eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
2755850_187.mp3
زمان: حجم: 6.65M
☀️✨ ✨ #ثمینه 😎|•° در سنگر دانشگاه 😌|•° هم‌درسِ‌شهیدانیم ✌️|•° در خط مقدم چون 😍|•° تهرانے و چمران‌ایم #شهدا 😇 #اندکےعهدوپیمان ✋ #حاج_میثم_مطیعے 🎵 ✨ @asheghaneh_halal ☀️✨
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
°🎯| #غربالگرے |🎯° نگـــاهے به خــودمان و دیگـــران و پیــدا نڪردن هیــچ وجــه تشابهے☝️😱 انـقلابے
💪🇮🇷•| #خندیشه |•🇮🇷💪 جـهاد بزرگ، برای ساختن💪 ایران اسلامے بــزرگ(1) تنهـا انقلابے ڪه یڪ #چله پــرافتخار را بدون خیانت به آرمانهایش پشت ســر گذاشته است و در برابر همـه ی وسوسه هایے که غیرقابل مقــاومت به نــظر مےرسیدند از ڪــرامت خود 😎 و اصالت شعارهایش صیانت ڪـرده.✊✊✊ 🇮🇷•| @asheghaneh_halal 💪🇮🇷
11.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🍃 🍃 بہ خودماڹ بیاییم... خرید ڪالاے🛍 خارجے را ضد ارزش بدانــیم🚫... [سخنان مقام معظم رهبرے{🎙🎥} در جمع ڪارگران ایرانے...👆] {👇ოムde ɨŋ ɨraŋ🇮🇷} (🛍) @asheghaneh_halal
💛🍃 🍃 😢..| مٺوسل شـده‌امـ•° 😓..| ٺا کھ بیآیمـ مشهـد°• ☝️..| نڪند بند دخیلمـ•° 💗..| گرهش مُحڪم نیستـ°• 🙂💔 🍃 @asheghaneh_halal 💛🍃
2.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼..|← #آقامونه ⁉️..| شما از مـرز چـه خبر دارید؟ ☝️..| اگر ما در آرامش هستیم؛ دلیلش در این ویدیو است... #سخن_عشقــ😍👌 #پیشنهاد_دانلود ..💗.. @asheghaneh_halal 🌼..|←
🍃💍 #همسفرانه بین این همه "درست میشه" تو "درستش میڪنیم" باش @asheghaneh_halal 🍃💍
3.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😢]مَجــه من تَند دالمه [🍋]ڪه ییمو میدید بخویم [🙈]اَسیت نتونید نے نے هایو اے جانمـ😌 فسقلے اذیتت نمیڪنیم خودت نمیدونے چه بامزه لیمو میخورے😍👌 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
°🎯| #غربالگرے |🎯° #خوراڪ_ملخ_ها_مےشوید(1) مےنویسم تا بماند✊ در بیست و هغتمیـن روز بهمــن ماه بیست
°🎯| #غربالگرے |🎯° #خوراڪ_ملخ_ها_مےشوید(2) خبــرهایے از بــرلین پــایتخت #آلمـــان به گــوش مےرسد😱 تجمــع آلمــانےها در اعلام همبستگـــے با جلیقه زدرهای #فـــرانسه😱 انگــلا مرڪل صدراعظم آلمان😁👇 بین اروپـــا و آمــریڪا در خصوص ایران اختلافاتےتاڪتیڪے وجود دارد، اما هدف نهایے یڪے است. باز خوبـه یه نَمـــور تفاهم دارید😁 چــه ڪاریه خــواهرم😱 بــرووو به ڪشور خودت رسیدگےڪن هــدفتونم بزار دره ڪــوزه😄 #خداوند_دشمنان_ما_را_احمق_آفریدند فــــرنگـ بــدون سانســـــور👇 📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_شانزده ♡﷽♡ احدے نبود که آن را ببیند و نخندد مخصوصا آن کاریکاتور مس
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ نگران پرسیدم: چی شده؟ آهی میکشد و میگوید: آخرای شب بود که دو سه باری بالا آورد و همش میگفت سرم گیج میره. دروغگو نبودم خوشبین چرا:چیزی نیست عزیزم عوارض عملشه _دکتر یه سری آزمایش دیگه براش نوشت.آیه اونم یه جوری نگاه میکرد گمون نکم فقط عوارض بعد از عمل باشه دست و پایم میلرزید خودم را میزنم به آن راه و میگویم:تو چرا اینقدر بد بینی؟ توکل کن به خدا هیچی نیست ان شاءالله مینا چشمهایش را باز میکند و من از جایم بلند میشوم و کنارش میروم:سلام مینا خانم آرام آب دهانش را قورت میدهد و میگوید: سلام خاله آیه _احوال خانم خانما؟ شنیدم دیشب حسابی خودتو برای مامانت لوس کردی؟هوم؟ مظلومانه میگوید: لوس نکردم خاله همش اتاق دورم میچرخه دلم خون میشود از این درد و دل صادقانه: خوب میشی خاله قربونت بره یه ذره دیگه تحمل کنی خوب میشی بعد عروسک را رو به رویش میگیرم و با هیجان میگویم: دا را را رام! اینم یه کادوی خوشکل برای یه دختر قوی و شجاع! خوشحال میشود دست دراز میکند و با ذوق میگوید:مرسی خاله.خیــلی خوشکله عروسک را میگیرد و آرام آرام آن را از جعبه اش بیرون میکشد.نازنین با لبخند خسته ای نگاهش میکند مینا چشم از عروسک میگرید و آرام میگوید:مامان _جانم _من شکلات میخوام _صبر کن بزار دکترت بیاد ازش اجازه بگیرم برات میخرم بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_هفده ♡﷽♡ نگران پرسیدم: چی شده؟ آهی میکشد و میگوید: آخرای شب بود که
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ _نه الان . نازنین باز خواست مخالفت کند که گفتم: مینا جون میرم برات میخرم اما پیش خودت داشته باش دکترت اومد ازش اجازه بگیر و بخور باشه؟ با اکراه قبول کرد پیشانی اش را بوسیدم نازنین سرزنش وار گفت: باید همیشه حرف حرف خودش باشه! نگاهش کردم و گفتم: عیبی نداره بچه است دیگه! نگاهی به ساعتم کردم و با حد اکثر سرعت خودم را به بوفه بیمارستان رساندم .با وسواس پاستیل ها و شکلاتها را از نظر میگذرانم پاستیل دندانی شکل و شکلاتهای تخم مرغی نظرم را جلب میکند. مریم را بین راه میبینم .با دیدن پاستیل ها و شکلات های در دستم با خنده میگوید: چه خبره آیه کوچولو؟جشن گرفتی؟ _نه بابا برای مینا گرفتم _ای جانم به هوش اومده _آره خدا رو شکر.نگاهی به ساعتش می اندازد و انگار که عجله دارد میگوید: من دیرم شده...راستی به نرجس جون یه سر بزن بالاخره دکترا رضایت دادن بعد از چند ماه انگار چند روز دیگه داره مرخص میشه!! با ذوق میگویم: راست میگی؟ حتما تند خداحافظی میکند و من هم خوشحال از این خبر خوش به بخش برمیگردم... اما...اما کاش بر نمیگشتم.کاش اصلا آنروز آنجا نبودم.کاش شکلات خریدنم تا ابد طول میکشید کاش نسرین و چند پرستار دیگر با عجله اتاق 207 نمیدویدند! در شوک عمیقی فرو رفته بودم .صدای جیغ های بلند نازنین واقعا ترسناک بود.جیغ های بلندی که حس میکردم الان است که پرده گوشهایم پاره کند! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_هجده ♡﷽♡ _نه الان . نازنین باز خواست مخالفت کند که گفتم: مینا جون
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ پاستیل ها و شکلات ها از دستم افتاد..پاهایم از رمق افتاده بود.میترسیدم ...میترسیدم به اتاق 207 نزدیک شوم.پرستاری نازنین را در آغوش گرفته بود و نمیگذاشت وارد اتاق شود. آرام نزدیک اتاق شدم.صدای نازنین را میشنیدم که میگفت: آیه التماست میکنم بهشون بگو ولم کنن ...آیه یه کاری بکن.آیه مینا... گوشهایم را گرفتم.خدای من این دیگر چه جهنمی بود؟ بالاخره جراتش را پیدا کردم و در اتاق را باز کردم. دکتر والا بود نسرین بود ... مینا بـــ ... مینا کجا بود؟ نمیخواستم باور کنم آن حجم انسانی زیر آن ملافه سفید میناست.نگاهم بین دکتر والا و آن حجم انسانی رد و بدل میشد.باورم نمیشد ولی این آیین والا بود که سرش را پایین انداخت و گفت: متاسفم. همین؟ تمام شد؟ یک ملافه ی سفید و تاسف؟تمامش همین؟داشت از اتاق میرفت بیرون که گفتم: دکتر... برگشت و بی حرف نگاهم کرد...بغضم را فرو خوردم و گفتم: شکلات میخواست! هیچ نمیگوید و تنها خیره ام می ماند.... زانوانم دیگر تحمل وزنم را نداشتند.بی اختیار گوشه ی دیوار سر میخورم.صدای جیغ های نازنین قطع نشده و من به این فکر میکنم:هنوز شکلات هایش را نخورده! تخت مینا را با همان تن بی جان بردند.فکر کنم سمت سرد خانه بود! حالا من روی همان نیمکتی نشسته بودم که روزی مینا کنارش بازی کرده بود سکوت سرد و خشنی دور و برم حاکم.سکوتی که مو به تنم سیخ میکرد. کسی لیوان داغ نسکافه به را به سمتم گرفت نگاهش کردم.دکتر والل بود.لحظه ای اندیشیدم یعنی واقعا نمیشد؟ لیوان را از دستش گرفتم کنارم نشست.او هم سکوت کرد.اما بعد از چند دقیقه گفت: برام خیلی عجیه که اینقدر احساساتی هستی! قبول کن داری زیاده روی میکنی. هیچ نمیگویم.من دلایل خودم را داشتم. ادامه میدهد: اگه اینجوری پیش بری زود تر از مردم عادی میمری! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