eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌صدوده ] مادرم صدایم کرد : ریحانه جان ، آ
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] شب دیر وقت بود که به خانه برگشتیم دیدن تصادفی نواب خواب را از سرم پرانده بود زهرا هم اثری از خواب در چشمانش نبود انگار _زهرا یکم از خودت بگو ، از شوهرت خانم متاهل با شیطنت نگاهم کرد : اینجانب زهرا نواب فرزند محمد نواب ، متولد پنجم تیر ماه ، بیست و هشت سالمه وقتی سکوتش را دیدم خودم سوالاتم را ردیف کردم : شغل ؟! با هیجان به چشمانم چشم دوخت : پلیس چپ چپ نگاهش کردم : نصفه شبی منو مسخره کردی ؟! دستی به پیراهنش کشید : نه به جون خودُم ! دانشجوی دانشکده افسری بودُم ! با ذوق ای جانمی گفتم و او ادامه داد : همسر عزیزم پاسداره تو یکی از ماموریت های مشترک آشنا شدیم با لبخند به محبت میان کلامش فکر کردم _ زندگی پر از هیجانی دارین ، مگه نه ؟! زد زیر خنده و آره ای میان همان خنده شیرینش گفت _ الان رفتن ماموریت؟! از عمد ، هایی گفت _ حالا فردا کجا بریم ؟! روی تخت دراز کشید و به سقف خیره شد : حالا خستگی امشب از تنمون بره بیرون ، برا فردا هم فکری میکنُم نیم ساعتی که گذشت ، احساس کردم به خواب رفت چشم دوختم به موهای بلند خرمایی رنگش و فکرم رفت پی کارون امشب ! نمیدانم چرا تشنه دانستن از او بودم ! چرا انقدر باید سر راهم قرار بگیرد ؟! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal