∫°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
.
•|👀💚|• ترس یعنے نبـود عشــق!
•|🌚🌪|•همـان گونہ کہ تاریکے نبودِ نور است.
•|✨✋🏻|• به جای اینکــه با تـرس هایـت بجنگے ،
•|😍🌹|•عشـق هایـت را روز افـزون ڪـن.
.
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
•🪴•
•عارفی رفت به آینده چو برگشت، همی•
•دیدم او مست شده!حال و هوایی دارد!•
•گفتمش چیست درآینده چه دیدی؟!گفتا:•
•بهبه ایوان حسن، عجب صفایی دارد!!!•
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
|✨| يُرسلنا الله بعضنا لبعضٍ كالأرزاق
|🦋| خدا بعضے از ما رو
|😉| براے بعضے دیگہ مثل رزق مےفرستہ…
#اصلنممنظورمخودمنیست 🙄👀
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
•🏔• جمعـہ بہ جمعـہ با دوستـاش مۍرفت ڪوهنوردۍ، یڪ بار نشد ڪہ دست خالۍ برگــرده.
•💐• همیشہ برام گلــہاۍ وحشۍ زیبا یا بوتہهاۍ طلایۍ مۍآورد. معلوم بود ڪہ از میون صــدتا شاخہ و بوتہ به زحمت چیــده .
•🌾• بعد از شہــادتش رفتم اتاق فرمـاندهۍ تا وسایلشو ببینم و جمع ڪنم.
دیدم گوشہ اتاقش یہ بوتہ خــار طلایۍ گذاشتہ ڪہ تازه بود.
•💖• جــریانش رو پرسیدم، گفتند: از ارتفــاعات لولان عــراق آورده بود.
شڪ نداشتم ڪہ براۍ من آورده بود.
🌷شـهـیـد دفاع مقــدس سید حســن آبشناسان
.
.
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
✨نشـونــههای پیشـرفـت:👇
-به خاطر ڪمبودهاۍ خودت دیگرانرو آزار نمیدے!🤗
⊹برای برندهشدن بحث نمیڪنی.🙂
-دیگه راجعبه هـر چیزے نظر نمیدی.😶
⊹دیگه دنبال تایید دیگران نیستی!👌
-فقط براۍ خودت زندگی میڪنی.🙃
⊹تقصیررو گردن ڪسی نمیندازے.😌
-دیگه سعی نمیڪنی نظر دیگرانرو جلب ڪنی!😇
#حس_خوب
#شادزیستن
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
.
.
█████❤️█████ ـ
چــــــــــــــــادرم
را باد نـــیاوردھ
ڪہ بــــــاد ببـرد
#چــــــــــــــادرم
پرچم غیرت همہ
سرزمیــــنم است
مردانے که سرخے
خونــــــــــشان را
به سیـــــــاهے آن
بخشـــــیدند . . .
من امانــــــت دارِ
خونتان می مانم
█████❤️█████ـ
#اللهمالرزقناشهادتفیسبیلالله
#شاهچراغ
#ایران_تسلیت
.
.
‡💎‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
@MaddahionlinYEKNET.IR - tak - vafat hazrat masoume 1401 - pouyanfar.mp3
زمان:
حجم:
4.72M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#محمد_حسین_پویانفر🎙
آہ اے دِل...
حسینے بمـــــــون...(:
حسینے بمــــــــیر...♥
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
درجادهیموفقیتجریمہی
سرعتوجودنداردپسهرچقدر
میتونیگازبدهوبہجلوبرو🥛🍓
.
.
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
تـــ🙄ــو
مهمترین زنِ جهانے😌👌
چون من...
دوستت دارمـــ💙
#دارمتدوستبهحدےڪهخدامیداند😍❤️
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
«💕» «🤩» #چالش_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم❤️ . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره8⃣ بهـ قـول آقای چـاووشے جـان م
«💕»
«🤩» #چالش_همسفرانه
#مختص_عشق_حلالم❤️
.
.
↩️شرڪت ڪننده: شماره9⃣
~ 💚عزیزدلم
~ 🎈تا اومدی تو زندگیم
~ 😍همه چیز بهشت شد
_چقدر خوبید شما😄☺️_
.
.
«🏃🏻♀» #بدوجانمونیازچالش👇🏻
«💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_بیست_ونهم ]
حال و حوصله ی مغازه را نداشتم. چند روزی بود که با خودم خلوت کرده بودم و به راهی که در آن چندین سال به اشتباه قدم گذاشتم، فکر می کردم. دوست داشتم از جایی شروع کنم اما نمی دانستم از کجا... اصلا نمی دانستم باید چه چیزی را شروع کنم و اصلا در چه مسیری قدم بگذارم که باز هم به بیراهه نروم. کسی را نداشتم از او راهنمایی بگیرم. دلم را توی مشتم محکم گرفتم و از خانه بیرون زدم. قصد داشتم پیاده کمی قدم بزنم و البته با ماشینم نمی توانستم جایی بروم چون به تعمیرگاه سپرده بودم برای صافکاری و محو کردن آثار خشم شیطان. نزدیک مسجد بودم که...
_ گفتی بچه ی این محل نیستی که...
برگشتم. صدایش را می شناختم اما از دیدنش بیشتر شوکه شدم.
_ نیستم... یعنی سلام...
_ سلام پسرم... پس فکر کنم خاک این محل دامن گیرت کرده.
نمی دانستم چه بگویم. دوست هم نداشتم بیشتر از این دروغ بگویم اما چه کنم که از اول گیر آن دروغ بی موقع بیمارستان افتاده بودم و همینطور زنجیره وار دروغ بود که پشت دروغ بافته می شد.
_ اومدم جای زمین افتادنم رو ببینم
خندید و گفت:
_ خاطرات بد رو خیلی مرور نکن. اصلا ما دوست نداریم از مسجد محلمون چنین خاطراتی داشته باشی. پس... دعوتت می کنم به مجلس ختم قرآن. میدونی که چند روز آینده ماه رمضان شروع میشه... ما میخوایم بعد از نماز جماعت ظهر و عصر، روزی یک جزء از قرآن رو بخونیم و آخر ماه ختمش کنیم ان شاءالله. برات مقدروه بیای؟
دوباره لبخندی معنادار زد و گفت:
_ محله تون که خیلی از اینجا دور نیست؟
جواب سوال دومش را ندادم اما در جواب سؤال اولش بی رودرواسی گفتم:
_ من اصلا نماز نمی خونم. تا حالا روزه هم نگرفتم. قرآن هم در حد همون آیاتی که تو مدرسه یادمون می دادن، خوندم.
نفس راحتی کشیدم و گفتم:
_ با اجازه تون.
پیرمردی از جلوی درب مسجد بلند گفت:
_ چی شد حاجی؟ چرا نمیای؟
با صدایش میخکوب شدم.
_ آهای پسر جون. یه کمکی به ما نمیدی؟ نماز و روزه رو بیخیال شدی... تا حالا به کسی هم کمک نکردی؟
« چی از جونم میخواد؟» با اکراه برگشتم و دیدم جعبه ای چوبی که نقش و نگار خاص و زیبایی روی آن حک شده بود کنار ویلچرش بود. با اشاره به جعبه، لبخندی زد و ویلچرش را به حرکت درآورد و به سمت مسجد رفت. جعبه را برداشتم و پشت سرش بی صدا وارد مسجد شدم.
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal