eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•‌<💌> •< > . . 🌹•• مراسم عقدمان که تمام شد برای زیارت به تپه نورالشهدا رفتیم. زیارت‌نامه خواندیم و مزار هشت شهید گمنام آنجا را زیارت کردیم. 🍃•• بعد داخل همان محوطه روی یک نیمکت زیر سایه یک درخت نشستیم. باد سردی می وزید. با این‌که حس و حالمان را دوست داشتم، از سردی هوا می‌خواستم بلند شوم. احساس کردم احسان، می خواهد مطلب مهمی را به من بگوید ولی در چشمانش تردید را می‌دیدم. 🌷•• بلند شدیم تا برویم ولی به یکباره رو به من کرد و گفت: «میشه چند لحظه صبر کنی می خواهم مطلب مهمی را به شما بگویم.» با لبخند به صورت من نگاه کرد و گفت: «می دونم امشب اولین روز مشترک زندگی ما است و شاید گفتن این مطلب اصلا درست نباشد. ولی لازم است یک مطلب مهم را با شما درمیان بگذارم.» ☘•• نگاهی به او انداختم. کنجکاو و منتظر بودم تا بشنوم این مطلب مهم چیست که انقدر او را پریشان کرده است؟ در ادامه صحبت‌هایش چنین گفت: «بزرگترین آرزوی من شهادته. می خواهم این را بدونی و دعا کنی به آرزویم برسم.» 🌻•• نمی‌دانم چرا آن لحظه اصلا از حرفش تعجب نکردم، و اصلا ناراحت نشدم. در کلامش و نگاهش عمق و معنای حرفش را فهمیدم. از همان شهدایی که کنارشان بودیم، دلم را قرص و محکم کردم. 🌿•• با آرامشی عجیب به او گفتم: «حالا که بزرگترین آرزویت شهادت است، امیدوارم به آرزوی قلبی‌ات برسی.» پنج سال و دو ماه از آن روز گذشت و احسان به آرزویش که همانا شهادت بود رسید. 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◗ 🧩 (History) ◖ 🎯 دروازه‌ بان تیم چلسی سنگین ترین بازیکن تاریخ فوتبالِ جهان با ۱۵۲ کیلوگرم وزن! سال ۱۹۰۵ میلادی چه برایمان آورده ای، مارکووو⁉️😬 ◖🧳◗ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌اوایل عروسیمون بود سر میز با همسرم‌ بحثم شد حررررصم گرفته بود نمیدونستم چیکار کنم آروم بشم بشقاب غذا رو گرفتم یهو گذاشتم تو سر خودم😂 آب مرغ بود که از موهام‌ میرخت... همسرم مونده بود چیکار کنه😀😀 ''📩'' [ 658 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
mitarsam-in-chehel-ruzo-davvom-nayare.mp3
13.75M
↓🎧↓ •| |• . 🎙 . از بین ڪُلِ خلق تو را دوسـت دارمَت حُبـے لَڪَ الْهَوٰا بِـاَبٖـے اَنْـتَ یٰا حُسیــن...🫀 . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
4_5951748258962344440.mp3
8.5M
↓♥️↓ •| |• •| |• . (: و أنَا أبحَثُ عنِّي؛وَجَدْتُكَ یٰا حُسین🙂♥️ و اولین حاجت هممون...(: ظهور مهدیِ زهرا سلام الله علیه♡ . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑♥️↑
「💚」◦ ◦「 🕗」 . امام رضا علیه السلام: از کلام خدا تجاوز مکنید و در غیر آن جویای راه مشوید که گمراه خواهید شد. 📚عيون أخبار الرضا (ع) ج۲ ص۵۶ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_هفتادوهشتم _خب شاید آره ولی مگه چه اشکالی داره آدم تنهاییش
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . تو هم نخواستی فعلا پیامهاش رو جواب نده ولی اون حق داره حرفهاش رو بزنه گوشیش رو روی میز به سمتش هول دادم: زود باش... لبخند خسته ای از سر ناچاری زد: خیلی زورگویی! _تو دیگه حرف از زورگویی و قلدری نزن که دیکتاتوری هستی واسه خودت! بجمب... عکسی برای من فرستاد و بعد به من که مشغول فرستادن عکس و شماره و توضیحات برای مادرش بودم خیره شد همونطور مشغول کار پرسیدم: چیه آدم ندیدی؟ _چرا ولی اینجوریشو ندیده بودم ممنون که انقدر برات مهمه ممنون که به زور هم که شده میخوای طناب پوسیده رابطه ما رو گره بزنی! هیچ کس تا امروز توی زندگیم انقدر بهم کمک نکرده و به فکرم نبوده! من همیشه مدیون کمکهات میمونم به زبون آوردن این کلمات برای کوه غروری نظیر کتایون قطعا از کندن همون کوه سخت تر بود لبخند کوچکی زدم: _خواهش میکنم قابل نداشت تا چند دقیقه دیگه گوشیت منفجر میشه... خندید... و برای من همین خنده کافی بود همین که اون از این اتفاق خوشحال بود و من تونسته بودم به باز شدن این گره کهنه و لجوج کمکی بکنم در همین اثنا ژانت وارد آشپزخانه شد:باز فارسی چی میگفتید؟ با اخم و خنده اعتراض کردم: دیگه وقتی تو نیستی که میتونیم فارسی حرف بزنیم! ملیح خندید: باشه قبوله ولی باید بگید چی میگفتید! سر بسته ماجرا رو براش توضیح دادم و اونهم با لبخند ابراز شادمانی کرد ولی خیلی زود ابراز شادمانیش تموم شد و پرسید: حالا نمیخوای ادامه بدی؟ نگاهی به کتایون انداختم: خسته نیستید؟ ژانت بجای کتایون هم جواب داد: نه نیستیم ادامه بدیم چون کتایون هم مخالفتی نکرد دفترم رو از روی کانتر برداشتم و نگاهی انداختم: _خب... آیه 124... اول یکم درباره حضرت ابراهیم توضیح بدم کسی که در سرزمین بابل یا بین النهرین(عراق فعلی) به دنیا می آد جایی که تفکر کفرآمیز شیطان اونقدر ریشه داره که یه برج میسازن که برن خدا رو بکشن پایین توی داستان خلقت گفتم داستان برج نیمه تمام بابل رو در زمان حکومت نمرود که چیزی شبیه فراعنه مصره، به لحاظ شباهت های فرهنگی و آئینی و اعتقادی و تمدنی و چون پدرش از دنیا رفته بود عموش سرپرستی ش رو به عهده میگیره شخصی به نام آذر که بت پرسته توی یه همچین شرایطی چنین خانواده و چنین اجتماعی رشد میکنه و بزرگ میشه و در نهایت ادعای پیامبری میکنه!! اولا اصلا با اون تربیت این ادعا رو از کجا آورد؟ ثانیا هر عقلی کم و نزدیک به صفر بودن احتمال استقبال از این آئین در اون فضا رو درک میکنه هر ادعایی اونجا از این ادعا بیشتر میصرفید تصور کن جامعه ای رو که سالیان سال چند خدایی داشتن تراشه ها و پادشاهان رو پرستیدن، سر قدرت خدایانشون با تمدن های دیگه رقابت دارن ملاک رقابتشون هم شکوه و زیبایی و ثروتمندی پیکره ها و پادشاهی ها و سبقه تاریخی پرستش اونهاست بعد یهو بیان به یه آئین نو ظهور گرایش پیدا کنن که هیچ نمود ظاهری برای فرو کردن تو چشم بقیه نداشته باشه! تاریخ هم اثبات میکنه که همیشه از پیامبران استقبال نمیشه و همین جواب تکراری رو بهشون میدن که چرا باید دین پدرانمون رو ترک کنیم و به دین نوظهور تو دربیایم؟ خدای یکتای نادیدنی دقیقا دو فاکتور اصلی مدنظر اونها رو نداشت شکوه بصری و انحصار نژادی و تمدنی نه میشه مجسمه ش رو ساخت بهش طلا آویزون کرد نه سبقه نژادی تمدنی داره براشون پس چرا پیامبرا این ادعا رو میکردن؟! و مهمتر اینکه چی شد که اینا در طول تاریخ انقدر ماندگار شدن در حالی که درمیان قوم خودشون و زمان خودشون به شدت مهجور و تحت ستم بودن؟! الان عمده مردم کرده زمین ادیان ابراهیمی دارن یعنی چه یهودی باشی چه مسیحی چه مسلمان پیرو مکتب فرزندان ابراهیم هستی و ابراهیم رو قبول داری خب این موفقیت حاصل چیه؟ بیش از سه و نیم میلیارد جمعیت! هیچ آدمی روی کره زمین این مقبولیت رو نداره دستی به صورتش کشید: _نمیدونم شاید شانس حالا نوبت من بود که لبخند کج تحویلش بدم: _آخه شانس؟! _خب آره اینم یه احتماله دیگه همونطوری که یه دوره ای بت پرستی باب بوده یه دوره هم یکتاپرستی باب شده _اصلا حرف تو درست که البته درست نیست اما با فرض درست بودن اونا خودشون که نمیدونستن قراره در آینده مکتبشون مورد اقبال قرار بگیره حتی اگر هم قابل پیش بینی بود که نبود، فرقی به حالشون نمیکرد چون چیزی گیرشون نمی اومد در دنیایی که خدایی و آخرتی نیست این چیزا چه اهمیتی داره باید سعی کنه چیزی به دست بیاره که در زمان حیات خودش به دردش بخوره پس چرا اینکارو کردن؟! _نمیدونم اونجوری نگام نکن قرار نیست که جواب همه سوالا رو من بدونم! _خوبه پس این جمله یادت بمونه خلاصه در جوانی به پیامبری میرسه و از خانواده خودش یعنی همون عموی خودش دعوت رو شروع میکنه واضحه که قبول نمیکنه بعد میره وارد اجتماع میشه تا با مردم حرف بزنه . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_هفتادونهم تو هم نخواستی فعلا پیامهاش رو جواب نده ولی اون ح
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . مردم خودشون خدایان متعدد اعم از خورشید و ماه داشتن ایده ابراهیم اینه که برای ارتباط گرفتن با مردم باید باهاشون همراه شد میره و باهاشون یه صبح تا شب در مراسم نیایش خورشید شرکت میکنه شب که میشه میگه این خدا چرا رفت؟ من خدایی که افول کنه رو نمیخوام خدایی میخوام که همیشه باشه... خدایی که افول نمیکنه و غایب نمیشه قهر نمیکنه که برای بازگشتش مجبور باشید بچه هاتون رو بکشید!! واضحه که چندان استقبال نمیشه ولی استمرار داره تا اینکه ماجرای شکستن بت ها پیش میاد مردم شهر در یک تاریخ خاصی برای برگزاری یه مراسم آئینی از شهر خارج میشن ولی ابراهیم همراهشون نمیره و وقتی اونها از شهر بیرون میرن ابراهیم تمام بت های معبد اصلی شهر رو میشکنه و تبر رو روی شانه بت بزرگ میگذاره که بعدا اگر ازش به عنوان معدود افرادی که توی شهر بوده و سابقه دشمنی با خدایان رو هم داره بازجویی کردن بگه بت بزرگ خداهای کوچیکتر رو نابود کرده که اگر قبول کنن نمیتونن مجازاتش کنن و اگر نکنن بگه پس چرا این خدای ناتوان رو که خودتونم میدونید کاری از دستش برنمی آد عبادت میکنید؟! یعنی یه دو قطبی منطقی میچینه برای ایجاد یک موج آگاهی اجتماعی با اینکه قطعا میدونه اینکار چقدر خطرناکه واقعا هم با منطق تو این سوال پیش میاد که این شجاعت از کجا میاد چرا هزینه تولید این موج رو میپذیره؟! خلاصه وقتی برمیگردن و وضعیت رو میبینن و احضارش میکنن، همون جواب رو به سوالشون میده ولی کتمان نمیکنه که کار من بوده اونا هم همین نتیجه رو میگیرن و دستگیرش میکنن و چون کار خیلی عجیب و بی سابقه ای کرده نمرود میخواد که ببیندش و میبرنش پیش نمرود... اونم میپرسه اینکارایی که میکنی چه معنی میده چرا بیخودی با اعتقادات و سنتهای ما در افتادی ابراهیم هم تمام و کمال از رسالتش و از خدای خودش حرف میزنه خب تصور کن پیش کسی که خودش رو خدا میدونه از یه خدای دیگه صحبت کنی! فوری میخواد یک تقابل شکل بده که قدرت خودش رو ثابت کنه میگه از این خدای تو چه کارایی برمیاد؟ ابراهیم میگه خدای من حیات و ممات کل کائنات به دستشه *زنده میکند و میمیراند!* اونم فوری دستور میده دو تا زندانی بیارن یکی رو آزاد میکنه یکی رو میکشه میگه منم زنده کرده و میراندم! ابراهیم دیگه سر این که چقدر این ادعا مضحک بود باهاش بحث نمیکنه چون اگر میفهمید خودش میفهمید دیگه حرف بعدی رو طوری میزنه که دیگه جای مغلطه نباشه میگه خدای من هرروز خورشید را از مشرق به طلوع می آورد تو اگر میتوانی امروز از مغرب بیاور خب طبیعیه که نمیتونه اما چرا خورشید؟ یه جور تحقیر تفکرشون هم بود که خورشید که خدای شماست هم به فرمان خدای منه و شما دخل و تصرفی در رفتارش ندارید تو اگر فرزند خدای خورشید بودی باید اینکار ازت برمی اومد و میتونستی مسیر حرکتش رو تغییر بدی! نمرود هم دیگه بحث نمیکنه سر ضرب حکمش رو میده میگه یه معرکه بزرگ از آتش درست کنید و این کافر رو بسوزونید! ماهها مردم بخاطر تبرک جستن به این عمل مقدس انتقام گرفتن از دشمن خدایان چوب جمع میکردن و به اون محوطه اعدام می آوردن یعنی کامل مردم رو آماده کرد و تماما همه جا خبرش پیچید بعد هم اول آتیش رو بپا کردن و بعد ابراهیم رو با منجنیق داخلش انداختن بس که آتیش بزرگ بود! حالا چرا این معرکه ی بزرگ رو ترتیب میده؟ میخواد آبرویی که از آئینشون رفته برگرده و برتری خدای خودشون برخدای ابراهیم رو خیلی واضح نشون بده چون اقوام قدیم هیچ خدایی رو انکار نمیکردن فقط میگفتن خدای ما قوی تره! خلاصه نیتشون این بود که خدا هم جوری این میتینگ سیاسی فرهنگی شون رو نابود کرد که واقعا قابل تصور نبود تهدید رو به فرصت تبدیل کرد خبرش مثل بمب پیچید اون آتش با اون حجم وسیع خاموش شد و ابراهیم زنده موند اونا میخواستن با این هیبت ابراهیم رو بسوزونن که قدرت خدایانشون رو به نمایش بگذارن که چطور از دشمنشون انتقام گرفتن! خدا هم هیبتشون رو خاکستر کرد و با یه اتفاق خارق العاده جون پیامبرش رو نجات داد در حالی که اینکار با روش های ساده تر هم میسر بود قطعا ولی گفتم، این روش خداست معجزه از جایی که فکرش رو نمیکنی دقیقا از نقطه ی قوتت بهت ضربه میزنه که ثابت کنه تمام قدرتت پیش قدرتش هیچه میخواد هیمنه ساختگی کفر رو در نظر مردم بشکنه برای کمک به هدایتشون . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
«🍼» « 👼🏻» شلام اون شِیه؟😱 ماماااان ژون؟ یه حِیبون داله میاد😢😅 🏷● ↓ ندالیم ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــ سعی کنیم بچه‌هامونو با آفریده‌های خدا آشنا کنیم😍 در حد متعادل البته😁 «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب بیمار خنده های اَم، بیشتر بخند خورشید آرزوی منی، گرم تر بتاب . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
𓆩🌸𓆪 |' .| . ﮼✺ من و😌 دل بریدن از تو⁉️ چه محالِ خنده‌داری☺️ سیروس عبدی ‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‎/✍ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1830» . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 𓆩🌸𓆪
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• صبح است و صبا مشک فشان می‌گذرد🕊 دریاب که از کوی فلان می‌گذرد🪴 برخیز! چه خسبی که جهان می‌گذرد🪐 بوئی بِسِتان؛ که کاروان می‌گذرد ...🫀 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•