eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌هشتادوهفتم ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ]  آرام همانطور که دستم بند ، دوربینم بود به طرفش قدم برداشتم این روز ها حتما باید سری به دکتر بزنم ، این ضربان های بلند و پی در پی چه می گفتن ؟! آرام دستم را، روی حفره سمت چپم گذاشتم : تو انقدر بی آبرو بودی و خبر نداشتم ؟! انقدر تند نزن لعنتی .... درست مقابلش ایستادم ، سرش بند کاغذ های درون دستش بود که فکر کنم سایه حضورم را حس کرد که سرش رو بالا آورد و چشمان متعجبش فقط به اندازه چند ثانیه زیادی کوتاه به من دوخته شد : سلام جناب نواب انگار کمی از بهت خارج شد که ایستاد و با آن لحن دیوانه کننده اش نجوا کرد : سلام خانوم ، خدا قوت باز دوباره حرف زد و سوال های من شروع شد ، چرا من سکوت نمی کردم؟! : خدا قوت دقیقا یعنی چی ؟! لبخند محوی که چهره اش را زینت داد را با همان سر پایین افتاده اش تشخیص دادم : انسان حتی اگه تو اون لحظه مشغول فعالیت های فیزیکی هم نباشه یا قبل اون کاری کرده یا حتی تو همون لحظه تو ذهن و دلش هنوز فعالیت هایی انجام میشه ، خدا قوت یعنی خدا نیرو و توان بده بهتون در حال انجام هر کاری هستین ، یه جور آرزوی یاری از طرف خداست به فرد مقابل ... بازم بی مثل و مانند مسئله را تجزیه کرده بود و من تک تک ضربان های تندم را میان تک به تک کلمه هایش جا گذاشته بودم .. این مرد عجیب بود ، یک حرف کوتاهش هم توانایی تسلیم شدن محض را مقابلش داشت،  آرامش میان چهره و تمام حرف هایش را خیلی دوست داشتم،  میشد منم روزی میان آرامش غرق بشوم و رایحه حضورش رو تنفس کنم ؟! میشد ؟! هول گفتم : مرسی که توضیح دادین ، اصلا یادم رفت احوال پرسی کنم با همان آرامش ذاتی اش نجوا کرد : خواهش میکنم خلاصه ؛حرف زدن هایش مرا یاد اولین دیدارمان می انداخت ولی ریحانه آن موقع کجا و ریحانه حالا کجا ؟! می خواستم برای درگیری این روز هایم از او کمک بگیرم سخت بود ولی خب من ریحانه بودم ! : آقای نواب یه سوال داشتم خدمتتون ؟! یه فردی اگه حسابی بخواد دل تکونی بکنه و حال دلش خوب بشه باید بره کجا؟! تعجب را میشد در چهره اش دید، نفس عمیقی کشید: به نظر من اون فرد حرم لازمه با ماتی پرسیدم: کدوم حرم ؟! _ اگه شرایطش رو داشته باشه کربلا ولی اگه نباشه مشهد بهترین گزینه است ، پیش ضامن آهو نفسم را آه مانند بیرون دادم ! آخرین باری که مشهد رفته بودم چه زمانی بود اصلا ؟! دلم پر کشید برای ضامن آهویی که قهرمان بود برایم از همان بچگی ! داستان ضامن شدنش را شنیده بودم .. و چقدر برای آن آهو حسودی کرده بودم !!! چشمانم را گشودم : مرسی از کمکتون مزاحمتون نمیشم نگاهی به عقیقش انداخت : مراحمین ، یا علی و بعد سمت دوستش رفت و من آرام زمزمه کردم : یا علی ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal