֢ ֢
.
√ وقتی از همون اول
مادر خوبی واسه عروسکاتی😍🐣
#روز_مادر | #مادر | #شب_یلدا
.
𐚁 گُردانِ زِرِهـِ پوشَکے
╰─ @asheghaneh_halal
.
🐹
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
منم همان که قلب او°❤️°
تیره و پر گناه بود°🤦♀️°
سمت حرم که آمدم°🕌°
جان و دلم، سپید شد°❄️°
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #واژه_نامه ֢ ֢
.
√ یه کلمه هست به اسم🥹👇
╟🤍 « Dreeblissa | دریبلیسا »
°یعنی؛
•احساس شادی نسبت به کسی
در زندگی واقعی به دلیل کاری که در
رویا یا خواب شما انجام داد🐚🎧🫧
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایته☺️
.
⊰ #روز_مادر | #مادر
.
𐚁 منبع قربون صدقه
╰─ @asheghaneh_halal
.
💌
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوهفتادوچهار در سکوت،به خشخش برگهای خشک زیر پاهایمان
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهفتادوپنج
+:شما از کجا میدونین؟
بعدم پسرعمو..درست نیست راجع کسی که نمیشناسین اینطوری صحبت کنین..
این پسرهام اسم داره..اسمش آقاسیاوشه..
آسانسور میایستد و نیکی به سرعت از من فاصله میگیرد.
با ورودمان،چراغهای راه پله روشن میشود.
جلوی در واحد میایستم و کلید را از جیبم درمیآورم.
:_چقدر خوب ازش دفاع میکنی..
+:نمیدونم این چه عادت بدیه که شما دارین...بابامم حاضر نبود حتی اسمشو بیاره..
در را باز میکنم و خودم زودتر از نیکی وارد خانه میشوم.
دست به کلید برق میبرم و با یک ضربه،خانه را به ضیافت نور دعوت میکنم.
نیکی پشت سرم وارد میشود.
سر یع برمیگردم و دستم را بالای سر نیکی روی در میگذارم و در را به شدت میبندم.
نیکی برای جلوگیری از برخورد با من و برای اینکه جلوی حرکت ناگهانیام را بگیرد،به در میچسبد.
سرم را نزدیک صورتش میبرم.
دست راستم بالای سرش روی در است و دست چپم نزدیک پهلویش،روی دستگیره.
نیکی اسیر حصار دستانم شده.
آشکارا ترسیده.مردمکهایش فراخ شدهاند و لب پایینش کمی میلرزد.
چشمانش را میبندد،آب دهانش را قورت میدهد و دوباره به من خیره میشود.
آرام و مضطرب صدایم میزند:پسرعمو..
عصبانیام.
رگ گردنم برجسته شده و نمیتوانم جلوی کارهای غیرارادیام را بگیرم.
:_چرا اون سیاوشه و من،پسرعمو؟؟هان؟؟
نیکی با ترس سرش را به چپ و راست تکان میدهد.
شبیه دختربچهای شده که پدر و مادرش را گم کرده .
+:من...من چی باید بگم؟؟
:_از این به بعد بهم بگو "مسیح"
+:آخه...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