مداحی آنلاین - صدای من به کسی نمیرسه - اسدللهی.mp3
3.96M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#محمد_اسداللهی🎙
واقعیت اینه که من لذتِ گناهم رو به لذتِ نگاهت ترجیح دادم امام زمانم :)💔
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
نمازخوانی به سبک
فرشته های کوچولو☺️♥️
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدوسی] برای چیدن سفره شام جوانان بسیج شدند
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدوسیویک ]
همگی دور سفره جمع شدیم
دلگرمی قشنگی بود دیدن این صحنه های سنتی
خیلی وقت بود مهمانی نرفته بودم!
بوی غذا ها مستت می کرد
قرمه سبزی و مرغ بود
و آخ که من می مردم برای قورمه سبزی !
بعد شام
و کلی تمجید و تعریف سفره را جمع کردیم
سینی چای را که بردم
عطیه با شیطنت ابرویی برای نواب بالا انداخت
و نگاهی به مادرش کرد :
ان شالله چای خواستگاریت!
دستانم لحظه ای لرزیدند
همگی ان شالله گفتند
و خندیدند
کمی که گذشت
مادر نواب گفت :
فاطمه خانوم
معصومه جان قبلا بهته گفته قضیه رو دیگه؟!
مادرم حرفش را تایید کرد :
ولی هنوز نظر خودش رو نمیدونم
متعجب نگاهشان کردم
درباره چه حرف می زدند ؟!
نواب سرفه ای کرد :
مامان جان یه لحظه تشریف میارید اتاق ؟؟
مادرش سری تکان داد
و هر دو بلند شدند
و نگاه من دنبالشان کشیده شد
طاقت نیاوردم و به طرف مادرم برگشتم :
مامان قضیه چی ؟!
چرا بهم نمیگین؟!
اتفاقی افتاده؟!
مادرم اشاره کرد که بعدا
ولی اصرارم را که دید انگار کوتاه آمد :
خواستگار داری !
چشمانم گرد شد :
خواستگارررر؟!
اینجااا؟!
کییی؟!
مادرم چپ چپ نگاهم کرد :
آروم تر
چرا داد میزنی ریحانه !
اینجا ما آشنایی جز این خانواده داریم؟!
و اینجا پسری جز آقا امیر علی هست؟!
قلبم انگار نزد
مات ماندم
خواستگاری ؟!
نواب؟؟
اصلا امکان داشت ؟!
مادرم شوخی اش گرفته بود؟!
گیج شدم در یک لحظه
دستم را روی قلبم گذاشتم
شدیدا تند می تپید
انگار قصد داشت ناگهانی بایستد !
زبانم الکن ماند از گفتن حرفی
خدایا معجزه همین بود؟!
اما ناگهان نمیدانم چرا نگاه کلافه نواب آمد جلوی چشمم
و بعد ذهنم رفت سوی یکدفعه بلند شدن نواب
مخالف این ازدواج بود ؟!
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدوسیویک ] همگی دور سفره جمع شدیم دلگرمی
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدوسیودو ]
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
با کلافگی مشهودی ،
در را پشت سرشان بست
و روی تخت نشست
و دستش را میان موهای لختش فرو کرد :
مامان جان ، عزیز من !
من گفتم که هنوز صبر کنین
مادرش کنارش می نشیند
و دستش را روی دست او که میان موهایش می چرخد ،
می گذارد:
آخه تو دلیلش رو گفتی به مو ؟!
ای دختر چی کم داره ؟!
دست مادرش را پایین می آورد :
من هنوز آمادگی ورود به زندگی مشترک رو ندارم
مادرش بد خلق می گوید :
سی سالت شده ها ،
هم سن های تو بچه هم دارن
مو مادرُم ،
آرزو دارُم تو رخت دومادی پسرم رو ببینُم
دست مادرش را با احترام می بوسد :
الهی من قربونت برم
باشه چشم ولی بازم کمی صبر کنید
_ امیر علی نکنه به خاطر ظاهرش میگی نه ؟!
چشمانش را برای تمدید آرامش می بندد :
مامان جان ،
من اینجوریم ؟!
من کسی هستم که ظاهر مردم رو ببینم ؟!
من کی باشم که کسی رو قضاوت کنم ؟!
با محبت به قد و بالایش نگاه می کند :
پس اگه نیستی بزار مو کارُم بکنُم
حالا بزار اصلا ببینُم خود دختر راضی هست ؟!
بعدشُم مو که نمیگم همی الان برو عقدش کن
نگاهی به عکس خودش در دیوار می کند
خودش هم نمی داند چرا حالت تدافعی گرفته ؟!
چرا انقدر پریشان است ؟!
مطمن بود مخالفتش به خاطر چادری نبودن
و محجبه نبودنش نیست
آدم قضاوت کردن نبود ، آن هم از ظاهر ؟! :
باشه عزیزدلم قبول فقط به یه شرط !
ذوق زده شرط را می پرسد
مقابل در می ایستد
به تابلوی وان یکادی که طراحی خود عطیه است چشم می دوزد :
اگه قبول کنه تو بیش مله زندگی کنه باشه
ولی بازم میگم دختری که تو تهران میون ناز و نعمت بزرگ شده
هیچ وقت با یه معلمی که جهادی تو یه روستای دور افتاده زندگی میکنه و تدریس میکنه ازدواج نمیکنه
الانم ریش و قیچی رو دادم دست شما
نزدیک تر می رود ، پیشانی مادرش را می بوسد :
چون بهتون اطمینان دارم مامان نرگس
و بعد سریع از اتاق خارج می شود
مادرش خدا رو شکری می گوید
و در دل قربان صدقه اش می رود.
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
༺⃟ٜٖ. ⃟ٜٖ༻
#خادمانه
سلام بزرگواران
لطفے ڪنید نماز شب اول قبر براے
شهید سردار حاج فریدون غلامی
بخونید
اسم پدرشون :حاج حسین
انشاءالله خود شهید به ما نگاهے
بندازن و دستمون رو بگیرن🌻🕊
#بخوانیمتابرایمانبخوانند🌿
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
༺⃟ٜٖ. ⃟ٜٖ༻
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
لذتی شیرینتر
از شیرینی دیدار نیست
کور باد آن چشمهایی
که پی دلدار نیست✨
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
☺️] اودت توچولو بولو بلاس بُلوش(🧤🧣)°
تو این هفای سلد اومدی شنا تُنی؟(🏊♂)°
بیبین آبا لَخ ژدن. (☃)°
🐥 ماماکو!!! نےنے چی موکوعه؟؟
🏷● #نےنے_لغت↓
❄️اودت: اردک
❄️بلاس بُلوش: لباس بپوش
❄️هفای: هوای
❄️لَخ ژدن: یخ زدن
❄️ماماکو: مامان کو
❄️موکوعه: میگه
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'|
|' #آقامونه .|
.
.
‖↵ نبض دل⚡️
تا میتپید💗
آواز پای یار داشت...😘
#بیدل /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|📖 #ماه_رجب #رجبیه
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1708»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.❄️'|
∫°⛄️.∫
∫° #صبحونه .∫
☀️☁️
☁️
بس ڪه
خورشیـ☀️ـد بـه
روے تو تبسـ😌ـم ڪرده
دیدنت اول هرصبـ🍃ـح
تمـاشـ😍ـا
دارد....
#صبحتــونبہعشق😉🌺💛
☁️ ☀️☁️
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°⛄️.∫
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
••🧠•• عقل پرسید ڪہ دشوار تر از
••⚰•• مُـردن چیسـت ؟؟
••❤️•• عشـق فرمود : فـراق
••🍃•• از همـہ دشـوار تر اسـت ...
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
📜°• حمید آبــادان ڪہ بود،
نامہا؎ با یڪ عڪس برایم فرستاده بود.
🖼°• عڪس را میگذاشتم جلــویم
و نامہ را با گــریہ میخــواندم.
🌴°• تڪیہ ڪرده بود بہ یڪ نخلــی
در منطقہ ذوالفقاریہ با یڪ بادگیــر سرمہا؎.
😉°• بہ شوخی میگفتم:
برا؎ صــدام ژست گرفتہ بود؎؟
گفت: ژست گرفتہ بودم ڪہ تو بپسند؎.
🌤°• میگفت: عصــرها ڪہ یادت میافتادم، میرفتم تپہا؎ یا تختہ سنگی پیدا میڪردم
و بہ غــروب نگاه میڪردم.
💔°• آن وقت بیشتــر دلــم برایت تنگ میشد.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #حمید_باکری
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal