eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩💌𓆪• . . •• •• مُرده بُدَم زِنده شُدَم گِریه بُدم خَنده شُدَم دولَتِ عِشق آمد ومَن دولَتِ پایَنده شُدَم-🌱- ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
•𓆩🥿𓆪• . . •• •• داستانی وحشتناک از کشف حجاب در دوران رضاخان👨🏻‍🦯🍂 . . 𓆩صورت‌تٓو‌روسرےهاراچه‌زیبا‌میڪند𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥿𓆪•
•𓆩📺𓆪• . . •• (History) •• ♦️نمیدونم چرا اون موقع ها آب خوردن هم یه مزه دیگه‌ای داشت... . 𓆩هوشیارپایان‌میدهدمدهوشےتاریخ‌را𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📺𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• ❌زندگی که میدون جنگ نیست! میدون عشق بازیه ... میدون محبته... میدون سبقت واسه شاد کردن همدیگه س... 🌸زندگی زناشویی که مال انتقاد و تربیت نیست اگه انتقاد میخواستیم میرفتیم مشاوره ! اگه تربیت میخواستیم خونه مامان می موندیم !😅 🌸زندگی زناشویی مال احترامه... مال عشقه... مال تکریمه ... مال دوست داشتن و تعریف و تاییده...💚 🌸بد گفتن به هم ، کار نادانه ! یه زن و مرد عاقل میدونن سراپا عیب اند ولی خوبی هم دارن. پس بجای ، نیمه پر رو می بینن.✌️😌 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 بیچاره اون مهمونی که میاد خونه‌ی ما، یه قُلم میشینه سمت راستش اونیکی سمت چپش، آنقدر حرف میزنن، سوال میپرسن و مغزشو تیلیت میکنن، دیگه به میوه و شام نمیرسه همون یه چایی رو میخورن و میرن 😄 . . •📨• • 743 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• رویاهات‌رو‌دنبال‌کن‌چون...🦋🚶🏻‍♀️🤗 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• خبـــ🤔ــرت هستـــــ⁉️ شـــــدے صاحــ🔑ـــبــ هر بنـــــد دلــــــ❤️ــــم ❤️‍🩹😍 ٰ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_شصت‌وششم ظهر روز پنج شنبه بعد از انجام کاره
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• سوار ماشین شدیم. در طول مسیر اخم کرده بود و حرفی نزد. انتظار داشتم با دیدن صورت آرایش کرده ام کلی تعریف و تمجید کند اما او هیچ توجهی به من نداشت. سر کوچه مان توقف کرد ولی ماشین را خاموش نکرد. پرسیدم: پارک نمی کنید؟ جوابی نداد. _مگه امشب نمی خواین بیایین خونه ما؟ باز هم جوابی نداد. علت ناراحتی اش را نمی فهمیدم. فکر می کردم با شوق قرار است به خانه ما بیاید و تا صبح مرا در محبت خود غرق کند اما او بسیار سرد و بی احساس با من رفتار کرد. حتی نگاهم نمی کرد. غصه ام شد. نزدیک بود گریه ام بگیرد. با صدایی لرزان پرسیدم: چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟ زیر چشمی نگاهم کرد و دوباره رویش را برگرداند. قطره اشکم روی گونه ام غلطید. پرسیدم: از من ناراحتین؟ فقط سکوت کرده بود. با پشت دست اشکم را پاک کردم و منتظر جوابش ماندم. حرصم گرفته بود. چرا باید این قدر سرد باشد؟ مگر نمی گفت هر لحظه به یاد من و بی تاب من است؟ پس این چه رفتاری است؟ با گریه گفتم: تو رو خدا یه چیزی بگید! رویش را به من کرد. عصبانی نگاهم کرد و گفت: اصلا از شما انتظار نداشتم. با گریه پرسیدم: انتظار چی؟ ... انتظار چیو نداشتید؟ از گریه ام کمی دلش به رحم آمد. اخم هایش را باز کرد و آرام گفت: تو دختر پاک و نجیبی هستی همین نجابت و ایمانت منو جذب خودش کرد ... سکوت کرد. منتظر ادامه حرفش بودم. خدایا مگر من چه کرده بودم؟ نکند گناه یا غلطی از من سر زده بود؟ علت این همه عصبانیتش چه بود؟ حرفش را ادامه داد: اصلا دوست ندارم ناموسم با چهره بزک کرده و آرایش کرده تو کوچه خیابون جلوی چشم نامحرم ظاهر بشه. از حرفش جا خوردم و با تعجب پرسیدم: چی؟! شب بود، تاریک بود، از طرفی هم کسی در کوچه نبود، من هم که چادرم را تنگ و محکم گرفته بودم! . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• بدون این که حرفی بزنم خودش گفت: خانومم، هر چند شبه، تاریکه، آخر شبه کسی تو کوچه خیابون نیست ولی همون طور که من تونستم تشخیص بدم شما چهره ات آرایش داره و خوشگلتر شدی مردهای دیگه هم تشخیص میدن. همون طور که من به عنوان یک مرد از آرایش شما خوشم میاد بقیه مردها هم از چهره آرایش کرده خانم ها خوششون میاد. آرایش باید فقط تو خونه باشه برای شوهر برای محرم نه برای بیرون تو کوچه خیابون. این قدر علت عصبانی بودنش برایم عجیب بود که با حیرت نگاهش می کردم. آهسته گفتم: من بی حیا نیستم. قصد خودنمایی برای نامحرمم نداشتم اگه داشتم روم رو نمی گرفتم. فقط گفتم به حرف بقیه کنم پاکش نکنم شما منو با این آرایش ببینی. فکر می کردم اگه منو این جوری ببینی خوشت میاد خوشحال میشی. اگه می دونستم این طوری عصبانی میشی هیچ وقت ... دوبارهرصدایم لرزید و اشکم آرام سرازیر شد. احمد دستم را گرفت و با لحن آرامی گفت: عروسکم ... شما برای من زیباترین زن دنیایی. به نظرم اون قدر زیبایی که نیاز به هیچ آرایشی نداری. درک کن من مردم، غیرت دارم، دوست دارم همه چیز تو از جسمت، از زیباییت، از احساس پاکت ، همه چیت فقط و فقط مال خودم باشه . دوست ندارم حتی تو نگاه کردن به تو با هیچ مرد دیگه ای شریک بشم اگه برای من و خوشحالی من می خواستی آرایش کنی اینو پاک می کردی موقعی که اومدیم خونه تون اون موقع آرایش می کردی که من ببینم و خوشم بیاد. من به تو جسارت نمی کنم، نمیگم شما بی حیایی به نظرم شما پاک ترین دختر دنیایی فقط میگم اشتباهی که بقیه خانما می کنن و میگن کسی نمی بینه کسی نمی فهمه رو نکن. ناخودآگاه آتیش جهنم رو برای خودت نخر! تو زیبایی، زیباییت هم مسحور کننده است. شاید از دری، پنجره ای، بالا پشت بومی، ته کوچه ای جایی یه مرد چشمش بهت می افتاد یه مرد نامحرم مجرد یا مردی که زن زیبایی نداره و با دیدن تو یه لحظه دلش می لرزید. اون وقت اون دنیا روز قیامت چه طور می خواستی جواب بدی؟ ... من فقط میگم احتیاط کن. من خودم مجرد بودم، الانم یه مرد جوونم، این که منِ مرد بخوام چشمم رو حفظ کنم، خودم رو حفظ کنم خیلی سخته خدا شما زن ها رو زیبا آفریده ما مرد ها رو زیباپسند طبع من مرد و ما مردها به زیبایی زن ها کشش داره کافیه کمی ارتباط معنوی مون با خدا کم باشه یا ایمان مون ضعیف باشه حداقلش اینه که با چشم مون دنبال زیبایی زن ها بگردیم و با چشم چرونی این حس رو ارضاء کنیم. خانومم من ازت ممنونم که به فکر خوشحال کردم من بودی ولی ، . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• امـام رضا ع فرموده اند: پنـهان کننده کـار نیـ✨ـک [پاداشـش] برابر هفتاد حـ☺️سنه است و آشکارکننده کار بد سرافکـ😱نده است و پنهان کننده کار بد آمـ😌رزیده است. • الکافی ، ج2 ، ص428 • . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• خدایا بغلمون کن. 🤲 فقط آغوش خودت امنِ😢🥺 . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
هدایت شده از اتحاد کانال های انقلابی 🇮🇷
🛑 در ثبت شد😱😱😱 📢📣 پیشنهاد رهبر معظم انقلاب به ثبت این نماز در گینس 😳😳😱😱 🎞📽 ویدئو کامل در کانال زیر 📽🎞 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 کانال مذاهب عارفان 🎥 https://eitaa.com/joinchat/2382037001C2d978a4435
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ⃟ ⃟•😎 نمی‌گویم به وصل خویش🌱 شادم گاه گاهی کن👌 ⃟ ⃟•✨ بلاگردان چشمت کن👌 مرا گاهی نگاهی کن😌 امیرخسرو دهلوی ✍🏻 | | . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1989» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صبـ💫ـحانه ام یڪ فنجـانـ☕️ـ چاے بهـ🌸ـارنارنج استـ ڪمے از ! وقتـے رسم عاشقیتـ💌 همین بخیرهاے دور و نزدیڪ استـ😍 🌼🍃 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 @ASHEGHANEH_HALAL •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• ❇️ السّلام علیڪ یا رسول اللهﷺ✋ تَصَدَّقُوا وَداوُوا مَرْضاکُمْ بِالصَّدَقَةِ 💌 صدقه دهید و مریضــ🤒ـــان خود را با صدقه درمان ڪنید💵 صبحـــــ🌤 شنبه‌ست😁✋ . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• ابـ☁️ـر و بـ🌪ـاد و مـ🌛ـه و خورشيـ🌞ـد و مـ😁ـن و چـ🚲ـرخ و فلـ🌍ـک آه! ! نفس چند نفر دست شماست⁉️😁🤔 🥰💞 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• بی‌میل به ازدواج: 💠 برخی از نیازهای اساسی انسان، تنها با ازدواج پاسخ داده می‌شود و بنابراین، طبیعیه که میل به ازدواج، در هر انسانی وجود داشته باشه اگه در خودمون ⛅ این میل رو احساس نمی‌کنیم می‌تونه به این دلایل باشه: 💚 تلقین ناشی از خود کم‌بینی در این حالت، فرد به دلیل نداشتن عزت نفس و پنداشتن اینکه هرگز مورد پسند کسی واقع نخواهد شد، ادامه‌ی زندگی خود رو بر مبنای مجرد ماندن تصور می‌کنه در این حالت، در واقع فرد، میل به ازدواج دارد، اما چون ازدواج رو امری محال و ناشدنی یا راهی برای مشخص شدن بعضی مشکلات و عیب‌ها تصور می‌کنه، ناخودآگاه رغبتش به ازدواج، کم میشه 💚 خودبرتربینی خود رو برتر و بالاتر از دیگران دیدن میل به ازدواج رد کم می‌‌کنه شرایط خوب مالی یا ظاهر خیلی خوب و از طرف دیگه، پایین دیدن دیگران این تصور رو می‌تونه ایجاد کنه که کسی در حدی نیست که کفو ما باشه 💚 از عوامل دیگه می‌شه به مواردی همچون ترسِ از بر نیامدن از پسِ هزینه‌های اقتصادی، شکست عاطفی، تکرار تجربیات تلخ و خیانت، طلاق، بیماری و ... هم، به عنوان مواردی که در از بین رفتن میل به ازدواج در افراد تاثیرگذاره اشاره کرد اگه به هر کدوم از این موارد دچار هستیم، مهمه تا پیش از از دست رفتن فرصت‌های ازدواج به رفع مشکل بپردازیم🌸 . . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
•𓆩📺𓆪• . . •• (History) •• ♦️اولين طراحي شهري در ايران در زمان صفويه انجام شد، يعني شهر(اصفهان) پيش از ساخته شدن ابتدا طراحي شد! 👌یک محور جدید و وسیع شهری (چهارباغ) که تا آن زمان در شهرسازی و شهر ایرانی سابقه نداشت! . 𓆩هوشیارپایان‌میدهدمدهوشےتاریخ‌را𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📺𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ما تو مهمونیامون یه بخشی داریم به اسم "بچه‌ی کی از همه بهتره؟" که مامانا با همه‌ی توان و قدرت شروع می‌کنن به تعریف کردن از بچه‌هاشون‌‌👋 یبار زنداییم گیر داده بود امیر حسین خیلی خوب بلده قرمه سبزی بخوره ماشاالله😳😁 . . •📨• • 744 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• قوی‌و‌محکم‌باش‌ولی...🥰🍒 . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• ڪنـــــ👫ــارت هرڪجــا باشم... ڪمے عالے‌تراز خوبـــ🤗ــم! ٰ ♥️ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_شصت‌وهشتم بدون این که حرفی بزنم خودش گفت: خ
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• خانومم ازت ممنونم که به فکر خوشحال کردن من بودی ولی این قدر غیرتم به جوش اومد که نتونستم روی خوش نشون بدم. حتی می خواستم شب نیام خونه تون ولی حالا که دلیلش رو فهمیدم و نظر خودم رو بهت گفتم آروم شدم. اگر شدّتی در کار بود و شما رو رنجوند عذر میخوام. خیلی از این رفتارش و سردی اش دلگیر و ناراحت شدم. چیزی نگفتم و حتی نگاهش هم نکردم. تمام ذوق و شوقم برای امشب از بین رفت. تصورات شیرینی که داشتم همه نقش بر آب شد. آهسته در ماشین را باز کردم و پیاده شدم. داخل کوچه رفتم و در زدم. او هم ماشینش را پارک کرد و پیاده شد. آقاجان در را باز کرد. سلام کردم و آقاجان جواب داد و پرسید: کجا بودین؟ چرا این قدر دیر اومدین؟ بغض داشتم برای همین چیزی نگفتم. سرم را پایین انداختم و وارد حیاط شدم. آقاجان صدایم زد: رقیه بابا چیزی شده؟ قبل از این که بخواهم جوابی بدهم صدای یا الله احمد از پشت در به گوش رسید و به آقاجان سلام کرد. آقا جان از او پرسید: چیزی شده پسرم؟ احمد در مقابل آقاجانم سر به زیر انداخت. در حیاط نماندم و به اتاقم رفتم. چراغ را روشن کردم، چادر و کیفم را گوشه ای انداختم و جلوی آینه ایستادم. چهره ای که می توانست امشب را شبی شاد و زیبا کند امشب را تلخ کرده بود. از داخل جعبه لوازم آرایش شیر پاک کن را برداشتم و صورتم را پاک کردم. به حیاط رفتم و با آب حوض صورتم را شستم. آقاجان و احمد هنوز دم در حیاط ایستاده بودند و آهسته صحبت می کردند. من صدای شان را نمی شنیدم و از طرفی ناراحتی ام هم اجازه نمی داد که در حیاط بمانم و گوش تیز کنم. به اتاق برگشتم. پنجره را باز کردم و پرده اش را انداختم. تشک پهن کردم و زیر ملحفه خزیدم. صدای بسته شدن در حیاط به گوشم رسید. صدای پای پدرم را هم شنیدم که به مهمانخانه رفت و چراغ های حیاط را هم خاموش کرد. اما از احمد خبری نشد. گمان کردم که احمد رفته است و ناراحتی ام دو برابر شد. از رفتار شدید احمد دلگیر بودم اما اصلا انتظارش را نداشتم که برود و شب در خانه ما نماند. دلم به شور افتاد. نکند آقاجان با او شدید برخورد کرده باشد؟ نکند از او نا امید شده باشد و دیگر اجازه ندهد به خانه مان بیاید؟ نکند دیگر اجازه ندهد من او را ببینم؟ نکند به محرمیت من و احمد خاتمه دهد؟ . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• خودم را لعنت کردم. چه آرایش بی جا و اشتباهی بود. دیگر هیچ وقت هیچ جا اجازه نمی دهم کسی مرا آرایش کند و بعد بگوید پاک نکن. ملحفه را مچاله کردم و با عصبانیت به سمت دیگر اتاق پرت کردم. از جا برخاستم و روی طاق نشستم. از رفتارش دلگیر شدم، ناراحت بودم اما واقعا دلم می خواست شبم در کنار او صبح شود. دلتنگش بودم! زانوهایم را در بغل گرفتم و سر بر زانوهایم گذاشتم. چشم هایم پر از اشک شد و همین که خواست سرازیر شود کسی به در اتاق زد. از جا برخاستم و چند بار چشم‌هایم را فشار دادم تا اشکم بند بیاید. پرده را کنار زدم. احمد بود! او نرفته بود. با شرم نگاهم کرد و پرسید: اجازه هست بیام تو؟ از دیدنش و بودنش خوشحال شدم. لبهایم داشت به لبخند کش می آمد که سر به زیر انداختم و گفتم: بفرمایید. احمد کفش هایش را در آورد و وارد اتاق شد و در را بست. قبل از این که چیزی بگویم گفت: ببخشید رفتارم نسنجیده و اشتباه بود. زود از کوره در رفتم. شدید برخورد کردم و شما رو ناراحت کردم. همیشه با خودم می گفتم اگه ازدواج کنم نمی ذارم آب تو دل زنم تکون بخوره یا خم به ابروش بیاد ولی الان با این رفتار تند دل شما رو شکستم و اشکت رو در آوردم. پشیمان بود. نباید باعث شرمندگی بیشترش می شدم. برای همین از شدت ناراحتی و دل شکستگی‌ام چیزی به زبان نیاوردم و گفتم: صدای در اومد فکر کردم رفتید. احمد گفت: اگه ناراحتی، دلگیری یا دوست نداری پیشت بمونم برم. یعنی رفتن برایش راحت بود؟ خودش دوست نداشت پیشم بماند؟ پس آن همه تب و تابی که می‌گفت چه شد؟ سر به زیر انداختم و با صدای لرزانم گفتم: نه ... بفرمایید بشینید. تازه متوجه اتاق شدم. چقدر بهم ریخته‌اش کرده بودم. چادر و کیفم را گوشه‌ای پرت کرده بودم. رختخواب‌ها ریخته بود. تشک وسط اتاق بود و ملحفه را سمت دیگر اتاق پرت کرده بودم. در جعبه لوازم آرایش باز بود و شیرپاک کن جلوی آینه رها شده بود. احمد کتش را در آورد و روی طاق نشست و در اتاق نامرتب نگاه چرخاند. خجالت کشیدم و به سراغ رخت خواب ها رفتم و مرتب شان کردم و پرسیدم: آقا جانم بهتون چی گفت؟ احمد آهی کشید و سر به زیر انداخت و گفت: هیچی. کتش را روی طاق گذاشت و از جا برخاست. چادرم را از روی زمین برداشت و مرتب تا زد و گفت: خراب کردم. هر چند خودمو مُحِقّ می دونم اما شما و حاجی معصومی رو رنجوندم. چادرم را روی صندوق گذاشت و خودش هم همانجا نشست و گفت: حاجی فهمید بین مون چیزی شده ازم پرسید منم نتونستم بهش نگم چی شده اونم گفت آدم نباید با زنش اخم و تخم کنه گفت زن لطیفه زود می شکنه گفت اگه دلخوری چیزی داری باید تو خلوت با زبون خوش و محبت آمیز تذکر بدی اینو گفت و تعارف کرد بیام تو خودشم رفت بخوابه واقعا از رفتارم خجالت کشیدم. می خواستم برم ولی گفتم شاید درست نباشه گفتم بیام ازت دلجویی کنم اگه دلت بود بمونم اگر نه .... . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• این شَدو قِل بدم •|🍈|• شاعد•|🤔|• قل‌قله ژن بشه بلام•|👵|• . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🍃🍰𓆪• . . •• | •• |🥲| حاجټــــ نگرفتن ‌|🚫| ز خداوند حـ↯ـرام است |🥳| روزی ڪہ علے |🎀| صاحب دختر شده باشد عیدتـون مبارك عزیزانِ عاشقانھ‌هاےِ‌حلالی!😍💕 🌸🌿 😉 . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🍰🍃𓆪•