eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
°🐝| |🐝° 😎] مَبادِّ لازم بلای دُدُس کَلدنه ههِ دونه باچغه . عودَم ، آبپاس ، پیس‌بند بلای تمیس موندن عِلاسام و تَمَلکُز تامِل. ☺️ عالیهه! فقط باغچه گل هم میخواداا. 🤨] پس عودَم چی ام؟؟ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_شصت_و_ششم🦋🌱 با بهت سرش را چرخاند و نگاه کرد به آن طرف، راست می
[• 💍 •] 🦋🌱 سر رسیدن ارشیا درست وقتی طاها و ریحانه مقابل هم لبخند می زدند دومین شوک امروز بود! از تعجب داشت شاخ در می آورد، ارشیا آمده بود آن هم با بی بی... لبخند کش آمده ی ریحانه ناخوداگاه جمع شد و نگاهش به نگاه همسرش گره خورد. چقدر دلتنگش بود... چه عجیب بود این سرزده آمدنش. عمو با خوشحالی برای خوش آمدگویی پیش رفت. ترانه با شیطنت گفت: _به به جورمون جور شد! شوهر خواهر عزیز هم تشریف آوردن. ریحانه آبروداری کن. ببینم این ننه نقلی بامزه کیه؟ مامان بزرگش؟ _اوهوم _نمیری سلام کنی؟ _چرا... واقعا خوشحال بود از دیدنشان و البته متعجب! از بی بی خجالت می کشید چون بجای تشکر از زحمات چند روزه اش، بخاطر دعوای آن شبش با ارشیا، بی خبر از خانه اش رفته بود و حتی به بهانه ی اینکه حالش خوب نبوده جواب تلفنش را هم نداد... صورت چروک خورده و سردش را بوسید. _خوش اومدی بی بی جان _خوش باشی مادر، خوبی؟ تو راهیت خوبه ایشالا؟ سرش را پایین انداخت و جواب داد: _الحمدالله، ببخشید منو... بخدا ... نگذاشت حرفش را ادامه بدهد، دستش را فشار آرامی داد، چشم های مهربانش را بست و باز کرد و گفت: _قسم نخور تصدقت برم، قربون خدا برم. قسمت بوده که من پیرزن واسه خاطر پادرمیونی بین تو و ارشیا پاشم بیام مجلس امام حسین و خانواده ی گلت رو ببینم... _پس بریم تو، اینجا هوا سرده. دیگه کم کم مراسمم شروع میشه _بریم مادر، بریم که من یه باد بهم بخوره تا ته زمستون مریضم چقدر خوب بود بودن بی بی، انگار حالا ارشیا هم خانواده دار شده بود. بدون اینکه به ارشیا نگاهی بکند همراه بی بی وارد خانه شد. کاش در مورد او و طاها فکر بدی نکرده باشد حداقل. پشتی را کشید پشت بی بی تا تکیه بدهد. _دستت درد نکنه، خیر ببینی. خودش هم نشست و گفت: _خواهش می کنم. دیگه چه خبر؟ _به اندازه ی زمین و آسمون خوشحالم این روزا، الهی شکر _خبر جدیدی شده مگه؟ _دیشب ارشیا باباشو آورده بود پیشم؛ بعد از اینهمه سال... دلم روشن شده. قوت برگشته به زانوهام، خدا از سر تقصیرات هممون بگذره مخصوصا مه لقا! چی بگم که تف سربالاست _خداروشکر، خیلی خوشحال شدم. چه کار خوبی کرده ارشیا _آره بچم، اما خب... _خب چی بی بی؟ _دل خودش خوش نیست، دیدم این چند روزه مثل مرغ سرکنده شده. نتونستم طاقت بیارم امروز بهش گفتم اگه دردت دیدن زنته خب پاشو بریم ببینش، از خدا خواسته بود انگار، دست منو گرفت اومدیم اینجا چقدر ذوق زده بود ریحانه، انگار دختر هجده سال بود و برگشته بود به شور و حال پیش از ازدواج... • • ادامھ‌ دارد...😉💕 • • نـویسندھ: الهـام تیمورے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌸 🌿 🍃 @asheghaneh_halal 💐🍃🌿🌸🍃🌼
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_شصت_و_هفتم🦋🌱 سر رسیدن ارشیا درست وقتی طاها و ریحانه مقابل هم لب
[• 💍 •] 🦋🌱 ترانه که سینی چای را تعارف کرد، انگار فکرش به زمان حالا برگشت. تشکر کرد و برداشت، ترانه کمی خم شد و کنار گوشش گفت: _خوش می گذره؟ _یعنی چی؟ _شوهر بیچارت رو ول کردی تو حیاط، با هیشکی هم که درست و حسابی آشنا نیست. کز کرده یه گوشه نشسته! دستش را دور لیوان پرکس داغ حلقه کرد و گفت: _چیکار کنم؟ ترانه نشست و سینی خالی را گذاشت روی پایش، آرام گفت: _پاشو برو پیشش. تو بهش احترام نذاری کی بذاره؟ بنده خدا برداشته مامان بزرگش رو با این سن و سال آورده برا چی؟ که مثلا واسطه بشه. ببین ریحانه من تاحالا اگه خودم آتیش بیار معرکه بودمو بر ضد شوهرت، الان دیگه میگم بیخیال ولش کن این لوس بازیا و توقعات بیجا رو. برو بچسب به شوهرتو زندگیت. بخدا من یه تار موی گندیده همین نوید رو به دنیا نمیدم، توام که نگفته همه می دونن چقد زن زندگی هستی... ریحانه طوری که بی بی نشنود با تعجب گفت: _این حرفا رو تو داری می زنی ترانه؟! تویی که تا یه ماه پیش چشم دیدن ارشیا رو نداشتی؟ _الکی حرف تو دهن من نذارا، بعدم اصلا آره، اما بابا اون تا یه ماه پیش بود. اولا تو حامله نبودی و منم قرار نبود خاله بشم! دوما واقعا هرچی بیشتر پیش میره و زندگیت زیر و رو میشه انگار ارشیا هم بیشتر از قبل متحول میشه و با چنگ و دندون می خواد شما رو حفظ کنه. آخه طرف پارسال اصلا آدرس خونه عمو رو نداشت! الان بخاطر گل روی حضرت علیه پاشده اومده هیئت و نشسته داره با طاها حرف می زنه... دیگه چی می خوای؟ بیخودی هول شد؛ لیوان چای توی دستش لب پر زد و چای نیمه داغ ریخت روی مچ دست راستش. _چته ریحانه؟ سوختی که دختر با لب هایی که حسابی رنگ باخته بود پرسید: _گفتی الان داره چیکار می کنه؟ _وا! خب نشستن رو تخت توی حیاط با طاها و حرف می زنن... می بینی که هنوز مراسم شروع نشده بیان تو _چرا با طاها؟! این همه آدم... نکنه... _نکنه چی؟! بلند شد و مستاصل ایستاد، نتوانست ادامه ی حرفش را بزند. می خواست بگوید نکند چون موقعی که سر رسیده بود و او و طاها را با لبخند دیده، شک به جانش افتاده... هنوز هم خیالش از غیرت زیادی شوهرش راحت نشده بود. بی بی که تابحال توی کیف کوچک ورنی مشکی اش دنبال چیزی بود حالا از داخل جعبه عینکش را درآورد و بعد کتاب ارتباط با خدا را باز کرد. ریحانه باید می رفت پیش ارشیا... اوضاع خطری بود! ترانه پوفی کشید و گفت: _خدا بخیر بگذرونه فقط... ریحانه یکم تدبیر داشته باش خواهرم! _حواست به بی بی هست؟ _خیالت راحت، تازه میخوام باهاش آشنا بشم... برو چادرش را جلوتر کشید و در را باز کرد، آنجا نشسته بودند. ارشیا هم یک لیوان چای توی دستش بود، طاها با دیدنش دستی مردانه به پشت ارشیا زد، بلند شد و گفت: _خلاصه که خیلی خوشحالمون کردی امروز. با اجازه من برم ببینم مداح کجاست. _خواهش می کنم، مزاحم کارت نمیشم _اختیار داری، برمی گردم کلا آدم باشعوری بود طاها! انگار نگفته فهمیده بود که حالا وقت رفتن است... ریحانه نزدیک شد و پرسید: _اجازه هست؟! ارشیا با ریش هایی که از حد معمولش کمی بلندتر شده بود لبخند زد: _اجازه می خواد؟ بفرمایید نشست و خیالش کمی راحت شده بود که حداقل از انتهای گفتگویش با طاها بوی کدورت نمی آمد! عطر گلاب و دارچین مشامش را پر کرده بود، توی این اوضاع هم هوس شله زرد کرد... خنده اش گرفت. _به چی می خندی؟ نگاهش کرد، دوستش داشت. بجز ارشیا هیچ مردی را توی قلبش راه نداده و نمی داد. _خواب نما شدی که اومدی؟ _سوالو با سوال جواب میدن خانوم؟ _همیشه خواهشم که می کردم توجهی نداشتی، حتی نمی گذاشتی که من بیام! نباید تعجب کنم؟ _اونی که تو بهته منم... ارشیا لیوان چای را گذاشت روی فرش قرمز و ادامه داد: _گیجم هنوز، اما خیلی چیزا عوض شده. _چی مثلا؟ _یه سوال بپرسم، توقع داشته باشم که جواب رک بگیرم؟ _خب... آره خیره شد به چشم های کنجکاو ریحانه و پرسید: _حتی اگه در مورد طاها باشه؟! • • ادامھ‌ دارد...😉💕 • • نـویسندھ: الهـام تیمورے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌸 🌿 🍃 @asheghaneh_halal 💐🍃🌿🌸🍃🌼
•[🕊]• ♡ 💔| شهید شدن دل مےخواهد دلے کہ آنقدر قوے باشد و بتواندبریده شود از همہ تعلقات؛ دلے کہ آرام، لہ شود زیر پایت؛ و شهدا "دلدار بےدل" بودند...|🍃 [•• درِ باغ شهادت را نبندید به ما بیچارگان زانسو نخندید...••] 💔 . . •❣• اینجا؛ صآف برو بغلِ خُدآ 👇 |🔑| @asheghaneh_halal
[• #آقامونه😌☝️ •] •(° حُسنِ یوسف☺️ دَمِ عیسی🍃 یَدِ بیضا داری👋 آنچه خوبان👌 همه دارند👥 تو تنها داری...💚 °)• ۱۴ ثانیه به عڪس☝️🥰 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #جامی /✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(773)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
[• #صبحونه 🌤•] |🦋🍃| صبحی که در آن ذکر لبم نام حسین(ع) است ای جان دلم صبح من آن روز بخیــر است #السلام‌علیڪ‌یا‌اباعبدالله‌الحسین #صبحـتون‌بعشق❤️🍃 |🍃🦋| [•♡•] @asheghaneh_halal
‴💍‴ •[ #همسفرانه ]• . . 🍃💖 ٺــو چھ حُـسنـی کـھ مــن اٺ... عــاشق مــادرزادم🍃💖 #شهریار 📚 #روز_وصــال . . ••💜| تا نَفَــس دارم قلبــم اقامتگاهـِ توست👇🏻 ‴💍‴ @Asheghaneh_halal
[• ♡•] [💚•پیامبر‌اڪرم(ص): [👨•اے جماعت جوان! بر شما باد ازدواج! و اگر نمےتوانید، بر شما باد روزه گرفتن ڪه مهار شهوت هاست.💍•] [📘•الڪافے،ج٤،ص۱۸۰ ☔️ 👌 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ✖️مجاهدین خودجوش✖️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[دوستے پـِ👱‍♂ـسَـر بـا دُخـ👱‍♀ـتـر] اَخـ💸ـاذــے جـنـسـے↓ [عَڪـ📸ـسـ،فـیـلـ🎥ـمـ،ضبـ📲ـط صـدا] پـِسـَر از دُخـتـَر را فَراهَمـ ڪُنَد‼️ ڪـِ نَہایَتـاً اِحـتـمـاݪـ آبِرو ریزے وخـ🚬ـودڪشے دُخـتَـر بالا مےرود❕ {...لاَ مُتَّخِذِے أَخُدَانٍ...} ...با جنـ👫ـس مخالف رابطه پنهانے و نامشـ💔ـروع نداشتہ باشید... سوره مائده آیہ ۵ فیـ🎞ـلم‌رو‌با‌دقّتـ‌تماشاڪُنید ⚡️ ✔️ °↓ گروه فرهنگےتبلیغاتے°↓ 💥 @mojahedin_khod
•🕊•🍃• |• •| 🍃آیت الله طهرانی: |سکوت| باعث •صفا وآرامش درونی• سالک میگردد وفرصتی میشود برای تفکر در صفات الهی تا درهای حکمت برقلب او باز شود. ☺️ | @asheghaneh_halal | •🕊•🍃•
هدایت شده از ✖️مجاهدین خودجوش✖️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[دوستے پـِ👱‍♂ـسَـر بـا دُخـ👱‍♀ـتـر] اَخـ💸ـاذــے جـنـسـے↓ [عَڪـ📸ـسـ،فـیـلـ🎥ـمـ،ضبـ📲ـط صـدا] پـِسـَر از دُخـتـَر را فَراهَمـ ڪُنَد‼️ ڪـِ نَہایَتـاً اِحـتـمـاݪـ آبِرو ریزے وخـ🚬ـودڪشے دُخـتَـر بالا مےرود❕ {...لاَ مُتَّخِذِے أَخُدَانٍ...} ...با جنـ👫ـس مخالف رابطه پنهانے و نامشـ💔ـروع نداشتہ باشید... سوره مائده آیہ ۵ فیـ🎞ـلم‌رو‌با‌دقّتـ‌تماشاڪُنید ⚡️ ✔️ °↓ گروه فرهنگےتبلیغاتے°↓ 💥 @mojahedin_khod
🌷🍃 🍃 "همـہ‌ڪارها ‌از‌سـلام‌ڪردݩ تاخداحافظۍ بایدبراےرضاێ‌خداباشد کـہ‌اگرچنیݩ‌نباشـد سخٺ‌درضـرواشتباه‌هستیـم." •|🕊|• @Asheghaneh_halal 🍃 🌷🍃
🌺🍃~° 🦋| #ریحانه |🦋 چــادرت را بر سرت بیانداز •|🌸 بیــرون بیا •|🚶🏻‍♀️ بگذار ڪوچہ و خیابان •|🛣 زیر گامهاے نجیب تو •|😇 احساس غرور ڪنند •|😌 بگذار ببیند •|☺️ برگهاے درخت بے عفتے •|🥀 چگونہ زیر پایت •|👣 خش خش میڪند •|🍂 #با_چاــدر_عجیب_نجیبی_بــانو🌿🌼 💚•• ـوَ خُــدا ـخواست ڪه تو ریحانه‌ے خلقت باشے👇🏻 @asheghaneh_halal 🌺🍃~°
•[🍬]• •[ 🌈]• . . |•🌱•| جوانه زده |•🌸•| گلدان کوچک یاسم |•💓•| دلم کمی بهار می‌خواهد‌ |•😇•| نمی‌آیی؟ . . •[🎨]• دنیاتو رنگۍرنگۍ ڪن👇 •[🍬]• @Asheghaneh_halal
💚🍃 #سین_مثل_سپاه 💪 مردان ولایت‌اند ذوب و حل عشقـ☺️^→ مانند جواهراند در وَل وَل عشقـ💎^→ در صحنه اگر حضور لازم باشد یل‌هاےسپاه در صف اول عشقـ💚^→ #سپاه‌افتخار‌ماست مردان بے ادعــا😌👇 •[🇮🇷]• @asheghaneh_halal 💚🍃
•{☀️}• { 🕗 } . . [🖐] دست من و دامان تو یا ایها الشمس الشموس [😭] با دست خالۍ آمدم دریابم اۍ سلطانِ طوس 😔💔 ✍ . . {🕊} حتمآ قــرار شاه و گـدا هستــ یـادتـانــ!👇 @Asheghaneh_halal •{☀️}•
﴾💞﴿ ﴿ ﴾ . . {❣} اُطلِبُ العشق {👶} مِنَ المهدِ الۍ {👵} تا بھ ابـ∞ـد {🧐} ‏‎باید این‌جملہ {🌍} براۍ همـھ↻ {😍} دستـور شود 🐣❤️ 😋😌 . . [🌎]ـتو مـــــرا جـــــان و جـــــهانے👇 ﴾💞﴿ @Asheghaneh_halal
•[🕊]• ♡ ‌[ حاݪ‌وُ‌هواۍیڪ‌جامآنده.. ] 🌱دلم‌تنگ‌شده‌استــــ! 🌼| براۍآوینے! براۍچمران! براۍعلم‌الهدۍ! براۍخرازۍ! براۍهاشمے! براۍابـراهیم‌هادۍ! دلم‌تنگ‌شده‌است‌براۍ‌باقرۍ! براۍڪاوه‌و‌همت! براۍ‌دیالمه! براۍڪاظمے! 🌻•|دلم‌تنگ‌‌شده‌است ‌براۍبرونسے براۍ شجاعت‌سلیمانے براۍ غیـرت براۍ بصیرت براۍ اخلاص، پشتـڪار، صفـا، محبت، عشق، ایثـار، ایمان.. 🌟•| رفقـا ڪجایید؟! ڪه‌ ببینید‌ مـا ‌اینجا تیرخلاصےِ نصیبان‌ مےشود و مـا، در‌ مسیـر‌ خداییم.. 💫•| و چہ زیبآ مےگفت شهیداهل‌‌قلم، سیدمرتضےآوینے: « راه‌ڪارواݩِ‌ از‌میـان ‌تاریخ‌ مےگذرد و هـرکس ‌در‌هـر‌ زُمره‌ ڪه‌ میخواهد مـا ‌را بشناسد، داستـان را بخواند!اگـر‌چه‌خواندن‌داستـان‌‌را‌سودۍنیستــ، اگـر .. .. 💔 .. . . •❣• اینجا؛ صآف برو بغلِ خُدآ 👇 |🔑| @asheghaneh_halal
[• #آقامونه😌☝️ •] •(° یواشڪے دوستت‌داشتم☺️ اما از بےتابے چشمانم👀 همه فهمیدند...👥 "تو" را جستجو مےڪنم😌 °)• ۱۴ ثانیه به عڪس☝️🥰 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #پروانه_زنگنه /✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(774)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
[• #صبحونه 🌤•] . برای آمدنت تغییر لازم است.. تغییری از جنس خواستن! متحول که شویم؛ سالِ ظهورت تحویل خواهد شد... 🌱 #حول_حالنا_الی_احسن_الحال #ظهور_بسیار_نزدیک_است #صبحـتون‌بعشق❤️🍃 [•♡•] @asheghaneh_halal
[• ♡•] دست و پا ــ✋ــ• گم ڪرده ے ــ🤷‍♂ــ• شوق تماشاے توام ــ👀❤️ــ• ✨ مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
•🕊•🍃• |• •| 🍃بهترین کار برای به هلاکت نیفتادن در آخرالزمان، |دعای فرج امام زمان (ع)| است. البته دعای فرجی که در همه اعمال ما اثر بگذارد☺️ ✋ | @asheghaneh_halal | •🕊•🍃•
🌷🍃 🍃 : +من‌وشـما کوچکترین‌ نقشۍ نداشتیم هدایت‌ فقط‌ به‌ عهده‌‌ۍ خداوند بوده‌ میبینی‌رفیق؟! بزرگمردے مثل‌ در برابر‌ خدا خودش روچقدر کوچڪ میبینه.. •|🕊|• @Asheghaneh_halal 🍃 🌷🍃
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید مهدی امینی •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 #سالروز شهادت_ ۲۸ خرداد سخنی از شهید : پیروزی من بودن در مسیر حق است که شکست من هم پیروزی است... [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۴۷۱۴ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @asheghaneh_halal ••🍃🕊••