سید رویایی من.mp3
3.69M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
. سیدِ رویایی من
ماهِ تماشایی من
یا امام حسن جانم ...
یک سبکاحوالـی از جنسِ نور حال دلتون را احسن الحال کنین
#سفر_مجازی_روز_پنجم به نیت کریم آل طاها امام حسن علیه السلام
#دوشنبههایامامحسنی 💚
#میلاد_کریم_اهل_بیت_مبروک🌸
#سه_شنبه_های_مهدوی
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدودهم خواستم دمپایی ایم را بپوشم که با صدا
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدویازدهم
به سمت در اتاق آمدم و گفتم:
بذار اول برم به ننه فهیمه خبر بدم میخوایم بریم ....
احمد نگذاشت حرفم را ادامه بدهم و گفت:
تو برو آماده شو خودم میرم بهشون خبر میدم
زیر لب چشم گفتم و به اتاق برگشتم.
علیرضا خیلی وقت بود شیر نخورده بود و می دانستم به زودی بیدار می شود و برای همین دو دل بودم اول او را شیر بدهم و یا حاضر شوم.
از طرفی هم می دانستم الان در این لحظه احمد دلش میخواهد زود تر خودش را به مادرش برساند و نباید حتی با یک لحظه تاخیر او را معطل کنم.
سریع لباس پوشیدم و وسایل را جمع کردم و علیرضا را بغل گرفتم و در حالی که او را زیر چادر شیر می دادم به حیاط رفتم.
احمد و ننه فهیمه در حیاط مشغول صحبت بودند و با دیدن من احمد به کمک آمد و وسایل را از دستم گرفت.
ننه فهیمه ناراحت و غمگین گفت:
ننه خیلی بهت عادت کرده بودم.
کاش بیشتر می موندی و این طوری یه دفعگی نمی رفتی
به رویش لبخند زدم و گفتم:
خودمم دلم نمیخواست این جوری از پیش تون برم
دلم براتون تنگ میشه و امیدوارم بازم ببینم تون
من تا عمر دارم خودم رو مدیون شما و محبت هاتون می دونم
_ ننه من که کاری نکردم برات خودتو مدیون بدونی
_شما برای منِ غریبه مادری کردین
این مدت همه جوره هوامو داشتین و نذاشتین آب تو دلم تکون بخوره
ننه فهیمه مرا بغل گرفت و پیشانی ام را بوسید و گفت:
هر کار کردم وظیفه ام بود.
حلال کن اگه کم کاری کردم و اذیت شدی
دستش را که روی شانه ام بود بوسیدم و گفتم:
شما حلال کنید اذیت تون کردم.
جعبه انگشتر روزنامه پیچ شده را به سختی به سمتش گرفتم و گفتم:
اینم برای شماست
ننه با تعجب آن را از دستم گرفت و پرسید:
این چیه؟
به احمد اشاره کردم و گفتم:
هر چند خوبی های شما قابل جبران نیست ولی احمد آقا اینو برای تشکر از شما گرفتن.
امیدوارم خوش تون بیاد
لبخند شیرینی روی لب ننه فهیمه نقش بست و گفت:
الهی ننه فهیمه قربون تون بره
این کارا چیه
من که کاری نکردم نیاز به تشکر باشه
رو به احمد کرد و گفت:
احمد آقا دستت درد نکنه ننه چرا زحمت کشیدی
احمد سر به زیر گفت:
ناقابله مادر قابل شما رو نداره
قطعا هیچ چیزی نمی تونه خوبیاتون رو جبران کنه امیدوارم خدا خودش براتون جبران کنه
_دستت درد نکنه ننه ولی اگه جای این کادو یکم بیشتر پیشم می موندین بیشتر خوشحال می شدم
احمد آه مانند نفسش را بیرون داد و گفت:
ان شاء الله بازم مزاحم میشیم الان به خاطر مادرم باید بریم
ننه فهیمه گفت:
دلت رو بد نکن ننه
ان شاء الله خدا مادرت رو برات حفظ کنه
لباسم را درست کردم و علیرضا را روی شانه ام گرفتم که ننه فهیمه گفت:
مادر هوا سوز داره بچه رو خوب بپوشون
چشم گفتم و علیرضا را دوباره زیر چادرم گرفتم و بعد از خداحافظی از ننه فهیمه
روستا را ترک کردیم
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید محمد مهدی قنبریان صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدودوازدهم
احمد غمگین و سر به زیر جلو می رفت و مدام زیر لب سوره حمد می خواند و من هم پشت سرش راه می رفتم.
علیرضا بغلم بود و دستم درد گرفته بود.
نسبت به پتو و سایل و بقچه هایی که دست احمد بود علیرضا سبک تر بود ولی باز هم از وزن او دست هایم درد گرفته بود.
تا به حال این قدر طولانی او را در بغل نگرفته بودم.
حال احمد هم طوری نبود که به او بگویم خسته شده ام و از او بخواهم کمی استراحت کنیم.
دستش هم خالی نبود که علیرضا را به بغل او بدهم.
همین که با وجود همه نگرانی هایش به خاطر من کمی آهسته راه می رفت و در راه رفتن مراعات حالم را می کرد غنیمت بود.
بیشتر از یک ساعت بود که در سکوت کنار هم راه می رفتیم و علیرضا دوباره گرسنه شده بود.
آن قدر دست هایم درد می کرد که نمی توانستم او را درست در بغلم بگیرم و در حالی که راه می روم شیرش بدهم.
به ناچار رو به احمد گفتم:
میشه یکم بشینیم؟ میخوام به بچه شیر بدم.
احمد به تایید سر تکان داد و به اطراف نگاه کرد و به سمت درختی که کمی بالاتر بود اشاره کرد و گفت:
بیا بریم اون جا بشین
از شیب کم سر بالایی بالا رفتیم و کنار درخت احمد کتش را روی زمین پهن کرد و گفت:
بیا روی این بشین
_کتت کثیف میشه
_فدای سرت بشین
دمپایی هایم را در آوردم و روی کت احمد نشستم. علیرضا را روی پایم گذاشتم و لباسم را بالا زدم تا او را زیر چادر شیر بدهم.
احمد پتو را روی شانه ام انداخت و گفت:
هوا سرده این رو بپیچ دور خودت نشستی سرما نخوری
از او تشکر کردم و به اویی که با یک پیراهن بدون کت و پتو و یا لباس دیگری روبرویم ایستاده بود نگاه دوختم و گفتم:
خودتم لباس درستی نداری
سردت نیست؟
احمد سر بالا انداخت و گفت:
نه سردم نیست.
نگران من نباش
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید علی حاجبی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
روز میلاد بخشش و لبخند☺️
دل ما شد به عشق او پابند✨
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
[🎒] #سفر_مجازی لیست برنامهی هرشب: ما برای این پنج روز توشه هایی براتون آماده کردیم: 💚 پنج تا دع
.●🚀●.
🎒●. #سفر_مجازی شبششم ( امامحســین؏)
.
.
سلام به همه اهل دلای
عاشقانه های حلال
من خادم #مجردانه آموزشی ام
و همسفر شما توی این #سفر_مجازی✋
فردا روز آخر این سفر شش روزه ماست
و به نام نامی آقا امام حسین؏😍
آقایی که عزیزدل همه ماست..
ان شاالله که رزق همین جمع و همسفرای
سفر مجازی توی سال 1403 سفر به
بهشت روی زمین کربلای معلا باشه🥺💚
امیدوارم که توی این سفر به دلاتون
خوش گذشته باشه چون مختص
محول الاحوال کردن دلامون بوده:))
🍃شکر خدا که در پناه حسینیم
عالم از این خوبتر پناه ندارد🍃
راستی فردا که به نام امام حسینه
یادت نره زیارت عاشورا بخونی همسفر!
.
.
