∫°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
.
.
🖤◾️🖤
آخـرش خـم شد به درگـاه علی،
مـاه علی
آری، آن قامـت به جز در
پـاے یکتا، تـا نشد
چشم امید یتیـمان!
چشـم را وا کن ببیـن
ناله هـم سهم یتیمان تـو
از دنیا نشـد....💔🍃
🖤◾️🖤
#قاسم_صرافان
.
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
{💓} مُلڪ دل
{🙃} جاے ڪدورت نیست،
{😌} جاے دلبر است...
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
🌿|° شھـیـد حاجےزاده بےنھـایت صبــور بود.
🌟|° وقتے بحثمان مےشد
من نمےتوانستم خودم را ڪنترل ڪنم،
یڪسره غُــر مےزدم و با عصبــانیت مےگفتم:
تو مقصــر؎، تو باعث این اتفاق شد؎.
اما او اصلا حرفے نمےزد...
💖|° وقتے هم مےدید من آرام نمےشوم،
مےرفت سمت در،
چون مےدانست طاقت دور؎اش را ندارم.
🌷شـهـیـد مدافع حرم #رضا_حاجیزاده
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
گاه علی فاطمہ را
اینگونہ خطاب میکرد:
اے همہ آرزوے من..🌿
#عشق_الهی
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_ششم] آرام نشستم، بدون توجه به خاکی شدن مانت
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_هفتم]
با اشعه های نوری که از پرده حریر یاسی رنگم ، روی تخت منعکس میشد ، چشمانم را باز کردم.
صبح شده بود،صبحی که قرار بود ، تصمیم بگیرم.
نفسم را بیرون دادم و با رخوت نشستم
بعد شانه کردن موهای بلندم ، نگاه پریشانم را دور تا دور اتاق چرخاندم، هوس اتاق تکانی به سرم زده بود ، اصلا انگار وسواس گرفته بودم.
چند دقیقه بعد کل زمین و روی تخت پر شده بود
از لباس،سرم را به طرفین تکان دادم
لبخند زدم!
لبخند زدن در این حال فقط کار خودم بود،خود ریحانه ام!با حوصله لباس ها را تا کردم و دوباره از نو چیدمشان ، ایندفعه مرتب تر ،شال و روسری ها را با دقت فراوان اتو کردم و آویزشان کردم .
بعد تمام شدن کارم حالم بهتر بود،دختر بودم دیگر،عادتمان بود ؛خانه که مرتب می کردیم بعد آن فکر می کردیم می توانیم سخت ترین تصمیم ها را بگیریم، کمی میان پوشه کارم گشتم و مثل هر بار ذوق کردم از دیدنشان.
به مادرم پیام دادم که بیرون می روم ،آماده شدم
و بعد دوربین عکاسیم را هم در دست گرفتم،اول با آژانس دنبال ماشین به جا مانده جلوی کافه ام رفتم و بعد با فکری آنی راهی پارک شدم .
قدم زدم و بعد دوربینم را تنظیم کردم ، چند بار امتحانش کردم،نگاهم درگیر پروانه ای شد که با ظرافت تمام روی گلی نشسته بود ، چند ثانیه بدون پلک زدن نگاهش کردم و بعد یاد حرف های مادرم افتادم " هر کدوم از موجوداتی که کنارمون هستند ، یه نشانه از خداوندن ..
شما می تونید با دیدن شون عظمت و زیبایی بی انتهای خالق را تا حد درک خودتون ، حس کنید "
بعد کمی عکاسی راهی خانه شدم ، مادرم خانه بود و منتظر من،بعد خوردن ناهار ، کنارش نشستم..
مشغول کاغذهای زیر دستش بود :
مامان؟!
عینک مطالعه اش را جا به جا کرد:
جانم!
تردید داشتم اما باید تلاشم را می کردم
،بحث یک عمر زندگی بود خوب :
راستش ..
نگاه خیره اش، تردید ها را دوباره به جانم انداخت داشتم چه می کردم ؟! می خواستم بگویم حاج خانم دخترت گند زده به آبرویتان ؟! لبم را به دندان گرفتم ، نه نمی توانستم ! :
از خاله اینا چه خبر ؟! این ورا نمیان ؟!
کمی با تعجب نگاهم کرد ، تعجب هم داشت ..حرف عوض کردن به این ضایعی !
_ هستن دیگه ،
نمیدونم شاید هفته بعد یه سر بزنن.
ایستادم و راهی اتاقم شدم تا خود شب در کلنجار بودم،با خودم،با تصمیمم !
میان باتلاق گیر کرده بودم !
هر چه دست و پا می زدم بی فایده بود انگار !
دو روزی گذشته بود ،در این دو روز صد بار مقابل مادرم نشستم و صدایش کردم و بعد انگار روی دهانم چسب زدند و لال شدم،نشد که نشد!
بعد دانشگاه خسته و پریشان راهی خانه شدم
و بعد اتاقم،درست وسط اتاق نشستم،
نه نمی توانستم چیزی بگویم!
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_هفتم] با اشعه های نوری که از پرده حریر یاس
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_هشتم]
گوشیم را در دست گرفتم ، تصویر زمینه اش عکس خودم و سارا بود ، دوست داشتنی بود لبخند روی لب هایمان،چشم هایم چه برقی می زد در عکس !!
روی شماره ای که ذخیره نشده بود
اما از برش بودم مکث کردم.
چند ماه پیش با چه ذوقی این شماره را می گرفتم..
این گوشی خودش قاتل مخوف این شهر بود،
این عکس ها، برق چشم ها، لبخند ها ، شماره ها!
می کشتند مرا ،
عزیزم های پیام های گذشته اش!
چشمانم را بستم،
دست و پا زدن بس بود جان دلم !
از تصمیمی که گرفته بودم واهمه داشتم،
اما باید کاری می کردم دیگر!
دیدم ، نه ! نمیتوانم تلفنی حرف بزنم !
صفحه پیامش را باز کردم
پیام های قبلی مان دهن کجی کردند برایم !
"" سلام ،میخواستم بگم ...قبوله
اما ..شرط دارم !""
دستانم روی دکمه ارسال می لرزید،
قلبم تند می زد ،
اگر شرطم را قبول نمی کرد ، چه ؟!
انگشت لرزانم را به دکمه رساندم و تمام !
پیام ارسال شد !
تایید ارسالش هم بلافاصله آمد.
نیم ساعتی گذشت،
نیم ساعتی که من در خودم گم شده بودم
کاش کسی بود صدایم می زد
بلند ...با فریاد ..با تشر..:
ریحانه !!!
صدای پیامش که آمد ،
انگار از خوابی طولانی بیدار شدم!
_ شرط ؟!
با این استرسی که داشتم نتوانستم روی تخت آرام بگیرم،قرار دل نداشتم!
برایش نوشتم :
باید بیایی خواستگاری رسمی ،
شرط هام رو هم همون جا میگم !
چند ثانیه نکشید که پیام دومش رسید :
چه جااالب! باشه میاییم
کف دستم عرق کرده بود ، عادتم بود،
راست می گفت جالب!
دختر باشی ، دوستش داشته باشی ، یک چیز هایی را به چشم ببینی،با پرویی بخواهد نامردی کند و عکس پخش کند،ناچار شوی تصمیم بگیری و بعد بگویی بیا خواستگاری!
ماجرای زیادی جالبی بود!
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
« #نےنے_شو 👼🏻» .
.
.
سَنام سَنام👧🏻❤
داداسی جونیم خوابس میاد👦🏻🌙
ولی من دلم موخواد باهاس بازی بوتونَم☹🚶🏻♂️
هیسسس !😐
چیزی نَدید مامان ژونی نفهمه دالم اذیتس موتونَمااا🙂😂
آفلین 😌👌🏽
-داداش: اوندَهههه😭👐🏼
+آبجي: قوبونت بیشَم😘😂
🏷● #نےنے_لغت↓
بوتونَم: بکنم
نَدید: نگید
هیچي دیگه ..
