عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وچهل_وهفت شروین جواب داد: -وقتی آشپزمون همچین مدرکی داره فکر کن
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وچهل_وهشت
دیگری که کمی دورتر بود ایستاد، چیزی را از جیبش درآورد و روی زمین گذاشت. مدتی بی حرکت ایستاد و بعد تکبیر را گفت. علی که با نگاهی حسرتبار به هادی خیره شده بود گفت:
-همیشه همینطوره. موقع نماز انگار رو زمین نیست. نه چیزی می شنوه نه می بینه
همه محو تماشای هادی بودند که صدار قار و قور شکم علی باعث شد نگاهی به هم بیندازند و بزنند زیر خنده!
کنار آب، شروین که زیر چشمی شاهرخ را می پائید سعی می کرد حرکاتش را تکرار کند. چیزهائی بلد بود اما ترتیبشان را بلد نبود. خوشبختانه شاهرخ مشغول کار خودش بود و توجهی به شروین نداشت. صدای علی آمد:
- بابا باکلاس! خب همین جا یه سنگی پیدا می کردیم می خوندیم. این همه جا نماز کول کردی!
شاهرخ که کفشش را پوشیده بود از روی جوی آب پرید و گفت:
-وزن این جانمازها از وزن اون توپ شما کمتره!
علی با صدای بلند رو به شروین گفت:
-بـــلـــه! حاج آقا همیشه درست می فرمایند. فعلاً با اجازه ...
سرش را پائین انداخت و تکبیر گفت. شروین هم کنار شاهرخ ایستاد و بدون اینکه چیزی بخواند فقط حرکات شاهرخ را تقلید کرد. وقتی نماز تمام شد همانطور که جانماز جمع کرده را دستش گرفته بود سرش را به طرف هادی چرخاند. علی به سرعت هرچه تمام تر از جا پرید تا مشغول تدارکات سفره شود. شاهرخ که نگاه شروین را می دید گفت:
- نماز خوندن اون با ما فرق داره!
شروین بدون اینکه سربرگرداند گفت:
-اما به نظر من مغروره! چرا خودش رو جدا کرد؟
شاهرخ تسبیحش را برداشت و گفت:
-یه بار که با هم بودیم من و علی پشت سرش وایسادیم از اون موقع تا حالا جدا می خونه
علی گفت:
-آهای! شما دوتا! پاشین بیاین کمک
بعد غرغرکنان زیر لب ادامه داد:
-هرچی کار سخته انداختن گردن من. اون که فعلاً غرق مکاشفه است، اینام نشستن تعقیبات دسته جمعی می کنن
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