عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدوسیودو ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدوسیوسه]
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
با بوی عطری که می دانستم متعلق به امیر علی است سرم را بلند کردم،نمیدانم از کجا یک بیت شعر در ذهنم تداعی شد :
کشش ساحل اگر هست چرا کوشش موج؟!
جذبه دیدن تو می کشد از هر طرفم..
امیر علی بعد معذرت خواهی کنار عطیه نشست
و عطیه زیر گوشش پچ پچی کرد و امیر علی آرام خندید و بعد من حس کردم چقدر حسودی ام شد ؟!
حسادت از نظر من کار آدم های حقیر بود
اما این حسادت من جور دیگری بود انگار !
حسود بودم به تمام کسانی که او را می دیدند
حسود بودم و این حسادت تمام شدنی نبود !
دل من از حسادت شدید می سوخت !
تا خودش نمی گفت،من باور نمی کردم خواستگاری در کار باشد ،مادرش کنار مادرم کمی حرف زدند ،یک ساعتی که گذشت زهرا و همسرش عزم رفتن کردند.
زهرا به کنارم آمد:
عزیزُم از اول گفتُم تو مهمون مویی
حالا هم پاشو با هم بریم
چشمانم گرد شد ،در این وضعیت همین را کم داشتم :
نه زهرا جان ، آقا علی خسته است
برید استراحت کنین
علی مردانه و آرام نجوا کرد :
ما دیگه عادت داریم به این ماموریت ها
خوشحال میشیم تشریف بیارین
پدرم گفت که هر جور راحتم !
و من بدون نگاهی به نواب سراغ لباس هایم رفتم
هر چه دور تر بهتر..
به عکس بزرگ نواب چشم دوختم،زیر لب نجوا کردم :
دل داده ام بر باد ، هر چه بادا باد !
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد !
بعد هم سریع نگاهم را گرفتم و بیرون رفتم
من امید داشتم به رحمتش !
به قول فاطمه
شد ، شد
نشد هم باز شده
آنچه که خدا می خواست شده!
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal