eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈🍃 🍃 ✍بسم الله این اعتقاد ڪہ براے شاد بودن هموارہ باید دست بہ شوخے هاے مختلف بزنید ڪاملا غلط است چرا ڪہ با شوخے هاے پے در پے و مسخرہ نمودن یڪدیگر🔨😶 بہ مرور سبب دل زدگے طرفین را در محیط خانوادہ مهیا نمودہ و زوجین را از هم دور مے ڪند... هموارہ سعے ڪنید بہ جاے خندیدن بہ یڪدیگر و یا تمسخر اعمال و رفتار و نظرات یڪدیگر بہ دیدے منطقے بہ آنها نگاہ ڪنید و سعے ڪنید شوخے هایتان مناسب و بہ جا باشد✋🙂 📚 2⃣ 😬 {💍} @asheghaneh_halal 🍃 🌈🍃
😂°| |°😂 +پسرم اون چهارتا سیم ڪه آویزونه رو میبینے❓ -آره👌 +خب دوتاشو بــردار -برداشتــم +چیزے حس نمیڪنے؟😳 -نه😐 +حالت خوبـــه؟ -آره😁 +خب پس به اون دوتاے دیگه اصلا دس نزن برق داره‼️ (منو بابام موقع تعمیر بــرق خونـه)😂 😄 ڪلیڪ نڪن بـ🔌ـرق مےگیــرتتـــ😜👇 |°☺️°| @asheghaneh_halal ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍟☕️🍟☕️🍟 ☕️🍟☕️🍟 🍟☕️🍟 ☕️🍟 🍟 🔰 چای کمرنگ☕️ و خرما... نان وپنیروگردو 🔰 دلمه ی سیب زمینی🍟 🔰 سیب زمینی های متوسطتونو بذارید پخت بخوره بعد از وسط دو نیم کنید و توی سیب زمینی و خالی کنید داخل سیب زمینی رو که جدا کردید کنار بذارید و با کمی تخم مرغ و زردچوبه ورز بدید و بذارید کنار سیب زمینی های خالی شده رو کنار بذارید و مواد دلمه تونو درست کنید گوشت چرخکرده رو با پیاز رنده شده و فلفل سیاه و نمک تفت بدید و کمی فلفل دلمه ای و هویج ریز شده به گوشت اضافه کنید و با دو قاسق رب انار موادتونو طعم دار کنید. بعد از تفت کامل، توی سیب زمینیاتونو با مواد سرخشده پر کنید. حالا موادی که از قبل با تخم مرغ ورز داده بودید توی قیف بریزید و روی دلمه هاتونو با اون مواد بپوشونید و ده دقیقه توی فر یا توستر بذارید که برشته بشه. نکته: می تونید روی مواد درپوش دلمه رو کمی پنیر پیتزا بریزید که خوش طعم و زیبا بشه 😋🍭 🍳| @asheghaneh_halal 🍟 ☕️🍟 🍟☕️🍟 ☕️🍟☕️🍟 🍟☕️🍟☕️🍟
|♥️|عطرنابےمےوزدا |💚|ازکوچه باغ مرقدت |💜|هرکه مےآیدحرم |💛|این عطررابومیکند |♥️|خادمےمیگفت که |💚|آقا به وقت بدرقه |💜|دست زائررا پراز |💛| گل هاےشب بو میکند 🌙 @Asheghaneh_halal
🍃🐚 #همسفرانه 👌《یڪ لحظه تو رفتے 🍃《به سر بام و بیایے 🗣《از دفتر رهبر خبر 🌙《آمد #رمضان شد #ماه‌منوباماه‌رمضان‌اشتباه‌گرفتن🔨😐 @asheghaneh_halal 🍃🐚
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😬] چیـه⁉️چـلا اینطــ😳ـولـ👉 نیــدامـ میتـونینـ😐 توتـ🍓ــفلنگے خوشـملـ ندیدیـنـ😍😅 [😉] تازه‌شـمـ لباسامـ👗ـو تـــۇدَمـ سـِــتـ کَل٘ــدَمـ😌 دلـــتون حِتابے٘ بِتـۇزهـ😜 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_halal
#پابوس حسیـــن جان❤️ پشت کردم به گناه 👌😌 پاک شـــــوم در رمضانــ😍 همه ترکم بکنند🚶😒 عیب ندارد!😏تــو بمان😇 #سایه_ات_از_سرمان_کم_نشود_مولا_جان❤️ 🌷| @asheghaneh_halal
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے 🌹 تا اسمموخوند بدوبدو دویدم سمت درب دانشگاه ولی از اتوبوس خبری نبود خیلی دلم شکست. گریه ام گرفته بود. الان چجوری برگردم خونه؟! چی بگم بهشون؟! آخه ساکمم تواتوبوس بود بیچاره مامانم که برای راه غذا درست کرده بود برام تو همین فکرها بودم که دیدم از دور صدای جناب فرمانده میاد. بدو بدو رفتم سمتش و نفس نفس زنان گفتم: سلام. ببخشید..هنو حرفم تموم نشده بود که گفت: اااا.خواهر شما چرانرفتید؟! -ازاتوبوس جا موندم -لا اله الا الله...اخه چرا حواستون رو جمع نمیکنید اون از اشتباهی سوار شدن اینم از الان. -حواسم جمع بود ولی استادمون خیلی گیر بود. -متاسفم براتون.حتما آقا نطلبیده بود شما رو. -وایسا ببینم.چی چی رو نطلبیده بود.من باید برم. -آخه ماشین ها یه ربعه راه افتادن. -اصلا شما خودتون با چی میرید؟! منم با اون میام. -نمیشه خواهرم من باماشین پشتیبانی میرم.نمیشه شما بیاید. -قول میدم تابه اتوبوسهابرسیم حرفی نزنم. -نمیشه خواهرم.اصرار نکنید. -اگه منو نبرید شکایتتون رو به همون امام رضایی میکنم که دارید میرید پیشش. -میگم نمیشه یعنی نمیشه..یا علی اینو گفت و با راننده سوار ماشین شد و راه افتاد.و منم با گریه همونجا نشستم هنوز یه ربع نشده بود که دیدم یه ماشین جلو پام وایساد و اقا سید یا همون اقای فرمانده پیاده شد و بدون هیچ مقدمه ای گفت: لا اله الا الله...مثل اینکه کاری نمیشه کرد...بفرمایین فقط سریع تر سوار شین.. سریع اشکامو پاک کردم و پرسیدم چی شد؟! شما که رفته بودین؟! هیچی فقط بدونید امام رضا خیلی هواتونو داره. هنوز از دانشگاه دور نشده بودیم که ماشین پنچر شد.فهمیدم اگه جاتون بزاریم سالم به مشهد نمیرسیم راننده که سرباز بود پشت فرمون نشست و آقا سید هم جلوی ماشین و منم پشت ماشین و توی راه هم همش داشتن مداحی گوش میدادن...(کرب و بلا نبر زیادم/جوونیمو پای تو دادم/) حوصلم سر رفت... هنذفریم که تو جیبم بودو برداشتم و گذاشتم تو گوشم و رفتم تو پوشه اهنگام و یه آهنگو پلی کردم... یهو دیدم آقا سید با چشمهای از حدقه بیرون زده برگشت و منو نگاه کرد. یه نگاه به هنذفری کردم دیدم یادم رفته وصلش کنم به گوشیم آروم عذر خواهی کردمو و زیاد به روی خودم نیاوردم و آقا سیدم باز زیر لب طبق معمول یه لا اله الا الله گفت و سرشو برگردوند. ادامه دارد...🍃 💟 @asheghaneh_halal
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے 🌹 توی مسیر بودیم و منم در حال گوش دادن به اهنگام ولی همچنان حوصلم سر میرفت. اخه میدونید من یه آدمی هستم که نمیتونم یه جا ساکت باشم و باید حرف بزنم. اینا هم که هیچی دوتا چوب خشک جلو نشسته بودن. -آقای فرمانده پایگاه -بله؟! -خیلی مونده برسیم به اتوبوس ها ؟! -ان شاالله شب که برای غذا توقف میکنن بهشون میرسیم. -اوهوووم.باشه. باهاش صحبت می کردم ولی بر نمی گشت و نگامم نمی کرد.دوست داشتم گوشیمو بکوبم تو سرش تو حال خودم بودم ویکم چشمامو بستم که دیدم ماشین وایساد -چی شدرسیدیم؟! -نه برای نمازنگه داشتیم -خوب میزاشتین همون موقع شام خوردن نمازتونوبخونین -خواهرم فضیلت اول وقت یه چیز دیگست.شما هم بفرمایین -کجا بیام؟! -مگه شما نماز نمیخونین؟! -روم نمیشد بگم که بلد نیستم.گفتم نه من الان سرم درد میکنه.میزارم آخر وقت بخونم که سر خدا هم خلوت تره -لا اله الا الله...اگه قرص چیزی هم برا سردرد میخواین تو جعبه امدادی هست -ممنون -پیاده شدم و رفتم نزدیک مسجد یکم راه رفتم. آقا سید و سرباز داشتن وضو میگرفتن.ولی وقتی میخواستن داخل مسجد برن دیدن درمسجده بسته بود. مسجد تومسیر پرتی تویه میانبر به سمت مشهد بود. مجبورا چفیه هاشونو رو زمین پهن کردن و مشغول نماز خوندن شدن. سرباز زودتر نمازشو تموم کرد و رفت سمت ماشین و باد لاستیک ها رو چک میکرد. ولی اقا سید از نمازش دست نمیکشید. بعد نمازش سجده رفت و تو سجده زار زار گریه میکرد وداشت با خدا حرف میزد. اولش بی خیال بودم ولی گفتم برم جلو ببینم چی میگه اخه...آروم آروم جلو رفتم و اصلا حواسم نبود که رو به روش وایسادم. گریه هاش قلبمو یه جوری کرده بود. راستیتش نمیتونستم باور کنم اون پسر با اون غرورش داره اینطوری گریه میکنه.برام جالب بود همچین چیزی. تو حال خودم بودم که یهو سرشو از سجده برداشت و باهام چشم تو چشم شد.سریع اشکاشو با استینش پاک کرد و با صدای گرفته که به زور صافش میکرد گفت: بفرمایید خواهرم کاری داشتید با من؟؟ من؟! نه...نه.فقط اومدم بگم که یکم سریعتر که از اتوبوسها جا نمونیم باز چشم چشم..الان میام.ببخشید معطل شدید. سریع بلند شد.وجمع و جور کرد خودشو ورفت سمت ماشین. نمیدونستم الان باید بهش چی بگم. دوست داشتم بپرسم چرا گریه میکنه ولی بیخیال شدم. فقط آروم توی دلم گفتم خوش بحالش که میتونه گریه کنه... ادامه دارد...🍃 💟 @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙° °| ‌بـا خامنــ[😍]ـه‌اے °\ دلمـ چقـدر آرامـ[😌]ــ استـ /° بـا حضــرتـ مــ[🌙]ـاهـ °\ امــتـ همـ همــ[👏]ـگامـ استـ  /° راهـــے نمانــ[✋]ــده تـا °\ بــه ســوے مهـــ[💚]ـدے(عج) /° بـا رهبـ[😘]ــر مـا °\ خصمـ[👊]ـجهــان °| ناڪـ[]ـامـ استـ #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(31)📸 🌹| @Asheghaneh_Halal
. ✍| بسمهـ تعالے /🌹/ طبق وعده ے قبلے، براے ڪسب توفیقـ، تا آخـر ماه مبارکـ، :45 در هیئتـ مجازے میزبانتون هستیمـ. /🌹/ 💚امشبـ: ادراک قلبے نماز🍃 ٹَڼ٘هٱ مَږ٘جَعِ ږَڛ٘مے٘ هَێٸٹِ مَج٘ٱز٘ے٘👇 |°🌸°| eitaa.com/joinchat/2882142216C2d2fbbea47