eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• با خانباجی به حیاط رفتیم و به دستشویی که نزدیک در ورودی عمارت شان بود رفتم. از کنار اتاق احمد که گذشتم دلم برای احمد پر کشید بر خلاف روز هایی که احمد بود و همیشه در این اتاق را قفل می کرد درش باز بود و ترجیح دادم برای خواندن نماز به این اتاق بروم خانباجی پشت سرم وارد اتاق شد و گفت: رقیه کجا سرت رو انداختی میری؟ تو بیا بیرون الان یکی میاد در حالی که برای نماز قامت می بستم گفتم: این جا قبلا اتاق احمد بود.... در این اتاق دیگر خبری از وسایل احمد نبود فقط برای من مایه دلخوشی بود که می توانم برای چند دقیقه جایی باشم که قبلا متعلق به او بوده است. بعد از نمازم دوباره به مهمانخانه برگشتیم. انگار این سرسرای بزرگ خلوت شدنی نبود. مادر علیرضا به بغل سمتم آمد و پرسید: می دونی اتاق حاج علی کجاست؟ به تایید سر تکان دادم که مادر گفت: بریم اونجاآقاجانت و حاج علی منتظرتن. خانباجی پرسید: خانم ما هم بیاییم؟ مادر به خواهران احمد که صدر مجلس نشسته بودند نگاهی انداخت و گفت: یه جوری زکیه و زهرا رو بیارید اونجا کسی شک نکنه همراه مادر از مهمانخانه بیرون رفتیم و به سمت اتاق ساده و کوچک حاج علی قدم برداشتیم. پشت در اتاق ایستادیم و در زدیم. آقاجان در را برای مان باز کرد. با قدم هایی لرزان پا به اتاق حاج علی گذاشتم و با او چشم در چشم شدم. بسیار پیر و شکسته شده بود. موهای سرش یک دست سفید شده بود و کمی قامتش خمیده بود. از دیدنش چشم هایم پر از اشک شد و با صدایی که به شدت از بغض می لرزید سلام کردم حاج علی در حالی که جلو می آمد و مرا در آغوش می کشید جواب سلامم را داد: سلام جانِ بابا از حزن صدایش دلم آتش گرفت. هیچ کلمه ای نمی توانستم بگویم نه تسلیت نه دلداری نه ابراز دلتنگی هنوز از آغوش حاج علی بیرون نیامده بودم که در اتاق باز شد. 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید عبدالمطلب اکبری صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• سمت حرمم، همیشه با جان و دلم من کفتر صحنم و از اینجا نَروم . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 زیباتر از نگاهت🌱 نتوان سرود شعری😉 ﮼𖡼 شعرِ تو، شاعرِ من😌 کامل‌ترین کلام است✋🏼 حسین منزوی /✍🏼 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •📲 بازنشر: •🖇 «1335» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
هدایت شده از رصدنما 🚩
🚨 "زوّجتُکَ نفسی فی المّدت المعلومۀِ علی المهرِ المعلومه"😐 شرمنده دیگه آیات فتح و پیروزی رو همه زودتر فرستادن تنها انتخابم همین بود. برا پیروزی جبهه‌ی مقاومت دعا کنید😍 | | اخبار ویژه وعده صادق سپاه •👇• 📍 eitaa.com/Rasad_Nama
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
#از_دل_اخبار 🚨 "زوّجتُکَ نفسی فی المّدت المعلومۀِ علی المهرِ المعلومه"😐 شرمنده دیگه آیات فتح و پیر
🛑 اخبار تنبیه اسرائیل توسط سپاه به لحظه و با روایت متفاوت😉 جانمونید که ظرفیت محدووده😳
بگو اسرائیل نخوابد نگاه کند امشب .. عَصای خامنه ای را که اژدها شده است🇮🇷؛
تور فلسطین فقط دو نفر 😂😍 ویژه زوجین عاشقانه های حلال👇 https://eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d
به افتخار حمله‌ی امشب عضویت در این کانال تا اطلاع ثانوی رایگانه😄👇 https://eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•𓆩📿𓆪• . . •• •• إِنَّ اللَّهَ یُدَافِـ✌️🏻ــعُ عَنِ الَّذِینَ ءَامَـ🇮🇷ـنُواْ قطعا خداوند از ڪسانی کہ ایمان آورده‌اند دفا؏ مےڪند😌✊🏻 | | . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• اکانت فارسی اسرائیل امروز صبح : ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بهترین انتقام بی توجهیه😂😂😂 پ.ن: تا حالا اینقدر صبحمون به خیر نشده بود😍 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 @ASHEGHANEH_HALAL •𓆩🌤𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• مَن یـخـــاف اللـيــ🌑ـل و أنت الـقــمـــ🌙ـــــر؟! کے از شب مےتـرسه وقـــتــــے که ماهـــــے؟!🥰💖 💫 ✌️🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•𓆩🙍‍♂𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏دم سپاه گرم👌 آنقدر براندازا گفتن شنبه گودبای پارتی رهبره، سپاه شنبه زد که یادشون بده چجوری گودبای پارتی میگیرن!!😂😂😄 . . •📨• • 888 • "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩مجردی‌یعنی،مجردی𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🤦‍♂𓆪
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• گاهی وقتا برای تشکر از همسرت پیامای اقتدار دهنده بفرست اینجوری جای خودتو تو قلبش محکمتر میکنی😉💌👇 😍خدا قوت ؛ سایه ی سرم 😍زنده باشی عشق و زندگیم 😍وجودت آرامبخشه مثل ژلوفن 😍یار همیشگی من؛ جهانم باتو زیباست 😍تنها دلیل زندگیم؛سایه ات برقرا . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از رصدنما 🚩
🔰 تور زیارتی «مسجدالاقصی» 😍|مجموعه فانوس برگزار میکند: پیش ثبت نام تور زیارتی فلسطین گردی و زیارت مسجدالاقصی 🔹سه روز و سه شب 🔸 صبحانه و ناهار و شام 🔹 حتی نمازهاتون هم با کاروانه😂 برای کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام به کانال زیر ملحق شوید😉👇 https://eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d جانمونید که ظرفیت محدووده😳 📌
Entegham Migirim - Master 001.mp3
12.15M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• ضربه قاضیه✊ . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩🕊𓆪• . . •• •• ‌﴿ فرزندانم باید با شهادت آشنا باشند ﴾ همسـ🦋ـر شهید: وقتی در منزل بود با فرزندانش بازی میکرد. یکی از بازی هایش اینگونه بود که خود را درون ملحفه ای پوشانده و به دخترش می‌گفت که اگر من روزی شهید شدم من را اینگونه میبینی. وقتی اعتراض میکردم میگفت فرزند یک مرزبان باید با جمله شهادت آشنا باشد. زمانـ🙂ــی که پیکر شهید را برای وداع آوردند دختر شهید که تنها ۹ سالش بود به راحتی کنار پیکر پدر با او به صحبت پرداخت. ﴿شهید امیر نامدار از مرزبانان مرز خراسان رضوی دهم دیماه ۹۵ در درگیری با اشرار در هنگ مرزی تایباد به شهادت رسید.﴾ . . 𓆩‌توخورشیدےوبـےشڪ‌دیدنت‌ازدورآسان‌است‌𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🕊𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_سیصدوچهل‌وچهارم با خانباجی به حیاط رفتیم و به
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• زکیه و زهرا سراسیمه وارد اتاق شدند. خانباجی پشت سر آن ها وارد اتاق شد و در را بست. زهرا و زکیه با گریه خیره ام شدند. زکیه با گریه لب گشود و گفت: بالاخره اومدین؟ داداش خوش غیرتم کجاست؟ حاج علی رو به زکیه گفت: آروم باش بابا جان _میخوام بدونم کجاست؟ میخوام بهش بگم خوش غیرت کلاهت رو بذار بالاتر رو به من کرد و گفت: خبر داره به خاطر اون و کاراش چه بلایی سر مادرمون اومد؟ خبر داره چشم مادرمون به در خشک شد بس که واسه این پسرش منتظر موند؟ خبر داره روز آخر اسم احمد از زبونش نمی افتاد؟ زکیه با صدا زیر گریه زد. وسط اتاق نشست و با گریه گفت: دیر اومدی زن داداش دیر اومدین ... وقتی مادر بود و از دلتنگی جون داد نیومدین حالا اومدین که چی بشه؟ حاج علی به سمت زکیه رفت و سعی کرد او را آرام کند و گفت: بابا این حرفا رو نزن مرگ مادرت تقصیر رقیه و احمد نبوده و نیست. ربطی به این ها هم نداره زکیه با عصبانیت دست حاج علی را پس زد و گفت: اگه به اینا ربط نداره و پس به کی ربط داره؟ به خاطر کارای احمد این بلا سر مامان اومد زکیه دوباره نگاه به من دوخت و گفت: احمد چی با خودش فکر کرده؟ هزار بار بهش گفتیم نکن این که باهاش در افتادی لات سر کوچه نیست شاهه ... شاه مملکته مگه میشه با شاه در افتاد؟ فقط با این کاراشون خودشونو به کشتن میدن و ما رو داغدار می کنن الان کجاست بهش تبریک بگم؟ بگم مبارکت باشه مبارزاتت نتیجه داد بگم به خاطر تو مادرم مریض شد و جون داد و توی خوش غیرت نیومدی یه سر بهش بزنی حاج علی به زکیه تشر زد و گفت: زکیه بسه دیگه داغداری درست همه مون داغداریم ولی حق نداری با حرفات به کسی زخم بزنی زکیه با دست روی لبش زد و گفت: باشه من خفه خون می گیرم ولی احمد هم این دنیا هم اون دنیا بابت کاری که کرده و بلایی که سر مادر آورد باید جوابگو باشه به خاطر چشم انتظاری مادر باید جواب بده به خاطر زینب باید جواب پس بده مادر که تا آن لحظه ساکت بود گفت: زکیه خانم واقعا بی انصافیه پشت سر برادرت که جونش و زندگیش رو به خاطر اسلام کف دستش گرفته این طور حرف بزنی زکیه پوز خند زد و گفت: به خاطر اسلام .... دلت خوشه حاج خانم .... _دلم خوش نیست چشمام بازه دارم می بینم .... آقاجان به مادر تشر زد و گفت: حاج خانم ... مادر نگاه به آقاجان دوخت که آقاجان با چشم و ابرو اشاره کرد ادامه ندهد و ساکت باشد. حاج علی با آه نفسش را بیرون داد و گفت: هر اتفاقی افتاده خیر و مصلحت حتما توی همین بوده حاج خانم خدا بیامرز هم نه احمد رو مقصر می دونست نه به راهی که احمد می رفت اعتراضی داشت تا لحظه آخر هم به احمد افتخار می کرد رو به زکیه کرد و گفت: دیگه نشنوم پشت احمد حرف بزنی و اونو مقصر بدونی 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید علی کرم اکبری صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•