eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•[ #قرار_عاشقی🌙 •] °^ مے دانے آقـا آرزویـــم شده در صحن گوهـ💛ـرشاد بنشینم و از پشت لایـه اے از اشکــ😢 پشت چشمانم ضریحت را دید بزنم و سلامت دهـــــــم ســلام آقـ❣ـاے مهربانے ! ^° #السلام‌علیڪ‌یاعلےبن‌موسےالرضا هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😉] مامانی منو جذاسته بالا بیبینم ماسین بابا اومته. آحه دلاله بلیم حونه عمه دونیم. [🙂] بسال بیبینم!! اِندالے داله میاد منم تِه حاسل و آماده م. مامان دونم؟؟؟ منو دا نَسالین!!! [😍] مگه بدونِ شُکلات میشه رفت مهمونے؟؟ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
•[ 🌙 ]• اے داد و بیـــ😣ـــداد! پـیــ👴🏻ـر شدیمــ رفتــ!🙁 ڪمــر هم واسہ آدم نمیمونہ😢.. اع؟ برنامہ شرو؏ شده؟!🔨😐 چــرا زودتر نگفتینــ؟!😒👊 سلام سلام برعزیزانم😉 همونطــور ڪہ میدونید من ـمَش رمضــون هستم😌 با یہ برنامہ دیگہ از سرے فضائل ماه رمضــون درخدمتتونم😎 خُبــ تا ڪجا گفتم؟!🤔 یڪم مرور ڪنم.. آها آخجووون😍😂یادم اومد😁😁 جــونم براتون بگہ ڪہ... روزه مانع عذاب هاے دنیوے و اُخروے میشہ😃❤️ حتے یہ حدیث از امام علے(؏) داریم ڪہ میفرمایند: "روزه روده را باریڪ میڪند گوشت را مےریزد و از گرماے سوزان دوزخ دور میگرداند!" پســــــ بگیرید!😄😄 زیرا روزه سپرے مقابل آتشہ😇👊 راستے... نگفتم چرا نوه هام نیستن؟🤔 امون از درد پیــرے🔨☹️ نوه هاے گلم امشب رفتن جشنــ تولــ😍ـــد! منم تنها اومدم امشبــ ڪہ بدقول نباشم😌 حالا منم برم دیگہ مزاحمم نشید😂😂 خداحافظ بچہ ها😙👋 دعــ🙏ــا یادتـون نـره مخلص شما؛ مش رمضون😉👋 •[🖊 •[❌ از حرفاے ـمش رمضون جانمونے😌👇 •[ @asheghaneh_halal ]•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_سی_وسه -که چی؟ مرد سرش را برگرداند و به چهره شروین خیره شد. فقط چشم هایش
🍃🍒 💚 -سلام. کجا بودی؟ نگاهش را از تلویزیون به پدرش دوخت. - قدم می زدم هانیه وارد هال شد و ظرف میوه را روی میز گذاشت. -اِ آقا؟ چرا لباستون خیسه؟ پدر نگاهی به شروین کرد. -مگه بارون میاد؟ - می اومد پدر ابرویش را بالا برد و دوباره به تلویزیون خیره شد. هانیه گفت: -می رم براتون یه چایی می آرم که گرم شید. شما هم لباستون رو عوض کنید وگرنه سرما می خورید و رفت. کمی به سکوت گذشت. تنها صدای گوینده برنامه مستند حیات وحش می آمد که داشت در باره معنای آواز خواندن پرنده های جنگل های آفریقا حرف میزد و پدر – که شروین می دانست فکرش پیش حساب کتاب های نمایشگاه است – به صفحه تلویزیون خیره شده بود. -بقیه خوابن؟ -رفتن جشن تولد لیوان چایی را از هانیه گرفت. -با من کاری ندارید آقا؟ - نه برو - شب بخیر پدر سر تکان داد. وقتی هانیه رفت تلویزیون را خاموش کرد و خمیازه ای کشید: - خب، چه خبر؟ شروین کمی از چایی اش را سر کشید و درحالی که از این سوال تعجب کرده بود گفت: - هیچی، خبر خاصی نیست -همه چیز رو به راهه؟ - تقریباً -درس ها چطور، می خونی؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_سی_وچهار -سلام. کجا بودی؟ نگاهش را از تلویزیون به پدرش دوخت. - قدم می ز
🍃🍒 💚 شروین که از این توجه بی سابقه خوشحال شده بود گفت: - ای، میگذره پدرش دوباره خمیازه کشید و گفت: -مشکلت که اون شب گفتی حل شد؟ -نه. می خوای بخوابی؟ -نه، یه کم کار دارم. تو نمی خوای لباست رو عوض کنی؟ -چرا، الان عوض می کنم میام. فکر کنم امشب بتونیم یه کم حرف بزنیم پدرش درحالی که خمیازه سوم را می کشید سر تکان داد. شروین چایی را روی میز گذاشت، پله ها را دوتا یکی بالا رفت. وقتی برگشت پدرش نبود. -حتماً تو اتاقشه... در زد - بیا تو پشت میز بود. - فکر کردم خوابیدی - گفتم که یه کم کار دارم شروین که خوشحال به نظر می رسید گفت: -فکر کنم تا کسی نیست بتونیم یه کم حرف بزنیم -چه حرفی؟ -راجع به خودمون -باشه، ولی الان نه لبخند از روی لبان شروین محو شد. -ولی الان وقت خوبیه -من فعلاً کار دارم. باشه برای فردا شب شروین آهی کشید و گفت: - می دونستم بی فایده است پدرش همانطور که مشغول بود گفت: -چی بی فایده است؟ - هیچی، مهم نیست بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_سی_وپنج شروین که از این توجه بی سابقه خوشحال شده بود گفت: - ای، میگذره
🍃🍒 💚 وقتی در را باز کرد. پدرش گفت: -من یه کم کار دارم. بعدش با هم حرف می زنیم شروین زیر لب گفت: -همیشه کار داری و رفت... چراغ اتاق را خاموش کرد و دراز کشید. اشک در چشم هایش حلقه زد. یکدفعه چشم هایش را پاک کرد و گفت: -چته؟ تو که عادت داری، تو که از اولش تنها بودی، دیگه چه مرگته؟ نفهمید کی خوابش برد... . . •فصل چهارم• زنگ موبایل بیدارش کرد. همان طور که چشمانش بسته بود دست کرد گوشی را برداشت. -بله؟ - طبق معمول رختخواب - تویی سعید - زود باش، الان می رسم به زور خودش را از رختخواب بیرون کشید. یقه اش را صاف کرد. نگاهی به کیف پولش انداخت و از اتاق بیرون رفت. از در حیاط که بیرون رفت سعید جلوی پایش ترمز زد. -سلام بر امپراطور رختخوابها. تو دنیا به جز رختخواب جاهای زیادی هست ها! سوار شد. -کجایی بابا، دیروز تا حالا هرچی زنگ می زنم خاموشی - مونده بود خونه بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🌙•| #آقامونه |•🌙 •° تــ💚ــو °• بــِخوٰاݩ🍃 •° نَغـ ـ|🎼|ـ ـمھٔ °• نآخوٰانـدھ مَنــــ😌 ✍| #هوشنگ‌ابتهاج #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(378)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
[• #سلام_حضرت_باران💐 •] چقدر دلمـ " تمامـ شدنـ " مے خواهد ...🍃 تمامـ شدنـ " روزهاے بے تو "🎈 #اَینَ_هادِمُـ_ابنِیَة_الشِرڪِ_و_النِفاق #اللهمـ_عجـل_لـولیڪ_الفرج . . هرشب ـرأس ساعت ۲۳😌👇 [•💚•] @asheghaneh_halal
[• 🎙 •] . . بسم الله الرحمن الرحیم  اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ والتّنَبیهَ وباعِدْنی فیهِ من السّفاهة والتّمْویهِ واجْعَل لی نصیباً مِنْ کلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ بِجودِکَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ.  خدایا روزى کن مرا در آنروز هوش وخودآگاهى را ودور بدار در آن روز از نادانى وگمراهى وقرار بده مرا بهره وفایده از هر چیزى که فرود آوردى در آن به بخشش خودت اى بخشنده ترین بخشندگان. . . چند ڪلمه ــمناجات😌👇 [•💐•] @asheghaneh_halal
--- 🌷🍃 --- #پابوس روز سومـ شد بدانید ای رقیه مَنسبانـ😢>>• تشنگے امروز حتما بد اذیتـ میڪند💔>>• #التماس‌دعا🙏 --- 🌷🍃 @asheghaneh_halal ---
『• سَحر بـا دیدݧ روےِ مـاهـ تـــ♡ـو طے شُـد و اڪنوݧ نوبـَتـِ صُبحے دراز اَسـتــ • 』 پ.ن: صبحـتــ ‌بخـیراا حضرتـــ دوسـتـــ🍃 { ✖️} ~ @Asheghaneh_halal ~
°|🌙|° •[⭐️]• روزه‌ام با ربنّــــاے •[😍]• دیــده‌ات وا مےشــود •[😬]• العــجــب از آن همــــه •[📿]• ذکــــــــرے کــــــه •[👀]• در چشمان توست پ.ن نگاهش کن تا افطار کنه خو ضعف کرد😍😜 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 [☔️] @Asheghaneh_halal