- برای مسافر شدن، فقط کافیھ👀
"مسافر #سفر_مجازی الی الله هستم "
رو به پُل ارتباطیمون بفرستـے،نیت کنید و بسمالله:🥰👇🏻
@Daricheh_khadem
🛫●. همسفر تا ملکوتـ👇🏻
🎒●. http://Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
.●🚀●.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
❈ꪤ سرشارم از جوانی😌
❈ꪤ هرچند پیر دهرم☺️
❈ꪤ چون سرو در خزان نیز🌲
❈ꪤ رنگ بهار دارم💚
ꪤ✍🏼 مقام معظم دلبری
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1317»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #سلامحضرتباران ••
توشهی فردامون اینه که؛
فردا شب همهی کارهایی که از صبـح
انجام دادی رو بطور ریز و دقیق و باجزئیـات
روی کاغذ بنویس و دزدهـای زمانت رو پیدا کن!
وقتی شناساییشون کردی راهکار واسه
پیشگیری کردن طراحی کن.
#توشه♥
#سیروزحیات🌍
.
.
𓆩هرگَھ کھ اَبر دیدموباران،دلمتَپید𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪴𓆪•
همون مدلی که میگن
سلام خدا بر گریه کننده های حسین
صلی الله علی الباکین علی الحسین
با همون مدل و حس و حال
سلام خدا بر همسفرانی که
به شب امام حسین ع رسیدند و خودشون رو رسوندن..
امشب شب آخر سفرمونه
شب اخر اعتکافِ ۶ روزه ای هست که
پا به پا با ما معتکف بودید و دلتون رو
مسجدی کردید که فردا نذر امام حسین،
میتپه و با فانوس و چراغی زنده تر و روشنتر میشه
خیلی خیلی دلمون لرزیده که شب آخره و
انگار دستپاچگی خاصی برای امشب که شب وداعِ سفرمونه داریم... درست مثل شب وداع با بین الحرمین و ضریح شش گوشه که
هی از فرط اشکای توی چشمات
حرم و ضریح رو تار میبینی
دل تک تک ماها
ما خادمین
برای این شب وداعیه که
میتونه شب قدر هممون هم باشه و بشه
میتونه شب احیای سازندهای برای هممون باشه و بشه
میتونه شب متحول شدنی عمیق و عملی باشه و بشه
برای این شب وداعی
خیلی بیقراره..
برید برای امام حسین ع گریه کنید
برید تا میتونید برای امام حسین گریه کنید و
دو دنیاتون رو میون اشکهاتون بیمه کنید
همین رزق شب اخرِ حقیر باشه و بریم باهم هیئتمون رو شروع کنیم
دلهای آمادهتون رو متوجه امشب کنید
که خیلی چیزا گیرتون میاد و
خیلی چیزا براتون امضا میشه..
دلمون نمیخواد این سفر تموم بشه
شما چه حال و هوایی دارید؟
این سفر چطور بود براتون؟
سفر زیارتی ک میرفتید شب های وداعش رو یادتونه؟
معمولا همیشه شبهای وداع به یاد ادم میمونه
مثل امشب..
امشب رو هم شب اخر سفر و
شب وداعی بدونید که انگار دارید از زیارتگاه برمیگردید..
با همین حال و هوا با هیئتمون همراه بشید
هیئت دیشب چون مخصوصا در کانال هیئتمجازی مون برگزار شد و
ممکنه شماها نمیدونستید و همراه نشده باشین
لینک هیئت دیشبو میزارم
تا مروری بر هییت دیشب داشته باشید
و با هیئت امشب هم در همون کانال
همراه بشید و همراهی کنید
هیئت دیشب:👇
https://eitaa.com/Heiyat_Majazi/68687
بیایید همراه بشید چرا که شروع شده و
چون شب اخر سفرمون هست و
اعتکاف شش روزه تموم میشه
خالی از لطف نیست همراهیتون
شاید یچیزی توش باشه که واقعا مدتهاست که دنبالش بودید:👇
https://eitaa.com/Heiyat_Majazi/68783
🚗🍃
🎒
#خادمانه| #سفر_مجازی (سفر شش روزه )
↻ هدیهی ما به پاسِ همراهیِ شما در سفر:🥰♥
(لیست هیئتها و مطالب مهم)
• هیئتِ #شب_اول سفر مجازی👇
🚘 https://eitaa.com/Heiyat_Majazi/68382
• مقدمات سفر👇
https://eitaa.com/Heiyat_Majazi/68430
• هیئتِ #شب_دوم سفر مجازی👇
https://eitaa.com/Heiyat_Majazi/68448
برنامهی سفر ( لیست اول )👇
https://eitaa.com/Heiyat_Majazi/68468
برنامهی سفر ( لیست دوم )👇
https://eitaa.com/Heiyat_Majazi/68470
• هیئتِ #شب_سوم سفر مجازی👇
https://eitaa.com/Heiyat_Majazi/68519
• هیئتِ #شب_چهارم سفر مجازی👇
https://eitaa.com/Heiyat_Majazi/68589
• هیئت دومِ #شب_چهارم همراه با دعای افتتاح همگانی👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/81427
• هیئتِ #شب_پنجم سفر مجازی👇
https://eitaa.com/Heiyat_Majazi/68687
• هیئت شب آخر ( شب وداع )
🚘 https://eitaa.com/Heiyat_Majazi/68778
ــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ ـــــ ــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و اما برخی رزق و توشه های راه در سفر توسط خادمین خودتون .👇
🛣• پیچِ اخلاص :
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/81246
🛣• چراغ راهنما:
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/81262
🛣• کتاب راهنمای سفر!
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/81318
🛣• بیمهی بدنه در مسیر:
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/81460
🛣• ضد خسارت!
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/81483
🛣• ضامنِ سفری بیخطر ‼️
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/81521
🛣• میدونِ مناجات
https://eitaa.com/Heiyat_Majazi/68499
🛣• پُل های مسیر❗️
https://eitaa.com/Heiyat_Majazi/68572
🛣• تابلوهای راهنما !
https://eitaa.com/Heiyat_Majazi/68772
🛣• توقف ممنوع! ادامه بدید ..
https://eitaa.com/Heiyat_Majazi/68776
پ.ن:
- سفر شما موفقیت آمیز بود! خداقوت.☺️✋
- با سرچ #سفر_مجازی در کانال، به راحتی
به مطالب بیشتری دست پیدا کنید.
- عاشقانههایحلال، یک سفریست بیانتها👇
🎒https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal
🚗🍃
4_5791669660994765503.mp3
3.43M
•𓆩✨𓆪•
.
.
•• #فانوس ••
💎 دعای سحر در
سحرهای ماه رمضان💚
💠 اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِیُّ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ...
🔹دعای سحر بسیار عجیب، اسرارآمیز و عظیم است...
🔸خواستههای بسیار عظیمی در این دعا هست که فقط به اعتبار اذن ائمه علیهم السّلام جرأت میکنیم آنها را بر زبان بیاوریم...
🔹این دعا راه سلوک به سمت قرب الهی، راه عبور از نقص به کمال، از کثرت به وحدت، از تعیّن به لاتعیّنی را برای انسان باز میکند...
#دعاےسحر..🌿
#ماه_رمضان
.
.
𓆩باز هواےسحرمآرزوست𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩✨𓆪•
دیدی تو فوتبال نیمه اول تموم میشه
سوت نیم دوم زده میشه
زمینها تغییر میکنه
تا نتیجه بهتر برای هر تیم حاصل بشه؟
هیچی دیگه
خواستم بگم نیمه اول تموم شد
نیمه دوم از اذان صبح امروز سوتش زده شد
اگر دنبال تغییر مثبتی و تا الان نشده
زمینتو تغییر بده
تا نتیجه حاصل بشه
افتادیم تو سراشیبی ماه مبارک
نکنه به دقیقه نود برسیم
یه روزم حتی خدا وقت اضافه بده
اما چیزی که باید حاصل و عایدمون نشه
از این سفر توشهای برداشتیم، مثل همینکه تو این چهارده روز
هر روزشو متوسل به یکی از ۱۴ معصوم بشو
نذار بی بهره بمونی
امروزم به نیت اقا امام حسین ع
روز اخر سفرت رو بگذرون..
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
خدایـــا . . .
مرا در این ماه به همراهی و همسویی با نیکان توفیقده
و از هم نشینی با بدان دور بدار
و به حق رحمتت به خانه آرامش جایم ده
به خدایی خودت ایمعبودجهانیان ...🌼♥️
+سلام😍
به آخرین روز از #سفر_مجازی خوش اومدید🌱
احسنت بهتون که ثابت قدم موندید و همراهی کردید،ان شاالله عاقبت به خیر بشید🧡
ثواب اعمال امروزمون رو تقدیم میکنیم به سیدالشهدا،آقا جانمون اباعبدالله(ع)💚
خادمینتون در فانوس رو از دعای خیرتون بیبهره نذارید :)
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
یه موضوع که
معمولا مردم بهش توجه نمیکنن،
تفاوت بین توافق با تفاهم هست...
چیزی که گاهی
ندونستن تفاوتشون
⛅ مشکلاتی رو بوجود میاره...
💜 #تفاهم یعنی فهم نزدیک بهم داشتن
🌿 اما #توافق یعنی تلاش برای رسیدن
به یه فهم نزدیک به هم...
آدمهایی که
با هم تفاهم دارند، معمولا
به راحتی و بدون صرف انرژی
🔆 و وقت، با همدیگه زندگی میکنند
اما اونایی که درمورد موضوعات مختلف
با هم توافق کردند، ممکنه
وسطهای زندگی
به دلایل مختلف، نظرشون
تغییر کنه و خلاف توافق پیش برن...
مثلا توافق کرده باشند
😌 فلان اخلاق رو کنار بذارن
👛 یا فلان پوشش رو داشته باشند
👑 یا فلان آداب و رسوم رو رعایت کنند
آدمهایی که با هم
از لحاظ فرهنگ و سن و عقاید،
با هم تفاوتهای چشمگیر دارند،
معمولا با همدیگه
تفاهم کمتری دارند
چون نگاهشون به مسائل
فرق میکنه و یکی نیست..
توافق توی زندگی
جایگاه مهمی داره و مهمه
✌ پای تعهداتمون با همدیگه بمونیم
اما اگه توی مرحلهی
خواستگاری و
پیش از ازدواج هستیم،
خوبه همسری رو انتخاب کنیم
که توی مسائل مختلف زندگی
با هم تفاهم داریم ..💚
.
.
𓆩ازتوبهیڪاشارتازمابهسردویدن𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💌𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
🍃بـهــــتـریــــن👌🏻
عـیــ💝ـدے
امســـالم
بـودنــتـــــــه😘
نــَــفَــــ💓ــــس🍃
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
.●🚀●. 🎒●. #سفر_مجازی شبششم ( امامحســین؏) . . سلام به همه اهل دلای عاشقانه های حلال من خادم #م
.●🚀●.
🎒●. #سفر_مجازی روز آخر (امام حسین ع)
قُل إِن كُنتُم تُحِبّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ اللَّهُ وَيَغفِر لَكُم ذُنوبَكُم ۗ وَاللَّهُ غَفورٌ رَحيمٌ﴿۳۱﴾
سورهآلعمران✨
سلام و رحمت خدمت همسنگران و همسفرهای عزیز.✋🏻
خادم #پشتڪ و #دلارام هستم.
باعث افتخارم هست که دوسال توفیق خادمی در تشکیلات فانوس رو داشتم.
خیلی خوشحالم که توی این سفرمجازی در کنار شما هستم.✨🛫
امروز شانزدهمین روز از زیباترین ماه خدا هست و روز آخر سفرمون. دیگه کمکم باید خداحافظی کنیم اما با یه کوله پر از خاطره(:🎒
وقتی زیارت حرم میری، میخوای خداحافظی کنی... یه قدم میری نگاهت به گنبد، عقب عقب برمیگردی... چشمهات خیس از اشک... ولاجعلهاللهآخرالعهد منی میخونی...(:🌖
ماهم همین رو میگیم. خدایا میشه بهمون توفیق بدی همیشه بغلت باشیم؟
اونقدر بهش نزدیک شدی و رفتی بغلش که نمیشه جدا بشی❤️🩹
چی از این بهتر؟🙃
من مطمئنم این سفر اونقدر براتون لذت بخش و حالخوب کن شده که سال دیگه میگیم همهچی از دوازدهم رمضان سال پیش شروع شد(:🪴
رفتیم یه سفر، عجببب سفری! خدا بغلمون کرد توی اونسفر...
حضرت زهرا اومد اون سفر برامون مادری کرد شب آخر سفر کربلایی شدیم🙂
بذاریدبراتونازیکدلگذشتبگم:
📜هرموقع کارم گیر میکنه مادرم صلوات حضرت زهرا نذر میکنه و به تعداد خواستهشده میفرسته. شاید بدونید که خیلی دستگیره، خیلی زیاد.
همیشه وقتی یکی خیلی کارش گیره مادر تسبیح رو برمیداره و شروع میکنه به صلوات فرستادن: اللهم صل علی فاطمه و ابیها... 🌷
یه روز قسمتم شد و رفتم دیدار حضرت آقا. از ذوق دیدار شب رو تا صبح خواب نداشتم که فردا زود برسم و برم صفهای اول. وقتی رفتم دیدم ز بس مهمان زیاد هست که اگر صفهای وسط هم جای خالی باشه و بنشینم نعمته. صفحهموبایلم رو روشن کردم پیامدادم به دوستم درحالی که اشک مهمان چشمهام شده بود؛ که وضعیتم اینچنینِ.
دوستم نوشت: "صلوات حضرت زهرا نذر کن! یادت رفته چقدر دستگیری میکنه؟"
... تا در ورودی فقط صلوات میفرستادم که قسمت شود و برم صفهای جلو. وقتی وارد حسینیه شدم انگار حضرت مادر برای دخترش جای خالی گذاشته بود.
بین اونهمه آدم، صف دهم یه جای خالی بود که من بنشینم. این صلوات اونقدر دستگیری میکنه که بیمار دکترجواب کرده به دستای مادر ۱۸ سالمون شفا گرفته(:
ما زنده به لطف و رحمت زهراییم . . .
بهتون بگم اینطور سفرا کم پیش میاد. دلتون قرص باشه که دعوت شدهی خودشونید. حضرت زهرا خودش اومده عاشقای امیرالمومنین رو دعوت کرده(:💌
.
- برای مسافر شدن، فقط کافیھ👀
"مسافر #سفر_مجازی الی الله هستم "
رو به پُل ارتباطیمون بفرستـے،نیت کنید و بسمالله:🥰👇🏻
@Daricheh_khadem
🛫●. همسفر تا ملکوتـ👇🏻
🎒●. Eitaa.com/asheghaneh_halal
.●🚀●.
Tahdir joze16.mp3
3.95M
•𓆩🎧𓆪•
.
.
•• #دلارام ••
پروردگارا...
دلم را از تیرگیهای گنه پاک گردان...
○تندخوانیقرآنکریم📖
○بهنیابتازشهیدحسینهمدانی
و شهیدعباسدانشگر🕊
○بانوایاستادمعتزآقایی
○جزء شانزدهم🤍
.
.
𓆩هرگزنَمیردآنڪہدلشزندهشد بهعشق𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🎧𓆪•
﷽
【 #خادمانه | #چفیه 】
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
🌱『 امامحســـــین علیهالسلام』
روز ششم #سفر_مجازی به نام و برایِ امامحســــین؏ هست
پس صلواتهات و دورهای تسبیحت به نیتِ آقا امامحســـــــین؏ باشه امروز 🧡
📿' چندتا صلوات میفرستی امروز؟👇🏼
➲ https://EitaaBot.ir/counter/7oay3
http://Eitaa.com/Asheghaneh_halal
🌱:📿
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 سلام خوبین؟ سحری هست سوتی
دست اول دارم و گفتم بفرستم براتون؛
آخه اگه بخوابم سوتی یادم میره اگه
نخوابم، خوابم میاد🤣
دیشب مهمون اومد برامون ساعت ۱۲ شب
و تا یک نیم شب نشسته بودن؛ مامانم دید
نمیرن اینا، رفت کنار مادرشون تو گوشش
گفت شما سحری کی آماده میکنید و
میخورید!؟😒😌
طرف ۵دقه بعدش بلند شد رفت😄
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 871 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
دیری دیرین!😁🔈
هــم اکنــون ســاعت ۱۵ظهـر بهـ وقتــ ایــران🇮🇷
بــریمــ کهــ داشتــه باشیـــم
دستــور پخــت
پــاستا با ســس پســتو!😍🌱
_بــرای درســت کــردن این سبــزک جذاب و خوشطعم مخـصوص ۴نفر ،بهــ این مواد نــیاز داری👇🏻
مــرغ
پــاستا پنــه ۵۰۰ گــرم
ســبزی ریــحان تـازه ۱۵۰ گرم
ســیر ۴ حبه
گــردو ۳ عدد
پنــیر پارمــزان ۴ قاشـق غذاخــوری
روغن زیــتون ⅓ لیوان
آب لــیمو تــرش تـازه ۱ عدد
نمــک ۱ قاشــق چــای خــوری
فلفــل سیــاه ½ قاشق چایخوری
[بانو جان؛ثواب آشپزی امروزت رو تقدیم کن به سیدالشهدا،آقا امام حسین(ع) . . .❤️]
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghane
یه نفر هست.mp3
2.8M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
. همیشه یه نفر هست تو بی کسی کنارم
اگه همه ولم کنن امام رضا رو دارم
و در روز آخر سفر نیت کنین و با یک سبکاحوالـی از جنسِ نور حال دلتون را احسن الحال کنین✨
#سفر_مجازی_روز_ششم سید جوانان بهشتی ارباب بی کفن امام حسین علیه السلام
#چهارشنبه_های_امام_رضایی💚
#ماه_مبارک_رمضان
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدودوازدهم احمد غمگین و سر به زیر جلو می ر
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوسیزدهم
چادرم را روی علیرضا مرتب کردم و گفتم:
حداقل یکم بشین استراحت کن
قدمی از من دور شد و گفت:
نمی تونم دلم آشوبه
_توکل کن ... ان شاء الله که خیره
_کارای خدا همیشه خیره ...
ترسم اینه خیر و مصلحت ...
جمله اش را ادامه نداد و سر به زیر انداخت.
آه کشید و با صدای خشداری گفت:
فقط امیدوارم اگه قرار بر رفتنشه زود بهش برسم
قبل از رفتنش یه بار ببینمش
دیگر انگار خجالت را کنار گذاشته بود و با گریه گفت:
دلم برای نگاه مادرم برای صداش برای خنده هاش تنگ شده
کاش یه بار دیگه .... فقط یه بار دیگه نگاهش رو ببینم
روی زمین نشست و گفت:
به مصلحت خدا راضی ام خود خدا از دلم خبر داره فقط دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش
اشک چشمم را گرفتم و با بغض گفتم:
این فکر و خیالا رو نکن
ان شاء الله مامانت صد و بیست سال دیگه سالم سلامت عمر می کنه
تو هم می بینیش هم صداش رو می شنوی
غصه چیو می خوری؟
احمد به صورتش دست کشید و گفت:
خدا کنه اون چیزی که تو میگی بشه
_برای خدا که کاری نداره تو فقط جای ناامیدی برای سلامتیش دعا کن
احمد چشم هایش را فشرد و گفت:
نا امید نیستم، راضی ام
_ولی داری فکر و خیالای بیخودی می کنی
_نخوندی مگه محمد برام چی نوشته؟
_چرا خوندم
_پس بهم حق بده دلم بجوشه نکنه تا برسم مادرم از دستم رفته باشه
احمد آه کشید. از جا برخاست و گفت:
البته اگه تا الان هم دیر نشده باشه...
بی قراری احمد قابل توصیف نبود و از این که همراهش آمدم پشیمان شدم.
من با این بچه سرعت او را برای رسیدن به مادرش کند کرده بودیم.
هم آهسته راه می رفتم هم زود خسته می شدم و هم به خاطر علیرضا مجبور بودم که توقف کنم.
شیر خوردن علیرضا هم طولانی بود و نمی دانستم تا به خانه پدری احمد برسیم چه قدر به خاطر آن باید توقف کنیم و احمد را معطل کنم.
با عذاب وجدان گفتم:
ببخش بهت اصرار کردم باهات بیام
به خاطر من و این بچه دیرتر می رسی
اگه ما نبودیم خودت تنهایی تا الان نصف راهو رفته بودی
احمد با همه نگرانی ها و دل آشوبه هایی که داشت به رویم لبخند زد و گفت:
این حرفا رو نزن
اتفاقا خوبه که باهام اومدی
هم خیالم از بابت شما راحته دیگه فکرم درگیرتون نیست
هم با حرفات آرومم می کنی
مادر حتما از دیدن علیرضا خوشحال میشه
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید سید مهدی موسوی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوچهاردهم
با لبخند گفت:
با هم بریم دیدنش بهتره حتما هوشحال تر میشه
در جوابش من هم لبخند زدم و گفتم:
آره حتما همین طوره
فقط ...
_فقط چی؟
_برگشتت به محله خطرناک نیست؟
نکنه اونجا به پا گذاشته باشن و خدایی نکرده وقتی رسیدیم دستگیرت کنن؟
چه جوری میخوایم بریم در خونه شون؟
احمد دستش را در موهایش فرو برد و گفت:
یه فکری براش می کنم
ان شاء الله که خدا خودش یه جوری درستش می کنه
به کنارم آمد و چادر را کمی از روی علیرضا کنار زد و پرسید:
کی شیر خوردنش تموم میشه؟
رو به علیرضا گفت:
بابایی بسه دیگه
صورت علیرضا را نوازش کرد و گفت:
بابایی برای مادربزرگت دعا کن
چادرم را روی علیرضا انداخت. کنارم نشست سر روی زانوهایش گذاشت.
جدای از ناراحتی و بی قراری اش خیلی خسته بود
کاش نامه برادرش را دیر تر به او می دادم و حداقل می توتنست یکی دو ساعتی استراحت کند.
وقتی رسید حتی لحظه ای مهلت نکرد دراز بکشد و خستگی روزهایی که نبود را از تنش به در کند.
همان طور سر به زانو در کنارم نشسته بود که شیر خوردن علیرضا تمام شد
آروغ علیرضا را گرفتم ولی احمد همان طور که سر بر زانو داشت نشسته بود.
دستم را روی پشتش گذاشتم و آرام تکانش دادم.
با چشم های سرخش نگاه به من دوخت.
خوابش برده بود.
_خواب بودی؟
احمد به صورتش دست کشید و گفت:
نمی دونم .... به گمانم خوابم برده بود.
از جا برخاست و پرسید:
بریم؟
علیرضا را بغل گرفتم و گفتم:
خودت خیلی خسته ای
نمیخوای یکم استراحت کنی؟
احمد خاک لباسش را تکاند و گفت:
وقت برای استراحت زیاده
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید عبدالحمید نجاتی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•