عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_چهل_وششم در ماشین حسام را باز کردم و می خواستم روی صندلی
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_چهل_وهفتم
دست دختر را محکم گرفتم و گفتم:
_ مگه نمیگی بچه ی این آقا توی شکمته؟ باشه... قبول
حسام با عصبانیت گفت:
_ چی میگی حوریا؟
همانطور گفتم:
_ بهم فرصت بده حسام.
و رو به همسایه ها گفتم:
_ مردم شما هم بابامو میشناسید هم من و مادرمو.
و اشاره ای به حسام کردم و گفتم:
_ این مرد نامزد منه و به زودی شوهرم میشه. همه از شرایط بابام خبر دارین. همسایگی رو در حقم کامل کنید و شاهد باشید این زن میگه از ...
با حرص نفس زدم و گفتم:
_ میگه از نامزد من بارداره. باشه... باید ثابت کنه. چند نفرتون همراهمون بیاید اول بریم تست بارداری بگیریم اگه مثبت بود میریم تست دی ان ای. من به انتخابم شک ندارم و میدونم این آبروریزی پاپوشه ولی اگه بفهمم کار کدوم از خدا بی خبریه، به جون بابام که الان برام ارزشمندترینه ازش نمیگذرم و اعاده ی حیثیت می کنم.
رنگ صورت دختر پرید و تقلا می کرد دستش را از دستم در بیاورد و فرار کند. از سر و صدای کوچه، مادرم سراسیمه در را باز کرد و گفت:
_ چی شده حوریا؟ اینجا چه خبره؟
مادرم را بی جواب گذاشتم و گفتم:
_ کدومتون همراه ما میاین؟
چند نفر در حال رفتن به منزل و لباس عوض کردن بودند که دختر دستش را رها کرد و پا به فرار گذاشت. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. تمام بار روانی امروز و این چند مدت را با لگدی از پشت حواله ی ران پای دختر کردم که سکندری خورد و زمین افتاد و پایش شکست. همه بهت زده نگاهم می کردند و حسام خودش را به من رساند.
_ چیکار کردی حوریا؟ پاشو شکستی...
نفس نفس می زدم و با حرص به دختر نگاه می کردم که با فریادهایش تمام کوچه را روی سرش گذاشته بود. نگاهم روی محمدرضا چرخید که هراسان به خانه می رفت. نمی دانم چه کسی به پلیس زنگ زده بود. آمبولانس هم آمد و دختر را با خود برد و من همراه پلیس به اداره ی آگاهی رفتم. حال حسام و مادرم که شاهد ماجرا بودند را نمی دانم اما حال خودم قابل وصف نبود. از خریدن آبرویمان راضی بودم و از مجرم شدن و توی ماشین پلیس نشستن و به اداره ی آگاهی بردنم شرم داشتم. نمی دانم قرار بود چه اتفاقی بیفتد.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_چهل_وهفتم دست دختر را محکم گرفتم و گفتم: _ مگه نمیگی بچه
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_چهل_وهشتم
دختر را به بیمارستان برده بودند و حوریا را به پاسگاهِ محل. حاج خانم مجبور بود پیش حاج رسول بماند که از چیزی با خبر نشود و هر وقت می پرسید حوریا کجاست به یک جواب تکراری بهانه ی حاج رسول را کوتاه می کرد «با حسام رفتن بیرون هنوز نیومدن.» تلفن را یک بند در دست داشت و با حسام تماس می گرفت که بداند چه اتفاقی افتاده و حالا تکلیف حوریا چه می شود. حسام هم بین بیمارستان و اداره ی آگاهی در رفت و آمد بود و نمی دانست این چه بلایی بود که بر سر روزگارشان می آمد. مراحل پذیرش دختر را انجام داد و او را به اتاق عمل بردند. انگار کسی را نداشت که برای عمل، خودش رضایتنامه را امضا کرد. تمام هزینه ها و لوازم لازم را برایش مهیا کرد و به دکتر گفت بین آزمایش قبل از عملش یک تست بارداری هم اضافه کند. به اداره ی آگاهی رفت و حوریا را توی راهرو دید که دوتا از همسایه ها، من جمله پدر محمدرضا هم آنجا بودند که بتوانند کاری بکنند. تمام ماجرا را برای افسر پلیس مربوطه، تعریف کردند و همه چیز صورت جلسه شد و تا مشخص شدن اوضاع دختر، حوریا را به بازداشتگاه فرستادند. حسام دست و پایش شل شده بود و نمی توانست تحمل کند که حوریا، دختر حاج رسول با این سوء سابقه که برایش درست شده بود جلوی چشم همسایه های چندین ساله شان به بازداشتگاه برود و آبرویشان به خطر بیفتد. دوباره به بیمارستان بازگشت. دختر به اتاق عمل فرستاده شد از پرستار بخش در مورد تست بارداری پرسید. تست منفی بود و همین می توانست برای اعاده ی حیثیت مدرک معتبری باشد اما دل حسام به این راضی نمی شد. باید می فهمید این پاپوش توسط چه کسی برایشان دوخته شده و از اساس ماجرا را حل می کرد. همانجا منتظر ماند و لحظه به لحظه را برای حاج خانم که نگران و پریشان بود توضیح میداد. بعد از یک ساعت که دختر از اتاق عمل بیرون آمد دکتر به حسام گوشزد کرد که الان وقت مناسبی برای دانستن حقیقت نیست و این دختر باید بستری باشد و بعد از عمل و بیهوشی استراحت کند و در آرامش باشد. این یعنی حوریا امشب را باید در بازداشتگاه بماند... امکان نداشت... چه باید می کرد؟ مستأصل به خانه ی حاج رسول بازگشت و قبل از فهمیدن حاج رسول همه چیز را با حاج خانم هماهنگ کرد و ناچار برای حاج رسول ماجرا را تعریف کردند. حاج رسول برای حوریا پریشان شد و از حسام خواست او را به اداره ی آگاهی ببرد.
باهم به اداره ی آگاهی رفتند و حاج رسول خودش با مسئول مربوطه صحبت کرد.
_ آقای میمنت، دختر شما مرتکب جرم شده و ضرب و شتم انجام داده. درسته که اون خانوم هنوز فرصت نکرده شکایت کنه اما مردم شاهد بودن و پلیس به محل جرم رسیده و اون خانوم هم که الان بیمارستانه. در واقع بعد از اینکه با ۱۱۰ تماس گرفتن و گزارش نزاع دادن، ما وارد عمل شدیم که نظم و امنیت حفظ بشه. حالا هم نمیشه منکر این نزاع شد و پرونده ش تشکیل شده و برای بررسی بیشتر به دادسرا تحویل داده میشه.
حاج رسول به سختی نفس کشید و گفت:
_ حرف شما متین. اما وقتی کسی از دخترم شکایت نکرده چرا باید توی بازداشتگاه بمونه. تعهد میده و میاد بیرون.
حسام در ادامه ی حرف حاج رسول گفت:
_ تازه ما باید از اون خانوم شاکی باشیم که اومده دم خونه مون آبرو ریزی کرده. من با بیمارستان صحبت کردم. توی آزمایشات قبل عملش، تست بارداریش منفی شد که تونستن بی هوشش کنن. این اعاده ی حیثیت لازم نداره؟ ما نباید بفهمیم کی این خانوم رو اجیر کرده؟
افسر آگاهی سری تکان داد و گفت:
_ درسته این حق شماست و مختارید برای پرونده ی اعاده حیثیت اقدام کنید ولی ما باید از اون خانوم هم مطمئن می شدیم. الان افسر پلیس ما رفته بیمارستان که اگه شکایتی داره ضمیمه پرونده بشه.
حسام با این حرف بلند شد و از اداره ی آگاهی خارج شد وبه سرعت به سمت بیمارستان رفت.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
از عشقِ رضا، نبضِ زمان در نوسان است
از برکتِ عشقش، نفسم در هیجان است
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
😴بابا دشت اژ شَلم بلدالید بیحوابم
دیژه!!🥱
لباش عید نیحواام
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
☝️كودك بايد اجازه داشته باشد
با روش درست احساسات خود
را نشان بدهد بااين كار هوش
هيجاني او بالا میرود👌
👈در غير اين صورت خشم خود
را سر خواهر و برادرش خالي میكند
يا با لجبازی انتقام خواهد گرفت
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
وقتی عکس جدید براتون میفرسته
به جای تعریف های تکراری
مثل #شهریار بهش بگید:
"در تماشای تو
قانع نشوم من به دو چشم
همه چشمان جهان
گو به سرم بشتابند..."
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
|. ❄️'|
|' #آقامونه .|
.
↲ براىِ👇
⦅دوستْداشتَنت⦆🥰
آرايهاىٖنيست📝
جٌز⦅تكرار⦆♾ ↳
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1745»
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.❄️'|
∫°⛄️.∫
∫° #صبحونه .∫
°🌤°صبح هرجمعہ
°👌🏻°زایام تورامےطلبد
°💖°مژده ازآمدنت دِه،کہ دلم آب شده
°☝️🏻°ذکر نامت بہ من
°💚°آموخت کہ عاشق بشوم
°🌷°ازگل روےتوگلهاےجهان ناب شده
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°⛄️.∫
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
هرچـه میخواهے بگیر اما سلامم را نگیر
من بـه عشق این سلام صبحگاهے زنده ام
أَلسَّلامُ عَليك يااباصالح المهدی🌱
#امام_زمان 💫
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج 💚
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
{🤗💫} دلخوش نشستہ امـ
{🚶🏾♀🍃} ڪہ تو شاید گذر ڪنے
{🤭💔} لعنت بہ شایدے ڪہ مهیا نمیشود ...
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
🥲|| محمدابراهیم، علیاڪبرے بود.
نمیشد جایی روضه علیاڪبر باشد و محمدابراهیم نباشد.
💚|| هرسال شب شهادت حضرت علیاڪبر بانی میشدیم.
خانهمان مجلس میگرفتیم و یا اگر جایی روضه بود نذرے میبردیم.
🥀|| شهادتش هم مثل حضرت علیاڪبر شد.
هم در جوانی به شهادت رسید و هم اربا اربا شد.
😔|| پیڪرش هیچوقت برنگشت!
نتوانسته بودند پیڪرش را از دریا پیدا ڪنند.
اما شنیدم ڪه گفتند محمدابراهیم اربا اربا شده!
🌷شـهـیـد مدافع حرم #محمدابراهیم_کاظمی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
🔰افراد قبل از ازدواج باید در مورد افکار و عقاید هم بحث و گفت و گو کنند و با هم تشابه نگرشی داشته باشند.🥰
تشابه شناختی در محتوی شناخت و افکار یعنی همان باورها ، عقاید ، ارزشها و نگرشها تأثیر زیادی بر فرآیند ازدواج و سازگاری خواهدداشت.افرادی که دارای ارزشها ، نگرشها ، عقاید و باورهای مشابهی در یک یا چند زمینه باشند معمولاً رفتار همدیگر را تقویت می کند و از همدیگر تقویتها و پاداشهای مثبت فراوانی دریافت میکنند که برای هر دو لذت بخش است.😍
مواردی که به نظر می رسد آنها لازم است تا حدودی شبیه به همدیگر بیندیشند و فکر کنند عبارتند از :
✅نگرش به دین و مذهب و نقش آن در زندگی
✅نگرش به ماهیت جنس مخالف
✅نگرش به نقش زن و مرد در زندگی
✅نگرش به توزیع قدرت در خانواده
✅نگرش به تفریح و نحوه گذراندن اوقات فراغت
✅نگرش به نحوه مدیریت مالی در خانواده
✅نگرش به پول ، ثروت و توزیع آن در خانواده
✅نگرش به نحوه ارتباط با اقوام
✅نگرش به ماهیت روابط جنسی
✅نگرش به نحوه ارتباط محرم و نامحرم با همدیگر
✅نگرش به تربیت فرزندان
✅نگرش به جایگاه و اهمیت آداب و رسوم در زندگی
✅نگرش به اشتغال ، کار ، تحصیل و...
#ازدواج_موفق
#انتخاب_همسر
#مسائل_پیش_از_ازدواج
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|