eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
--- 🌸🍃 --- #آقامونه بشارت جدید امام خامنھ‌اۍ✨•• هنگام عیادت از آیت اللھ جوادۍ آملۍ↯ در آیندھ📆•• گشایش هاۍ زیادۍ خواهیم داشت😇∞ #بشارت --- 🌸🍃 @Asheghaneh_halal ---
°🐝| #نےنے_شو|🐝° 😴] باسم خوابم بُلده .همیسہ هم از کالام عبق مے‌دوفتم . ☺️] مثلِ توشمبہ چہ تو هَفافِیما خوابم بُلد نلسیدم بہ تانال عاسقانه‌های علال. 😅] پاسم بِلم چہ حسابے عجالتــ مےچِسَم 😊] اختیار دارین قربان .ما شرمنده‌ایم ڪہ ساعتـــ واسہ شما ڪوڪــ نڪردیم .😉 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وچهل_وشش بالاخره توانست از دست هادی فرار کند. شوت کرد ولی گل نشد.
🍃🍒 💚 شروین جواب داد: -وقتی آشپزمون همچین مدرکی داره فکر کن ما دیگه کی هستیم! بقیه که انتظار نداشتند شروین چنین حرفی بزند خندیدند و از اینکه بالاخره یخ شروین شکسته بود خوشحال شدند. یکدفعه صدای موبایل علی بلند شد. اذان می داد. هادی با تعجب پرسید: - مگه ساعت چنده؟ و نگاهی به ساعتش انداخت. بعد بلند شد و به طرف جوی آبی که همان نزدیک بود رفت تا وضو بگیرد. علی گفت: -خب، اینم از کباب. اون نونها رو بده شروین ... ممنون کباب ها را لای نان گذاشت و رویش را پوشاند و بلند شد. شروین منتظر ماند تا شاهرخ بلند شود تا همراهش برود. نه وضو بلد بود و نه از نماز چیزی یادش مانده بود. نمی توانست وقتی همه آنها مشغول نماز هستند او تنها بنشیند و برو بر نگاهشان کند. شاهرخ از گوشه سبد ظرفها سه تا جانماز بیرون آورد و پهن کرد. شروین هم خودش را با موبایلش مشغول کرده بود. سجاده ها را که دید گفت: - چرا سه تا؟ -هادی خودش مهر داره وقتی شاهرخ بلند شد موبایلش را جمع کرد و راه افتاد . آن دو تا کارشان تمام شده بود و با صورتهای خیس و آب چکان بر می گشتند. علی دست از مسخره بازی بر نمی داشت. دست شاهرخ را گرفت و با همان صورت خیس و ریشهای آبدار! چند بار شاهرخ را بوسید و با لحن خاصی گفت: - تقبل الله حاج آقا! و تمام تلاشش را کرد تا آنجا که می تواند حاج آقا را غلیظ تلفظ کند. شاهرخ خودش را از دست علی خلاص کرد و در حالیکه صورتش را خشک می کرد همانطور که می خندید گفت: -برو زودتر نمازت رو بخون که غذا بخوری، می ترسم وضعت وخیم بشه! علی دردمندانه گفت: -باز خوبه تو یکی حال منو درک می کنی. این هادی که همش ذوق منو کور می کنه و به طرف هادی چرخید وگفت: - ببین هادی! یکم از این یاد بگیر یه کم منو درک ... اما هادی توی حال خودش بود. سه تایی نگاهش کردند. مثل آدم هائی که هیپنوتیزم شده باشند ازشان فاصله گرفت. زیر درخت بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وچهل_وهفت شروین جواب داد: -وقتی آشپزمون همچین مدرکی داره فکر کن
🍃🍒 💚 دیگری که کمی دورتر بود ایستاد، چیزی را از جیبش درآورد و روی زمین گذاشت. مدتی بی حرکت ایستاد و بعد تکبیر را گفت. علی که با نگاهی حسرتبار به هادی خیره شده بود گفت: -همیشه همینطوره. موقع نماز انگار رو زمین نیست. نه چیزی می شنوه نه می بینه همه محو تماشای هادی بودند که صدار قار و قور شکم علی باعث شد نگاهی به هم بیندازند و بزنند زیر خنده! کنار آب، شروین که زیر چشمی شاهرخ را می پائید سعی می کرد حرکاتش را تکرار کند. چیزهائی بلد بود اما ترتیبشان را بلد نبود. خوشبختانه شاهرخ مشغول کار خودش بود و توجهی به شروین نداشت. صدای علی آمد: - بابا باکلاس! خب همین جا یه سنگی پیدا می کردیم می خوندیم. این همه جا نماز کول کردی! شاهرخ که کفشش را پوشیده بود از روی جوی آب پرید و گفت: -وزن این جانمازها از وزن اون توپ شما کمتره! علی با صدای بلند رو به شروین گفت: -بـــلـــه! حاج آقا همیشه درست می فرمایند. فعلاً با اجازه ... سرش را پائین انداخت و تکبیر گفت. شروین هم کنار شاهرخ ایستاد و بدون اینکه چیزی بخواند فقط حرکات شاهرخ را تقلید کرد. وقتی نماز تمام شد همانطور که جانماز جمع کرده را دستش گرفته بود سرش را به طرف هادی چرخاند. علی به سرعت هرچه تمام تر از جا پرید تا مشغول تدارکات سفره شود. شاهرخ که نگاه شروین را می دید گفت: - نماز خوندن اون با ما فرق داره! شروین بدون اینکه سربرگرداند گفت: -اما به نظر من مغروره! چرا خودش رو جدا کرد؟ شاهرخ تسبیحش را برداشت و گفت: -یه بار که با هم بودیم من و علی پشت سرش وایسادیم از اون موقع تا حالا جدا می خونه علی گفت: -آهای! شما دوتا! پاشین بیاین کمک بعد غرغرکنان زیر لب ادامه داد: -هرچی کار سخته انداختن گردن من. اون که فعلاً غرق مکاشفه است، اینام نشستن تعقیبات دسته جمعی می کنن بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وچهل_وهشت دیگری که کمی دورتر بود ایستاد، چیزی را از جیبش درآورد و
🍃🍒 💚 شاهرخ تسبیحش را توی جانماز گذاشت، جانماز را جمع کرد، بلند شد و گفت: -راجع به آدمها راحت قضاوت نکن! شروین نگاهی به شاهرخ کرد و دوباره سرش را به طرف هادی چرخاند. نمازش تمام شده بود... بالاخره آرزوی علی برآورده و سفره ناهار پهن شد. همانطور که بالای سر سفره ایستاده بود نگاهی از سر رضایت به سفره انداخت. هادی که آمد نگاهی به سفره کرد و رو به علی گفت: -ذوق مرگ نشی علی! علی نشست و همانطور که روی کبابها شیرجه می رفت گفت: -ایهاالناس من دردمو به کی بگم؟ من صبحونه نخوردم بابا! شاهرخ تکه ای نان در دهانش گذاشت و گفت: -قربون روزائی که خوردی! علی که گرسنه بود ترجیح داد لقمه را توی دهانش بگذارد تا اینکه جواب کسی را بدهد. همه خندشان گرفت. مشغول غذا بوند که صدای گربه ای از پشت سرشان آمد. گربه که بوی کباب را شنیده بود با فاصله ای نه چندان دور از آنها نشسته بود. علی دست کرد و تکه ای از کبابش را برایش انداخت. گربه کباب را خورد و دوباره به آنها چشم دوخت. علی دوباره تکه ای دیگر انداخت. شروین تعجب کرد. اینجور که علی پیش می رفت تمام کبابهایش را می بخشید و خودش باید نان خالی می خورد. شاهرخ که تعجب شروین را دیده بود به علی گفت: -توکه داشتی از گشنگی می مردی! مجبوری نون خالی بخوری ها! - دقیقاً برای همین حالش رو درک می کنم. اون گوشت می خوره و من نون. دو تامون سیر می شیم! گربه دو تا از کبابها را خورد تا بالاخره دست از تماشا برداشت و رفت. حالا علی مانده بود و یک نصفه کباب! شروین گفت: -اگر می خوای من هنوز کباب دارم! علی با اخمی تصنعی گفت: -خودم دارم. مگه این نصفه کباب رو نمی بینی؟ و نصفه را آنچنان محکم گفت که انگار دیس کباب جلویش است. بالاخره ناهار صرف شد و شکم علی دست از قار و قور برداشت. چهارتایشان دراز کشیدند. سرهایشان را کنار هم گذاشتند و بدن هایشان در چهار جهت جغرافیائی دراز شد. علی خلال را از دهانش بیرون آورد و گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] √° بـا «تـــو» 😍• √° مــا چــون رُز🌹• √° بـه تـابستــان خوشیـم..!😉• #مولانا|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(447)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• تـو همان صبـ|🌤|ـحِ عزيزے و دلیلِ نفسے ڪه اگر باز نيايـے به تنمـ|😍| جانے نيستـ ... |😌| |🙊| ‌‌‌‌‌‌‌ @Asheghaneh_halal •••🍃•••
#همسفرانه •|| سَرْ و سآمآنْ بِـدَهےْ😌 یـاٰ سَرْ و سآمآنْ بِبَـــرےْ😍 قَلْبِـ مَنْ سوےِ شُمـاٰ مِیْلِـ تَپیدَنْـ داٰرد💚 •|| #ضــربانـ_قلــب_من💗 بھ وقت ـعاشقے😉👇 •°❤️•° @Asheghaneh_Halal
8.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[• #مجردانه♡•] \\🌼اول این حرفھـا رو به جوونھــا یاد بدیــد، بعد بفرستید برن خونه بخت...!\\🌼 \\👤 #استاد_پناهیان \\💚 #اوصیڪم‌بھ مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
..|🍃 ••|👤‍ (ره): ایشان در ضمن توصیه به زیارات مختلف و توسّل به اهل بیت – علیهم السلام-، اینگونه به شاگردان خویش توصیه می كنند: «قرائت زیارت جامعه در هر روز جمعه،مقصودم همان زیارت جامعه معروفه است » : اسوه عارفان ـ گفته ها و نا گفته ها درباره‌ آیت الله قاضی ـ صــــ138ــ •• @asheghaneh_halal •• ..|🍃
🌷🍃 #چفیه سرهاے عاشقـان همـه افتــــاده زیرِ پـا انگار عشق دامنِ خود را تڪانده است! #شهدا‌گاهےیه‌نگاهے #شهدا‌را‌یاد‌ڪنیم‌باذڪرصلوات •🕊• @Asheghaneh_halal •🕊• 🌷🍃
#ریحانه چـــ🍃ــــادرانــه : در کــوچہ ها ڪہ قدم مے زنــم، چــادرم با من حرف می زند❣ درد و دل میکنــد... عاشــ😍ــقانه می گوید... در چـ|♥️|ـادرها، رازها نهفته است🙈 #این_از_خاصیت_چادره😉 بانــوے ـخاصــ😇👇 [•🌸•] @Asheghaneh_Halal