چيزي نگید تا مامان جونیش نفهمه☺️😂👌🏽
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
هیچوقت تنهایي براي فرزندانتان تصمیمي نگیرید ..
لذا با مشورت کردن با فرزند تصمیمي صحیح و بدون دغدغه و پشيماني گرفته ميشود:)
گرفتن تصمیم بدونِ مشورت و صحبت با او باعث یکدندگي و لج کردن ميشود و بسیاري از مشکلات از این راه ب وجود میآیند:)
(فرزندها عاشقِ لج کردنند😁)
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
هدایت شده از رصدنما 🚩
[• #نظرپرسے_تبیینے 🧐 •]
.
.
❓( #نظرپرسے | شماره 6 ):
▫️مهمترین پیامد صدور قطعنامه
حقوق بشری و تشکیل کمیته حقیقت
یاب علیه ایران را چه میدانید!؟
🌐 https://EitaaBot.ir/poll/e3tp?eitaafly
👥 مشارکت کنید و نظر دهید(لینک فوق☝️)
♻️ بازنشر حداکثری سفیران رصدنما
.
.
📱 #نظرپرسے_آنلاین
📆 #نظرسنجے_هفتگے
📝 #جهاد_تبیین
✔️ لینک توضیحات طرح نظرپرسے
مطالبه به روش پرسشگری😉👇
•🔎 • eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d
عاشقانه های حلال C᭄
[• #نظرپرسے_تبیینے 🧐 •] . . ❓( #نظرپرسے | شماره 6 ): ▫️مهمترین پیامد صدور قطعنامه حقوق بشری و تشکیل
#خادمانه
آماده اید؟!☺️
گرچه امروز ایتا مختل بود،
اما میدونم آمادهاید💪
- بریم برای این نظرسنجی هفتگی؟
جهت محک زدنِ دیدگاه بصیرتی✋
تو این #نظرپرسے_تبیینے مون
همتون میتونید شرڪت کنید🖤
باتشکر☺️💐
فقط کافیه بزنید رو لینڪ👏
اگه شرکت کردید
میتونید به پل ارتباطی زیر
پیام بزارید که:
" #من_شرکت_کردم✌️ "
@Daricheh_khadem
ببینیم کیا هستن و هوشیارن😉✋
#تسلیت_ایام_فاطمیه🖤
عاشقانه های حلال C᭄
↓🎧↓ •| #ثمینه |• . . محکمبگیرچادرحضرتمادررا عطرمادر،عطرخاندانپیامبر عجیبگرگهارادور
🧐🍃
#چالش | #من_شرکت_کردم✌️
میگن ۴۰ روز چله بشین
پای حاجتت وایسا
تا صلاح حوائجت بهت داده بشه
تا حاجت روا بشی
ولی مردمِ این انقلاب که
بیش از ۴۳ ساله
پای این انقلاب وایستادن
پشت این نظام و رهبری ان
نخوان قله نشین بشن و
ابر قدرتهای پوشالی جهان رو
دره نشین کنن؟
نخوان عَلَم رو به دست امام مهدی عج برسونن؟!
❓( #نظرپرسے | شماره 6 ):
▫️مهمترین پیامد صدور قطعنامه
حقوق بشری و تشکیل کمیته حقیقت
یاب علیه ایران را چه میدانید!؟
🌐 https://EitaaBot.ir/poll/e3tp?eitaafly
👥 مشارکت کنید و نظر دهید(لینک فوق☝️)
پ.ن:
شرکت کنید و
به آیدی زیر " من شرکت کردم✌️"
رو بفرستید👇
@Daricheh_khadeM
| Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |
🧐🍃
|. 🍁'|
|' #آقامونه .|
.
.
{💚• ای دل
اگرت رضای دلبر باید😘
آن باید کرد و گفت کو فرماید😌
{❣• گر گوید خون
گری مگوی از چه سبب🤔
ور گوید جان بده مگو کی شاید🌷
#مولانا /✍
| 🏴 #فاطمیه
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1648»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.🍁'|
[📝]
#خادمانه
.
