eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩💌𓆪• . . •• •• دلایل نداشتن خواستگار 3 : گفتیم که دلایل خواستگار نداشتن یه دختر رو میشه به دو گروه تقسیم کرد: ⛅ گروه اول: دلایل فردی و 🍃 دلایل فردی رو گفتیم و حالا عوامل بیرونی که عامل ایجادش خود دختر نیست بلکه شرایط دیگه باعث ایجادش شده 💙 یک. ‍ ظاهر و به عبارتی، زیبایی یک دختر عامل مهمیه برای انتخاب شدن او توسط خواستگار و خانواده‌ش... خیلی از خواستگارها مثلا با شعارِ «سیرتِ نیکو بِه از صورت نیکوست»😎 پا پیش میذارن، اما در واقع، اولویتشون همین زیبایی ظاهره 🎀 هرچند اساسا، زیبایی، معیار دقیقی نداره و هرکسی ممکنه در نگاه دیگران، زیبا یا نازیبا باشه 👈 برای همین، درسته که مهمه خصوصا توی دوران خواستگاری به ظاهرمون هم در حد مناسب، توجه کنیم، اما حساسیت زیــاد روی این مساله، می‌تونه نتیجه عکس داشته باشه و حتی بخاطر خارج شدم از حالت طبیعی، مانع ازدواج شه 💙 دو. وجود نقص عضو یا مشکل جسمی در دختر خانم، می‌تونه یکی از موانع ازدواج باشه؛ عاملی که لزوما خود دختر، باعث ایجادش نشده... 👈 این دخترها، با گسترش استعدادها و توانمندی‌هاشون توی زمینه‌های مختلف علمی، هنری و... می‌تونن این مشکل رو جبران کنند، تا زمینه ازدواجشون فراهم شه ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💐/ در دلـ♥ـ 💐/ چو کنے منـ🏠ــزل 💐‌/ هم [جــ💓ــان‌] ببرے 💐/ هم 👈🏻‌♡👉🏻 😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🎀𓆪• . . •• •• "دِم عیدۍ دیـوار خـ🏡ــونه‌تو اینطـورۍ خـ🎨ــوشگل ڪن"😍☝️ 😉 . . 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🎀𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏مامان من نمیگه "اعصابم خُرده" به جاش با سرعت برق ظرف می‌شوره😍😅 . . •📨• • 832 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• وا مےڪند بر روے ما بن‌بست‌ها را باب‌الحوائـج شد بگیرد دست‌ها را..✨ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌸𓆪• . . •• •• 🔅در گلشن عشق شاخ‌ شمشاد آمد شیرین شده روزگار، فرهاد آمد✨ 🔅صلوات فرستید‌ و‌ سپس سجده روید در زندگے حسین سجاد آمد🎊🎈 (ع)🌺 🌟 . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🌸𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌وسی‌‌وچهارم می خواستم بخوابم اما صدای
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد ظرف گوجه را روی پیک نیک گذاشت و زیرش را روشن کرد. بدنم را کش و قوس دادم و پرسیدم: ساعت چنده؟ اذان گفتن؟ _ساعت رو که نمی دونم ولی تا اذان ظهر یکم مونده هنوز از جا برخاستم و چادرم را روی سرم انداختم. _جایی میخوای بری؟ سر به تایید تکان دادم و گفتم: آره ... برم مستراح بعدشم وضو بگیرم. احمد از جا برخاست و در حالی که به گردنش دست می کشید گفت: وایستا با هم بریم با تعجب پرسیدم: برای چی با هم؟ احمد خجالت زده گفت: این جا که مستراح نداره باید بریم مستراح مسجد تعجبم بیشتر شد: یعنی چی مستراح نداره؟ مگه میشه خونه مستراح نداشته باشه؟ احمد با شرمندگی گفت: آخه این جا که خونه نبوده ... وا رفته پرسیدم: پس چی بوده؟ _این جا انبار علوفه بوده ... مال بابای خدا بیامرز آقا غلام بوده ... من که زخمی و مریض بودم آوردنم این جا که چند سالی بوده خالی و بی مصرف افتاده _پس برای همینه این قدر تنگ و تاریک و کوچیکه؟ _من شرمندتم ... کاش هیچ وقت نمی گفتم بیارنت بی عقلی محض بود که تو رو کشوندم این جا و حالا مجبوری تو این انباری با من سر کنی _بس کن احمد ... با تعجب به من نگاه دوخت که گفتم: بسه دیگه ... سرت رو بگیر بالا عذاب می کشم وقتی این جوری می بینمت بیشتر از همه چیز این شرمندگی و احساس ذلتت اذیتم می کنه چرا من هر حرفی می زنم هر سوالی می پرسم شما فکر می کنی من دارم میگم اذیتم کاش نمیومدم؟ من اگه اومدم اگه سختیا رو به جون خریدم برای این بود که پیش تو باشم نیومدم ذلیلت کنم خوار و شرمنده ات کنم سرت رو بگیر بالا این جا و این وضعیت چیزی از مردی و مردونگی تو کم نمی کنه دست احمد را گرفتم روی صورتم گذلشتم و گفتم: آرامش دنیا یعنی این که این دستا رو روی سرم داشته باشم دیگه فرقی نمی کنه بالشت زیر سرم سنگ باشه یا پر قُوتَم مرغ بریون باشه یا نون خشک فرش خونه ام زیلو باشه یا فرش ابریشم مهم اینه کنارت باشم تو همیشه برام سنگ تموم میذاری اینو مطمئنم احمد سر به زیر گفت: فعلا دست و بالم برای سنگ تموم گذاشتن بسته است ... _اشتباه نکن احمد آقا دست و بالت هیچم بسته نیست باز بودن دست و بالت به پر یا خالی بودن جیبت، به شغلت، به شکل خونه ات، به وسایل خونه ات ربطی نداره سنگ تموم گذاشتن یعنی تو جز حلال سر سفره زن و بچه ات نیاری اهل حلال بودن و برای حلال زحمت کشیدن یعنی سنگ تموم گذاشتن تو زحمتت رو می کشی باقیش دست خداست غیر از اینه؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد صورتم را نوازش کرد و گفت: نه ... غیر این نیست. _پس واسه چیزی که دست تو نیست خودت رو عذاب نده خدا هر چی پیش میاره یه خیری توش هست مگه حاج آقا مرتضایی نمی گفت خدا تو سوره بقره گفته «و عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیرٌلکم» شما یه چیزایی رو بد می دونین ولی اون چیز برای شما خیره شاید خدا صلاح دیده ما مدتی به این شکل زندگی کنیم و سختی بکشیم سختی مادی بکشیم تا ثابت کنیم بنده شکم بودیم یا بنده واقعی بنده واقعی هیچ وقت اعتماد و توکلش به خدا رو از دست نمیده درست میگم؟ احمد نگاه به چهره ام دوخت که گفتم: از لحظه ای که رسیدیم و پا تو این اتاق گذاشتیم اون قدر خودت رو پیش من شرمنده دیدی که حتی درست باهام چشم تو چشم نشدی و هی سر پایین انداختی و نگاه دزدیدی منو نیگا کن ... دلت برام تنگ نشده بود؟ احمد در حالی که با نگاهش تمام صورتم را می کاوید گفت: چرا دلم تنگ شده بود. _پس چرا از وقتی رسیدیم همه اش دوری می کنی؟ دلم برای احمدی که می شناختم تنگ شده سر به سینه اش گذاشتم و گفتم: من همون احمد قبلی رو میخوام نه این احمد شرمنده سر به زیر رو ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ تسبیحات حضرت زهرا را گفتم و جانمازم را جمع کردم. از جا برخاستم تا به ائمه اطهار سلام بدهم. از پیامبر تا امام موسی کاظم علیهم السلام را سلام دادم. از احمد پرسیدم: امام رضا کدوم سمت میشه؟ احمد در حالی که سفره پهن می کرد گفت: دست راست به امام رضا سلام دادم و صلوات خاصه را خواندم دوباره به سمت قبله چرخیدم و به امام جواد تا امام زمان سلام دادم. کنار احمد نشستم و گفتم: از رنگ و بوی املت معلومه که حسابی خوشمزه است. احمد برایم لقمه گرفت، به دستم داد و گفت: نوش جانت به پای دستپخت شما که نمی رسه بسم الله گفتم و با لذت تمام لقمه را خوردم. احمد پرسید: این چند وقته حرمم می رفتی؟ _هر روز طبق قرار بیشتر روزا با محمد علی می رفتم بعضی روزا هم آقاجان می بردم _خوشا به حالت ... من که از آخرین بار که با هم رفتیم دیگه نرفتم ... دلم برای زیارت لک زده _ان شاء الله به زودی دوباره با هم میریم احمد زیر لب ان شاء الله زمزمه کرد و گفت: می دونی تو همین روستا خیلیا حتی یک بارم حرم نرفتن؟ با تعجب پرسبدم: واقعا؟ مگه میشه؟ احمد سر تکان داد و گفت: آره ... میشه ... چون از این جا تا حرم یک روز باید تو راه باشن و تو خود مشهد جا و مکان برای،شب موندن و خوابیدن ندارن از پس هزینه اش بر نمیان و قسمت شون نشده برن زیارت محرومیت بد دردیه که متاسفانه مردم این روستا و روستاهای اطراف بهش دچارن از کشاورزی یکم پول در میارن که نصفش رو بابت اجاره زمین ها یا میدن دولت یا میدن خان ها نصف بقیه اش رو هم باید خرج یک سال شون بکنن _مگه زمین ها مال خودشون نیست؟ _نه اجاره به شرط تملیکه. سی سال باید اجاره بدن تا بعد مالک بشن _چه سخت _سختیش که سخته ولی بندگان خدا دلشون به همین خوشه از صبح تا شب پیر و جوون و بچه شون سز زمین جون می کنن به امید این که چند سال دیگه مالک همین زمینا میشن و راحت میشن مردم این روستاها خیلی سخت کوش و خوبن خیلی هم قانع و صبورن ایمان هاشونم خیلی قویه. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ••᚜‌‌‌‌‌به نجوایی💫 صدایم کن🪴 بِدان آغوش من😌 باز است...🥰᚛•• سهراب سپهری ✍🏼 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1276» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• هر صبحـ🌞 خــیال تـو را...|๑ با چاے سر می ڪشمـــ☕️ این یڪ چاے خیال پهلوست...|♡ . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دریــ🌊ـــاے منے من غرق ام 🥰 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• ‌‌‌‌‌‌‌‌مردان زنانی را دوست دارند که خوش زبان ترند نه خوش سیماتر😉 خوش اخلاق باشین و خوش زبون😍♥️ . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏سه هفتست مامانمو ندیدم. درسته وقتی هست گیر میده و عصبیم میکنه ولی وقتی نیست انگار زندگیم خالیه. انگار یه تیکه از وجودم نیست. روزی که زانوش رو عمل کرد تا به هوش اومد، با اینکه کلی درد داشت، رو کرد بهم و پرسید: ناهار خوردی؟ تو یخچال خونه واست گذاشتم‌ها☺️😔 . . •📨• • 833 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• سجده بیاورید به شکرانه عاشقان امشب خدا دوباره علی آفریده است...✨💚 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• زیباست آقا، روزهای جشن‌هایت😍 گل‌های سقاخانه‌ و صحن و سرایت✨ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌وسی‌‌وششم احمد صورتم را نوازش کرد و گ
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• با صدای احمد از جا پریدم. سریع اشک هایم را با آستینم پاک کردم و دست های خاکی ام را به هم زدم و تکاندم. تا خواستم به اتاق برگردم احمد روبرویم سبز شد. سر به زیر با صدای تو دماغی ام سلام کردم. جواب سلامم را داد و قدمی جلو آمد. پرسید: خوبی رقیه جان؟ سر به زیر به تایید سر تکان دادم. _این پشت چی کار می کنی؟ چرا دستات خاکیه؟ ... گریه کردی؟ جوابی ندادم که چانه ام را در دست گرفت و سرم را بالا آورد و گفت: ببینمت .... چی شده رقیه؟ دوباره آستینم را روی چشم هایم کشیدم و اشکم را پاک کردم. _دلت برای خانواده ات تنگ شده گریه کردی؟ سرم را بالا انداختم و گفتم: نه ... _پس چی؟ دردی چیزی داری؟ اتفاقی برات افتاده؟ سر به زیر گفتم: چیزی نشده احمد هر دو دستم را گرفت و با نگرانی گفت: رقیه ... جانِ احمد بگو چی شده با بغض گفتم: جانت سلامت ... چیز خاصی نشده ... _جانم رو قسم دادم چون فکر کردم برات مهمم نگاه به او دوختم و با صدای پر از بغضم گفتم: معلومه که جونت برام مهمه _ پس حرف بزن ... روی زمین نشستم و با گوشه روسری ام اشکم را پاک کردم. احمد هم روبرویم روی زمین چهار زانو زد. خسته بود و خستگی از سر و رویش می بارید. دلم برای نگاه خسته و منتظرش سوخت. لب باز کردم و گفتم: امروز گفتم پاشم یکم از کارا رو خودم بکنم. یک هفته است من اومدم این جا نمیشه که همه کارا رو شما بکنی ظرفا رو برداشتم بردم لب جوی شستم. دبه رو هم آب کردم هوسم کرد برم یکم تو روستا راه برم بینی ام را بالا کشیدم و گفتم: یکم بالاتر رفتم دیدم یکی از اهالی اون بالا نشسته داره کهنه ها و نجاستای بچه اش رو توی جوی می شوره احمد با نگرانی و تعجب گفت: خوب؟! بینی ام را بالا کشیدم و با بغض و عصبانی گفتم: خوب نداره ... تو همون آبی که من ظرف شستم ازش آب خوردم و آب برداشتم باهاش غذا درست کنم و وضو بگیرم داشت نجاست می شست. حس می کنم دستام لباسام ظرفا هر جا آب ظرفا ریخته نجسه جز آب جو هم که این روستا آب دیگه نداره معلوم نیست چقدر نجاست تو این آب باشه بعد من این آب رو می خوردم و باهاش وضو می گرفتم _رقیه جان ... عزیزم آروم باش این جوری که تو میگی نیست این آب کُره ... پاکه _پاک نیست ... خودم دیدم داشت کهنه بچه می‌شست. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد خندید و گفت: قربون حرص خوردنات بشم ولی اشتباه می کنی _نخند احمد یادم میاد حالم به هم می ریزه _الهی خودم فدای حالت بشم ولی گوش کن ... این آب پاکه چون کُره آب جاری نیست چون از قنات میاد ولی کُر هست. آب کر هم تا رنگ و بو و مزه اش تغییر نکنه یا ذرات نجاست رو توش نبینی پاکه پس مصرفش مشکلی نداره این جا آب دیگه ای نداره همه آب مردم همینه مجبورن هم توی این آب نجاست بشورن هم از این آب برای خوردن استفاده کنن آب مردم چند تا روستا همینه _نجس هم نباشه کثیفه حالم به هم میریزه وقتی یادم میاد از این آب خوردم _حق با توئه کثیفه آلوده است ولی چاره ای جز مصرف نداریم کاش وقتی بهت میگم نمیخواد بری ظرفا رو بشوری لباس بشوری همه کارا رو خودم می کنم به حرفم گوش بدی _احمد من جیگرم کباب میشه وقتی این قدر خسته و کوفته میای خونه بعد جای استراحت تازه پا میشی کارای منم می کنی _تو همین که اومدی این جا خودش خیلیه دیگه کارم بکنی من از شرمندگی نمی تونم سر بالا بیارم _بهت گفتم بدم میاد هی ابراز شرمندگی کنی _خیلی خوب من ابراز شرمندگی نمی کنم تو بگو چی کار کنم تو حالت خوب باشه و راضی باشی _هیچی فقط اگه میشه از یه جا برام آب تمیز بیار بذار ظرفا و رخت و لباسا رو خودم بشورم دیگه لازم نباشه برم لب جوی احمد به صورت خیس اشکم دست کشید و گفت: باشه قربونت برم به بشکه ای که کنار دیوار بود نگاه دوخت و بعد از کمی تفکر گفت: من این بشکه رو برات تمیز می شورم فردا قبل اذان صبح میرم برات آب میارم اینو پر می کنم شما تو طول روز هر کار خواستی بکنی از این جا آب برداری خوبه؟ به تایید سر تکان دادم _دیگه چیزی نیست اذیتت کنه؟ با خجالت گفتم: چرا هست _چی قربونت برم؟ _خیلی سختمه هر دفعه تا مسجد برم که برم مستراح یا خونه همسایه ها مستراح ها هم نه در داره نه دیوار بلند نه سقف حتی سنگ هم ندارن اذیتم احمد ... کاش می شد یه دستشویی همین جا درست کنی حداقل در و پیکرش درست باشه سختمه هی برای دستشویی برم در خونه این و اون از اونورم هی باید بترسم یهویی یکی نیاد دیروز خونه همسایه یهویی سگ شون اومد سمت مستراح از ترس سکته زدم احمد با شرمندگی سر به زیر انداخت و گفت: من که بنایی بلد نیستم به آقا غلام هم باید بگم اگه اجازه داد چشم یه کاریش می کنم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ••᚜‌‌‌‌‌توجیه من🧐 این است❕ دلم مال خودم نیست😌 با قاعده عشق🥰 بخوان فرضیه ام را📝᚛•• . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1277» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
. . اهـم اهـم👀 میـگم ڪھ . . .😍☝️ پـروفایـل کانال رو نـونوار کردیم گم‌مون نڪنید یوقت!😉💞🌿 . .
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• مےپرسے: کدامین احساس در ؏ـشق شگفت‌انگیز است❓ مےگویم: "اَمنیت"💚 اینکه حس کنے کسے "قلبـ🫀ــت" را تنگ در آغوش مےگیرد نه دستانت را... . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صبـ🌤ـح جمعه شده و باز سـلامـ✋🏻 باز بانام تـ❤️ـو شد صبح من آغــاز سلام😇 تو جوابـے بده برمن🙏🏻 که بگیرد از تــو😍 این مرغ دلــ💓ـم قدرت ‌پـ🕊ـرواز . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• من بے همے هیچ ندانم که کجایم اے از بر من دور ندانـم که 💚 🤲🏻 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🥸𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏دیشب بابام تعریف می‌کرد: بچه که بودم از تاریکی میترسیدم... الان که قبض برق میاد، از روشنایی میترسم 😐😢 . . •📨• • 834 • "شما و باباتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌بابا،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥸𓆪
ایتـــااااا را خدا آزاد کرد😌😂✌️
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• چشمهایت را ببند👀 به روزهای آمدنش بیندیش🕊 به گل‌هایی که روز دیدارش💐 در دست داری🌿 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•