eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
13.7هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩📺𓆪• . . •• (History) •• 🎯 ‌‌‏‌‌‌یکم باورکردنی نیست؛ ولی اینجا مشهده دهه ۵۰ حرم مطهر رضوی! . . 𓆩هوشیارپایان‌میدهدمدهوشےتاریخ‌را𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📺𓆪•
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 🍃 💪 حیدر حیدر اول و آخر حیدر..... ✅ورزش و فرهنگ یکی از عرصه‌های جدی‌ تامین قدرت نرم در فضای نظام بین‌الملل است ...... 🆔 |• Eitaa.com/asheghaneh_halal 🆔|• Eitaa.com/Heiyat_Majazi 🆔 |• Eitaa.com/Rasad_Nama
سید رضا نریمانی سید رضا نریمانی_شب هشتم ماه رمضان - هیئت فدائیان حسین - روضه-1530165528.mp3
زمان: حجم: 16.74M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• ؛ ای کاش حرم بودم و مهمان تو بودم مهمان تو و سفرهٔ احسان تو بودم یک پنجره فولاد دلم تنگِ تو آقاست ای کاش که زائر خراسان تو بودم😔 شهادت امام مهربانیها تسلیت باد🏴 . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
7.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🕯𓆪• . . •• •• در من کسی عشق تورا جار می‌زند... . . 𓆩رنگ‌‌‌و روےحسینےبگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🕯𓆪•
حاج ابوذر بیوکافیenc_16948622653636907788948.mp3
زمان: حجم: 3.82M
•𓆩🖤𓆪• . . •• 🖤 هر آن چه گریه بریزم به قلب شعله ورم دوباره سر شود آتش از آتش جگرم غم فراق تو و هجر این دو ماه عزا دو غصه می شود و بیشتر زند شررم نمی توانم باور کنم، خدا! دارد تمام می شود امشب محرم و صفرم بیا ببخش مرا قول می دهم دیگر که جان سالم از روضه ها به در نبرم...😭💔 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🖤𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_دویست‌‌وچهل‌ویکم بلند شدم و هنوز گیج خواب تا سرویس رفتم و
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• از دور رنگ سرخ شیشه های مشبک ضریح به چشمم خورد و اشکهای داغم رو به جریان انداخت خیره ی این منظره توی حال خودم بودم و مناجات میکردم با امیر دلم که ژانت ندانسته خلوتم رو بهم زد: یعنی نمیشه از این نزدیکتر رفت؟ نگاهی به فاصله ی باقیمونده تا ضریح کردم: میبینی که شلوغه عزیزم برای تو که تجربه اولته ممکن نیست _چرا نباشه یکمی فشاره دیگه فقط من میخوام برم کنار اون دروازه فلزی که دور مزار کشیدن رضوان با لبخند گفت: ضریح آروم ازش پرسیدم: تو تونستی زیارت کنی؟! _آره من دیشب رفتم ولی امشب انگار شلوغتره کتایون که تا اون لحظه ساکت بود رو به ژانت گفت: رفتن اون جلو با نگاه کردن از این فاصله چه فرقی داره؟ _فرقش توی حس نزدیکیه دلم میخواست نزدیکتر برم فوری گفتم: خب حالا که مقدور نیست اشکالی نداره همین هم زیارته ژانت من خودم بعد از ده سال اومدم! ولی خب معلومه که نمیشه از این نزدیکتر شد _آخه چرا؟ کتایون کلافه گفت: خطرناکه یه لحظه نگاه کن ببین چه خبره _یعنی تومیگی من با ۱۷۰ قد اونجا خفه میشم؟ بیشتر خانومایی که اون جلوئن قدشون از من کوتاه تره میبینی که اونا هم حتی مشکلی ندارن رضوان فوری گفت: آخه تو اولین بارته گلم اذیت میشی _اذیت نمیشم مطمئنم که میتونم آروم میرم جلو رضوان نگاهی به من کرد و ناچار گفت: پس ضحی من که زیارت کردم با کتایون میریم توی شبستان اونجایی که آینه کاری سقف تموم میشه میشینیم تا شما بیاید و بعد به طرفة العینی میان جمعیت گم شدند پشت سر ژانت قرار گرفتم و بازوهاش رو گرفتم تا ازم جدا نشه و آهسته رو به جلو حرکت کردیم راحتتر از اون چیزی بود که فکر میکردم چند دقیقه بعد مقابل ضریح قرار گرفتیم ژانت نگاهی داخل ضریح انداخت و با ذوق پرسید: یعنی واقعا امام علی اینجا دفن شده و الان اینجاست؟ و من تونستم بیام پیشش؟ لبخندی زدم و قبل از اینکه جوابی بدم با موج جمعیت از کنار ضریح به درب خروجی رانده شدیم برگشتم و نگاه کوتاه و حسرت باری که نشان دلتنگی بود انداختم و با ژانت به دنبال آدرسی که رضوان داد به شبستان رفتیم پیداشون کردیم همونجایی که رضوان گفته بود نشسته بودن و نمیدونم از چه موضوعی حرف میزدن که با رسیدن ما متوقفش کردن بجاش رضوان پرسید: تونستید زیارت کنید؟ ژانت جواب داد: آره ولی خیلی کوتاه چه اتفاق عجیبیه زیارت شبیه هیچ اتفاق دیگه ای توی دنیا نیست! بعد راحت نشست و گفت: خیلی آرومم اینجا اصلا انگار هیچ فکری توی سرم نیست رضوان توضیح داد: میدونی ژانت جان حرم اهل بیت هر کدومشون یه حسی دارن حالا ان شاالله برسیم کربلا و بریم بین الحرمین میبینی اونجا کاملا فرق میکنه تو حرم آقا امیرالمومنین آدم آروم میشه ولی تو حرم امام حسین یه حرارتی تو وجودته که عجیب و غریبه حالا باز خودت میبینی نگاهی به کتایون که ساکت و سربه زیر نشسته بود انداختم و پرسیدم: چیه تو فکری؟ سر بلند کرد: هیچی داشتم فکر میکردم که چی میشه یه آدم در طول تاریخ انقدر معروف میشه که یه همچین بنایی دور مزارش بسازن جز درباره امامهای شیعه بی سابقه ست لبخندی زدم: چی بگم! به نظر خودت چی میشه؟ لب برچید: چه بدونم به هر حال اینکارو محبینشون میکنن دیگه! رضوان بجای من جواب داد: خب چی میشه که فقط همین افراد خاص همچین محبینی دارن که حاضرن انقدر خرج کنن و این بناها رو کاملا مردمی بسازن و بعد به این حجم اینجا حضور پیدا کنن لابد یه چیزی توی این آدمها دیدن دیگه!! _خب منم نمیگم اینها آدمهای خاصی نبودن قطعا بودن که انقدر جاذبه ایجاد کردن ولی در این حدش به نظرت افراط نیست؟ _کدوم افراط؟ اینکه ما یه بنایی میسازیم که خودمون میایم توش میشینیم و لذتش رو میبریم افراطه؟ ژانت که همچنان در جمله ی قبلی رضوان جامونده بود متعجب پرسید: یعنی پول این ساختمونها رو مردم میدن؟ با بودجه دولت ها و کشورها ساخته نمیشه؟ _تقریبا ۹۰ درصدش رو مردم میدن _چقدر جالب! کتایون فوری گفت: خب به چه دردی میخوره چرا اینهمه پول رو خرج نیازمندا نمیکنید؟ پرسیدم: تو چرا ماشینت رو نمیفروشی خرج نیازمندا کنی؟ چند ثانیه مکث کرد و بعد حق به جانب گفت: ماشینم علاقه و نیاز منه حق دارم از پول خودم برای خودم خرج کنم لبخندی زدم: ممنون که خودت جواب خودتو دادی این فضا علاقه و نیاز ماست نیاز روحی ما اصلا مقایسه دو فضای جداگانه و بی ربطه مگه ما به فقرا کمک نمیکنیم؟ چرا حتما این پول باید خرج فقرا بشه؟ هرچیز به جای خودش رضوان خودت بگو که هیئت محل ما که شمام خادمش هستید ماهی چقدر ارزاق تهیه میکنه میبره ته شهر؟! با شیطنت خندید: خب حالا تف به ریا‌! لبخندی زدم و ادامه دادم: تازه ساخت حرم دقیقا عمومی کردن امکاناته قسمت اول رمان ضحی👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• لبخندی زدم و ادامه دادم: تازه ساخت حرم دقیقا عمومی کردن امکاناته چه کسی از این حرم و زیبایی هاش استفاده میکنه؟ مردم با هر سطح توان مالی حرم یه فضاییه که مردم بدون هیچ هزینه ای میتونن واردش بشن رایگان خدمات بگیرن و تا هر وقت بخوان اونجا بمونن این فرش نفیسی که خریداری میشه زیر پای زائر پهن میشه این وسایل سرمایشی و گرمایشی رو مردم استفاده میکنن مردم از تماشای اسن آینه کاری ها لذت میبرن پس تمام این امکانات داره خرج مردم میشه مردم به معنای واقعی کلمه چون در ورود به حرم هیچ منعی وجود نداره هر نوع انسانی میتونه واردش بشه مگه نه؟! _آره ولی با پوشش _این که قانونشه همه جا قانون داره همه میتونن پوشش رو رعایت کنن منظور من از منع منع ماهیتی بود که نشه برطرفش کرد مثلا بگن فلان نژاد یا طبقه اجتماعی نیان! همچین شرطی که نداریم پس همه اگر بخوان، میتونن بیان رضوان نگاهی به ساعتش انداخت: تا اذان چیزی نمونده بریم تو صحن بشینیم؟ فوری گفتم: آره آره بریم بلند شدیم و با همون شرایط قبلی خودمون رو به در ورودی صحن رسوندیم و از غلغله جمعیت گذشتیم تا بالاخره گوشه صحن اندک جایی برای نشستن پیدا کردیم همین که نشستیم ژانت با حسرت گفت: کاش دوربینمو نمیگرفت میخواستم عکس بگیرم از اینجا گفتم: عزیزم اینجا حریمیه که مردم با خیال راحت توش تردد میکنن دوربین متفرقه راه نمیدن اگر وقت دیگه ای از سال بود شاید میتونستیم اجازه بگیریم ولی الان زیادی شلوغه سکوت شد و نگاهم به ایوان طلا گره خورد کمی که گذشت کتایون آهسته پرسید: تو واقعا تصور میکنید کسی که از دنیا رفته میتونه بهت کمک میکنه؟! نگاهم دوباره برگشت روی ایوان: مرده کسیه که اثرگذاری نداره یکم چشم بگردون این وقت صبح اینهمه آدم به عشقش بیخواب اینجا نشستن آخه مگه میشه یه مرده اینهمه محبت بازنشر کنه؟! چیزی که دیدم رو که نمیتونم منکر بشم دوباره پرسید: چی دیدی؟! _اثرش رو بارها و بارها همین خود تو کتی چرا اصلا از خودت نمیپرسی من اینجا چکار میکنم؟ هیچ وقت تو زندگیت فکر میکردی پات یه همچین جایی باز بشه؟ خانوم BMW سوار لاکچری پوشِ لاییک! تو اینجا چکار میکنی این وقت صبح؟! تو حرم امیرالمومنین؟ کی تو رو تا اینجا آورده؟ کلافه نگاهش رو ازم گرفت و به ایوون داد: بیخود اوهامتو تو مغز من فرونکن من با اختیار خودم اومدم خندیدم: مثل اختیار یه بچه وقتی دستش تو دست پدرشه! ورجه وورجه هاش رو میکنه و فکر میکنه مختاره ولی مسیر حرکت از پارک تا خونه رو پدرش انتخاب میکنه تو با اختیار خودت برای چی اومدی اینجا؟ بجای جواب دادن به سوالم گفت: تو گفتی اون پدر شماست نه پدر من لبخندی زدم: پدر کائناته حتی چوب و سنگ و خاک لقبش ابوترابه چون پدر خاک و حیات خاکیه تو هم یه خاکی هستی مثل ما مگه جز اینه؟ _من اگر پدری داشتم باید حضورش رو حس میکردم _گیرنده های حسی روح با جسم فرق دارن شاید نبینی و نشنوی و لمسش نکنی ولی اثرش رو حس میکنی... تو چجوری اومدی اینجا؟ به واسطه آشنایی با من من از کجا با تو آشنا شدم؟ تو یه اتفاق خیلی خیلی خیلی بعید! چند درصد احتمال داشت من توی نیویورک دقیقا خونه رفیق تو رو اجازه کنم چند درصد ممکن بود رفیق تو با وجود داشتن دوست پولداری مثل تو عزت نفس به خرج بده و بجای پول قرض گرفتن ازت علی رغم میل باطنیش خونه رو اجاره بده چند درصد ممکن بود اون روز تو دقیقا ژانت رو بیاری بیمارستان ما و بعد راه بیفتی بیای بانک خون و هیچکسم جلوتو نگیره و بعدم من عدلی همونموقع پاشم بیام اونجا؟ اگر نمونه م اون لحظه تموم نشده بود یا کار آخرم خراب نمیشد و نیاز به تکرار نبود، تمام این هشت ماه پاک میشد و تو الان تو آمریکا توی قصر پدریت زندگیتو میکردی مثل بقیه ی این ۲۵ سال حتی اون آرزوی پیدا کردن مادرت هم محقق نمیشد! اصلا من فکر میکنم مادرت رو برات پیدا کرد تا تو فقط تا اینجا بیای و ببینیش رو گرفت و سرش رو روی پاهاش گذاشت: بیخود احساساتیم نکن اینا همش اتفاقه اتفاق همین... _چقدر این احتمالات اپسیلونی رو بهم گره میزنی و خودت رو گول میزنی و بعد میگی ندیدم نبود؟! واقعا همه این اتفاقات سلسله وار پشت هم طبیعیه؟! من اصراری به پذیرش تو ندارم فقط دیگه نمیتونی بگی کسی به من چیزی نگفت یا کمکم نکرد این اتفاق نادر بود تو رو از آمریکا آورده عراق فقط بخاطر اینکه ببینی و باورش کنی! اگر نمیخوای ببینی در این مورد مختاری اما دیگه خودتو به در و دیوار هم نزن و گله نکن! همونطور زانو بغل کرده پرسید: یعنی همین دلیل برای باور کردنش کافیه؟! _دلیل باور کردنش منطقشه این چیزی که تو داری میبینی محبت پدرانشه که شامل حالت شده که برای هرکسی یه شکلیه قسمت اول رمان ضحی👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• • به بام انس تو خو کرده‌ام چون کفتر جلدی که از هر گوشه‌ای پَر وا کنم پیش تو می‌آیم🕊 - حسین منزوی . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• هولاااا بالاخله ماه لبیع الافّل لسییید .😍 همجی دست و جیغ و هولااا👏👏 عید اومده 🎉🎊🪅 . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🖤𓆪• . . •• •• دلـم می‌ خـواهـد چنـان بنـوشمـت کـه در استخـوانم حل شـوی! . . 𓆩دربند‌کسی‌باش‌که‌در‌بندحسین‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🖤𓆪•
•𓆩🌸𓆪• . . •• •• ⃟ ⃟•♻️ دوباره آمده فصلِ بهارِ نابِ خوش عهدی👌 ⃟ ⃟•🌹ربیعُ الاوّل و عالَم همه به ذکر یا مهدی🍃 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1927» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌸𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• مشڪے از تن به درآرید ربیع آمده است خم ابرو بگشایید ربیع آمده است🌱🌸 مژده اے ختم رسل داد ڪه: آید به بهشت هرڪه بر من خبر آرد ڪه ربیع آمده است💝🎉 🌹😍 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 @ASHEGHANEH_HALAL •𓆩🌤𓆪•