عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدوچهلوچهارم با خانباجی به حیاط رفتیم و به
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوچهلوپنجم
زکیه و زهرا سراسیمه وارد اتاق شدند.
خانباجی پشت سر آن ها وارد اتاق شد و در را بست.
زهرا و زکیه با گریه خیره ام شدند.
زکیه با گریه لب گشود و گفت:
بالاخره اومدین؟
داداش خوش غیرتم کجاست؟
حاج علی رو به زکیه گفت:
آروم باش بابا جان
_میخوام بدونم کجاست؟
میخوام بهش بگم خوش غیرت کلاهت رو بذار بالاتر
رو به من کرد و گفت:
خبر داره به خاطر اون و کاراش چه بلایی سر مادرمون اومد؟
خبر داره چشم مادرمون به در خشک شد بس که واسه این پسرش منتظر موند؟
خبر داره روز آخر اسم احمد از زبونش نمی افتاد؟
زکیه با صدا زیر گریه زد.
وسط اتاق نشست و با گریه گفت:
دیر اومدی زن داداش
دیر اومدین ...
وقتی مادر بود و از دلتنگی جون داد نیومدین
حالا اومدین که چی بشه؟
حاج علی به سمت زکیه رفت و سعی کرد او را آرام کند و گفت:
بابا این حرفا رو نزن مرگ مادرت تقصیر رقیه و احمد نبوده و نیست.
ربطی به این ها هم نداره
زکیه با عصبانیت دست حاج علی را پس زد و گفت:
اگه به اینا ربط نداره و
پس به کی ربط داره؟
به خاطر کارای احمد این بلا سر مامان اومد
زکیه دوباره نگاه به من دوخت و گفت:
احمد چی با خودش فکر کرده؟
هزار بار بهش گفتیم نکن این که باهاش در افتادی لات سر کوچه نیست
شاهه ... شاه مملکته
مگه میشه با شاه در افتاد؟
فقط با این کاراشون خودشونو به کشتن میدن و ما رو داغدار می کنن
الان کجاست بهش تبریک بگم؟
بگم مبارکت باشه مبارزاتت نتیجه داد
بگم به خاطر تو مادرم مریض شد و جون داد و توی خوش غیرت نیومدی یه سر بهش بزنی
حاج علی به زکیه تشر زد و گفت:
زکیه بسه دیگه
داغداری درست
همه مون داغداریم ولی حق نداری با حرفات به کسی زخم بزنی
زکیه با دست روی لبش زد و گفت:
باشه من خفه خون می گیرم ولی احمد هم این دنیا هم اون دنیا بابت کاری که کرده و بلایی که سر مادر آورد باید جوابگو باشه
به خاطر چشم انتظاری مادر باید جواب بده
به خاطر زینب باید جواب پس بده
مادر که تا آن لحظه ساکت بود گفت:
زکیه خانم واقعا بی انصافیه پشت سر برادرت که جونش و زندگیش رو به خاطر اسلام کف دستش گرفته این طور حرف بزنی
زکیه پوز خند زد و گفت:
به خاطر اسلام .... دلت خوشه حاج خانم ....
_دلم خوش نیست چشمام بازه دارم می بینم ....
آقاجان به مادر تشر زد و گفت:
حاج خانم ...
مادر نگاه به آقاجان دوخت که آقاجان با چشم و ابرو اشاره کرد ادامه ندهد و ساکت باشد.
حاج علی با آه نفسش را بیرون داد و گفت:
هر اتفاقی افتاده خیر و مصلحت حتما توی همین بوده
حاج خانم خدا بیامرز هم نه احمد رو مقصر می دونست نه به راهی که احمد می رفت اعتراضی داشت تا لحظه آخر هم به احمد افتخار می کرد
رو به زکیه کرد و گفت:
دیگه نشنوم پشت احمد حرف بزنی و اونو مقصر بدونی
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید علی کرم اکبری صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•