.
سلااام خدمت #عاشقانہحلالےها 😍🖐🏻
خوبین⁉️
ضمن تسلیتِ ایام پر محنتِ فاطمیھ🖤
#برنامہبارگزارےپستهاےڪانال،
در این ایام فاطمیه، تقدیم نگاههای قشنگتون :💓
|🌤| #صبحونه
9:00
|✨| #پابوس
9:30
|🌹| #مجردانه (شاعرانه)
10:00
|💞| #همسفرانه (شهدایی)
11:00
|🎀| #ریحانه
12:00
|🦋| #مجردانه (آموزشی)
13:00
|🍊| #ویتامینه
14:00
|🖤| #کوثرانه
15:00
|🎧| #ثمینه
16:00
|📱| #پشتڪ
17:00
|💍| #همسفرانه (عاشقانه)
18:00
|❣| #عشقینه (رمان)
19:00
|🕗| #قرار_عاشقے
20:00
|🍼| #نےنے_شو
21:00
|💑| #همسفرانه (عاشقانه)
21:30
|⭐️| #آقامونه
22:00
.
.
#لیست_برنامه_عاشقانههاےحلال
#کاربراےامامزمانعجخستگےنداره
#ایام_فاطمیه_تسلیت
#التماس_دعا
#یاعلے
[📝]Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
.
🖤😭🖤
دست مادر آخرش واشد، نمیگویم چطور
اینقدر گویم که زهرا دیگر آن زهرا نشد
من فقط میدانم آن روز و در آن کوچه، چه شد
من فقط دیدم، چرا افتاد مادر، پا نشد
حال و روزش فکر میکردم که بهتر میشود
هر چه ماندم منتظر، فردا و فرداها نشد...
🖤😭🖤
#قاسم_صرافان
.
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
🌸" دست و دل باز؎اش
از صدقه دادن پیدا بود.
مثلا وقتی میخواست صدقه بدهد،
میگفتم: آقا مہــد؎ آنجا پول خورد داریم.
✨" میدیدم زیاد میاندازد،
از قصد پول خورد میگذاشتم آنجا
ڪه زیاد نیندازد تا صرفهجویی بشه.
🌼" اما او میگفت: برا؎ سلامتی امام زمان(عج)،
هر چقــدر بدهیم ڪم است.
💥" اتفاقا یڪ روز ڪه
سر همین موضــوع حرف میزدیم،
رفتم زودپز را باز ڪنم ڪه ناگہــان،
منفجر شد و هرچه داخلش بود پاشید تو؎ صــورتم.
😁" آقا مہــد؎ به شوخی جد؎ گفت:
به خاطر همین حرفــات هست
ڪه اینجور؎ شد،
منتہی چون نیتت بــد نبود
صورتت چیز؎ نشد.
🍃" هنوز هم رو؎ سقف آشپــزخانه
جا؎ منفجــر شدنش هست.
با هم همه جا را تمیز ڪردیم...
همیشه در ڪار خانه
ڪمڪم میڪرد، میگفت از گنــاهانم ڪم میشود.
🌷شـهـیـد مدافع حرم #مهدی_قاضیخانی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
× دانشگاھ شیعہ و اِنزجار از چادر💎 !
#استاد_دانشمند
‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
آقا پسر میخوای زن بگیری؟!
دقت ڪن اینجوری باشه⬇️
سلامت جسمی و روحی داشته باشه🙂
داشتن تفاهم و سلایق مشترڪ با او☺️
صادق و مورد اعتماده😌
وفادار و متعهده😊
ڪسی ڪه دوستش دارید باشه😍
اخلاق خوبی داره😇
مهربان و خوشقلبه🤩
عاقل و باهوش و با اعتماد به نفس🙃
قوی و مستقل🤗
بلده هیجاناتش و عصبانیتش
رو به موقع ڪنترل ڪنه😉
#آرامش
#ازدواج_موفق
#همسر_ایدهآل
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
وقتی تو اخلاق و رفتار همسرت یه چیز
زیبا دیدے حتما بهش بگو...🗣
این جمله شاید واسه تو چند ثانیه طول بڪشه💞
اما برای اون میتونه یه عمر تو ذهن و
روحش باقی بمونه😉
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
•﴾🖤﴿•
•﴿ #کوثرانه ﴾•
داشتے میرفتے سر قبر مادر
مرا هم خبر میڪردے
مگر چه میشد؟
میخواستے ڪسے از مزار مادرت خبردار نشود؟
خب چشم بسته مرا میبردے
تازه این طور برایم بهتر بود
چون خودت باید دستم را میگرفتے تا سر مزار مادر...
دست در دست تو
لذتے بالاتر از این هم هست؟
سر مزار مادر هم ڪه میرسیدیم
قول میدادم سرم پایین باشد
و نگاهم تنها به خاڪ مادرت خیره.
اصلاً چرا این طور قول بدهم تا خیالت آسوده شود...
تو اگر یڪ روز مرا ببرے
ڪنار مزار مادرت
قول شرف میدهم همان جا بمیرم.
مرده ڪه نمیتواند رازے افشا ڪند.
مگر میشود ڪنار مزار مادر تو نفس ڪشید؟
تو خودت اگر بر سر مزار مینشینے
و بعدش باز نفس میڪشے
براے آن است ڪه از خدا اجازۀ رفتن ندارے...
مزار مادر تو، قتلگاه است...
عاشقانه اگر بخواهم بگویم این چنین میگویم:
اگر چه راز پنهان ماندن مزار مادر تو
اثبات مظلومیت و حقانیت اوست...
امّا حڪمتے دیگر هم در آن نهفته است:
مادرت مزارش را پنهان ڪرد
تا نسل شیعیانش باقے بماند.
مزار مادر تو اگر آشڪار بود
و ما اگر توفیق زیارتش را میافتیم
مدینه بزرگترین قبرستان شیعیان جهان میشد.
چه مادر مهربانے!
پیش از رفتنش نگران جان بچههایش بود.
آقا!
ڪنار مزار مادر یاد ما هم باش.
تو جان مایے
وقتے براے مادرت گریه میڪنے
مراقب جان ما هم باش...💔
#فاطمیه
#محسن_عباسی_ولدی
﴿🦋﴾اَلْحَـمدُللّهٖ ڪھ مـٰادَرمے👇🏻
﴾ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ﴿
•﴾🖤﴿•
YEKNET.IR - shoor - hafteghi 17 aban 1401 - biokafi.mp3
2.58M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
نزن ڪه مادرم جوونه نامرد
نزن ڪه بیگناهه
نزن عزادار باباشه
نزن مادر من پا به ماهه
#ابوذر_بیوکافی🎙
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
.
.
غُسلش داد
ڪفنش کرد،
آنگـاه نشست
و تنها برایش گـریه ڪرد...
بعدآرام درون ڪفن گفت :
زهـــــرا ...
منم علے😭💔
.
.
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
-ولياونجاييکهمولانامیگھ . .
توتمنايمنویارِمنوجانِمني . .
پسبمانتاکهنمانمبهتمنايکسي💙'
-حضرتِیار:)
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_هشتم] گوشیم را در دست گرفتم ، تصویر زمینه
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_نهم ]
گوشی را روی پاتختی گذاشتم
و روی تخت ولو شدم
اگر این ماجرا به خیر میشد!
اگر از عقلم می پرسیدم ،
می گفت :
حماقت میکنی ریحانه !
اما دلم را اگر باز خواست می کردم،اول ناز می کرد شکسته بودش خب!نازش را که خریدار بودم،سر می زد به آن کنج مخصوص دل ! مکث می کرد و شاید بعد می گفت :
اعتماد کن !
دل بود ! عاشق بود !اما من راهی را میان این دو انتخاب کرده بودم ! تصمیمی بین عقل و احساس!
البته اگر شرط هایم را قبول می کرد ،
می خواستم نه سیخ بسوزد ، نه کباب،
باید آشپز قهاری باشم !
به سقف که خیره شدم ، خاطرات جان گرفتند مقابل دیدگانم !
این موقع ها ، عادتی که داشتم این بود که سراغ آن خاطرات خوب ها بروم ! هر چند آن تهش تلخی شان آوار میشد سرم و جانم را می گرفت !
پس ادامه ندادمشان ،جزوه ها را مقابلم ردیف کردم و سعی کردم خط های جزوه و کتاب را بخوانم ، نه چشمان او را..
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
یک هفته را با دلی نا آرام سپری کردم،سارا هی میپرسید:
چرا پریشانی ؟!
وقتش نبود چیزی بگویم برایش !
سر میز شام بودم که موعدش رسید.
_ ریحانه جان !
با صدای مادرم شوکه سر بلند کردم :
بله
با لبخندی نگاهم کرد :
سعید رحمانی می شناسی تو ؟!
آب دهانم را قورت دادم :
چطور مامان؟!
یکی از همکلاسی های دانشگاهه !
_ مادرشون زنگ زده بود واسه خواستگاری ، گفتم باید از تو بپرسم،بگم بیان؟!
نفسم را بیرون دادم ، نباید هول می کردم ، اگر سریع جواب مثبت می دادم مادرم شک می کرد: نمیدونم هر چی صلاح میدونید
پدرم گفت :
اگه خودت راضی هستی ،
بیان برای یه جلسه آشنایی !
مادرم قاشق را برداشت :
اره ریحانه ؟!
سعی کردم کمی سرخ و سفید شوم ،
تهی بودم انگار !
تهی از هر حسی ! :
اوووم،بیان فعلا ببینیم چی میشه !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_نهم ] گوشی را روی پاتختی گذاشتم و روی تخت
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_دهم ]
برای آخر هفته قرار گذاشته بودند ، من هم حرف هایم را آماده کرده بودم،صد بار مرورشان کرده بودم،فقط کاش دیدمش ، فراموشی نگیرم،
ذوق نداشتم اما دلشوره چرا!
پدرم تحقیقات جزئی کرده بود،می گفت :
خانواده با اصالتی هستن !
دلم می خواست پوزخند بزنم و بگویم:
از وجنات شازده پسرشان عیان است اصالتشان!
معلق بودم انگار،
میان اینکه باید دوستش داشته باشم یا نه !
بعد به خودم تشر می زدم که
به فکر تصمیمت باش !
مانتوی بلند یشمی رنگی به احترام پدر پوشیدم ، شال سفیدی را هم سرم کردم ،
مقابل آینه قدی اتاق چرخ زدم،
مدل مانتو را دوست داشتم !
با ناخن های تقریبا بلندم ور می رفتم ! کاش میشد مانند کودکی خردسال جویدشان!
با صدای زنگ در از جایم پریدم :
آروم باش! اصلا آدم مهمی وجود نداره اون بیرون !
با آرامش ظاهری راهی پذیرایی شدم ، با مادر و پدرش سلام و احوال پرسی کردم،از نگاه خودش شرارت می بارید!
انگار داشت با چشمانش فریاد می زد :
دیدی من بردم ؟!
بعد صحبت های معمولی ،
راهی اتاق شدیم برای آشنایی!
روبروی هم که قرار گرفتیم ،
جان کندم تا عادی باشم !
دکور اتاقم را از نظر گذراند:
جای دنجی داری !
_ ممنون!
مقابل کتابخانه ام ایستاد :
چقدر کتاب !
نهج البلاغه هم میخونی تو مگه ؟!
از حرفش حرصم گرفت ولی خودم را آرام کردم،نباید ریسک می کردم !
_ خوب من اینجام
تا شرط های سرکار خانوم رو بشنوم !
نگاهم بند عکس کودکی جا خوش کرده کنار آینه ام شد ،با یاد آن روز ها لبخند روی لب نشاندم!
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal