عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدوسیونهم ] ولی به نظرم امیر علی کسی بود
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدوچهلم ]
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
خودم باورم نمیشد
داشتم عروس میشدم؟!
عروس نواب؟!
تا آخر عمرم نماز شکر می خواندم هم کافی نبود
زمانی که به فاطمه خبر دادم ،چند ثانیه کلا صدایش نیامد ،بعد هم کلی ذوق کرد!
میان من و او صیغه موقتی خوانده شد
و من روی ابر ها بودم ،بعدش هم برای آزمایش رفتیم !
[دوماه بعد ]
با هم به کارون رفتیم ،غروب بود که بعد قایق سواری که حسابی چسبید ،خیره کارون شدیم
به نیم رخش چشم دوختم:
راستی یه سوالی از روز خواستگاری مونده ؟!
_ چی ؟!
دوباره دل به دل کارون دادم :
چرا من ؟!
شمایی که این همه دختر چادری
و موقر دور و ورت بود ، چرا من؟!
با لبخند محوی چشم از کارون گرفت و دل داد به چشمانم :
به قول شهید خراسانی
من قسمت تو بودم !
تو قسمت من!
اولین بار نبود که که نقل قول از شهدا می کرد
حرف هایی که میزد به دل می نشست
جنسشان ناب بود و دوست داشتنی!
فقط با لبخند نگاهش کردم :
شهرتون خیلی قشنگه !
با مهربانی گفت :
چشات قشنگ میبینه
با شیطنت نچی کردم :
جاهای دیگه رو هم باید خودتون نشونم بدین
هنوز امقدری که لازم بود یخم مقابلش آب نشده بود
امیر علی نوابی که می شناختم کجا ؟!
و امیر علی این چند وقت کجا ؟!
_ چشم بانو جان
یه روزم باید ببرمت شلمچه تا ببینی چه جور جاییه!
خود بهشته اونجا!
ابروهایم بهم گره خوردند :
چجور جایی مگه؟!
چشمانش را بست ،
انگار لذت می برد از مرور خاطراتش
داشت لذت می برد از گفتن آن تکه بهشتی که می گفت :
خلاصش میشه عشق !
همین قدر بگم وقتی پاهات رو خاک شلمچه است
داری جا روی پاهای شهدا میزاری
شهید علمدار میگن :
شلمچه بوی چادر خاکی حضرت زهرا (س)میده !
حاج یکتا (راوی دفاع مقدس )هم میگن :
از شلمچه فقط استخوان های شهدا رو بردن
گوشتشون هنوز اونجاست ، خونشون هنوز اونجاست
برا همین پا برهنه باید رو خاکش قدم بزنی
لمس کردن شهدا ، آرزوی این روز هایم بود
لمس کردن آنهایی که الگوی مرد بی نظیر مقابلم بودند !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal