eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌صدوبیست‌وسه] امیر علی میانشان قرار گرفت
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] کنار کارون چشم نواز قدم می زدیم ! نگاهم درگیر پل بود که زهرا گفت : امیر علی ، یکم ادای لیدر های تور رو در بیار! امیر علی با لبخند محوی گفت : خانم تاجفر، درباره پل و این کارون اگه میخوایین یه چند جمله ای بگم ؟! ادامه جمله اش را بعد خانم تاجفری که صدا کرد نشنیدم انگار ! بعد این چند روز توقع ریحانه خانوم داشتم نه خانم تاجفر صدایی از درونم گفت : این امیر علی نوابه ، نشناختی مگه ؟! عاشق همین اخلاق های خاصش شدی دیگه ! دوباره به پل نگاه کردم: اگه مقدوره براتون، خوشحال میشم بشنوم عطیه عینک آفتابی اش را در آورد : فقط به صورت جدی نه هااا بزار اصلا خودُم بگم خورشید دلبرانه در حال غروب بود و من خیره به پل و غروب پشت سرش حواسم را دادم به صدای عطیه _ خب این پل خیلی قدیمیه ریحانه جانُم انقلاب رو دیده ، روز های اول جنگ رو دیده اگه دقت کنی حتی یه رد گلوله هایی هم می بینی رو بدنش بی اختیار میان حرفش پریدم : تو این منطقه درگیری هم اتفاق افتاده اون زمان ؟! امیر علی جدی گفت : صد در صد کمی نگاه کارون کردم و دوباره دل به غروب دادم : اینجا قایق رانی هم هست ؟! زهرا با ذوق گفت : ها ! خیلی هم قشنگ میشه یه روز عصر میاییم حتما چند عکس با دوربینم از منظره غروب گرفتم خارق العاده بود ! نمیدانم چرا یک هو همانطور که نگاهم میان نواب و غروب در نوسان بود نجوا کردم : خدایا به عظمتت قسم ، به همین غروب و کارونی که مردترین مرد ها رو دیده قسم یا امیر علی رو قسمتم کن یا مهرش رو از دلم بیرون ببر ! در ماشین سرم را به شیشه تکیه دادم بعد جملات خودم ، بغضم گرفت انگار دلم به حال خودش سوخت ! که شاید در تقدیرش دل کندن بود! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal