عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_بیستوپنجم] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_بیستوششم ]
روز بعد برای انداختن چند عکس
از دانش آموزان و محیط مدرسه راهی آنجا شدم، در دفتر کوچکی که برای مدیر بود نشسته بودم
قرار بود همراه تک معلمشان راهی کلاس شوم ،
یک کلاس چند پایه !
همینطور غرق در رنگ آبی ناخن هایم بودم که جناب نواب وارد اتاق شد ،از آرامشی که داشت غرق در بهت بودم !
این همه آرامش را از کجا می آوری تو ؟!
با دیدن من نگاهش کاشی های کف اتاق را شمردند و بعد آرام سلام کرد ! مشغول صحبت با مدیر بود که نوای زیبایی بلند شد ، از جیب درونی کتش گوشیش را بیرون آورد .
زنگ گوشیش آنقدر آرام و قشنگ بود
که قصد داشتم بایستم و بگویم :
جان مادرت جواب نده ، بذار گوش بدم !
عذر خواهی کرد و بعد با لمس صفحه گوشیش ،
آن را دم گوشش گذاشت :
جانم عزیزم؟!
چشمانم از این گرد تر نمیشد !
این جنس از مرد ها بلد بودند محبت خرج کنند اصلا ؟! خوش به حال کسی که این جمله را می شنید!
هیچ وقت از جانم های سعید لذت نمی بردم حتی آن موقع که عاشقش بودم ، چون جانم هایش برای همه بود ،حتی عزیزم هایش را هم خرج هر کسی می کرد ؛ برای همین به جان و دل نمی نشستند !
اما با این "جانم عزیزم "گفتن او جان من هم گرم شد چه رسد به فرد پشت تلفن !
سعی کردم سرم را تهی کنم از این فکر های چرت و پرت ! حواسم را معطوف مکالمه اش کردم!
_ مرسی خوشگلم منم خوبم ،
خودت خوبی؟ چه خبرا ؟!
من مُرد برای این لفظ و لحن خوشگلم گفتنش
لبم را به دندان گرفتم :
خدایا من چرا دارم این همه چرت و پرت میگم !
بعد هم اضافه کرد :
من الان کار دارم ،
بعدا بهت زنگ میزنم یا علی !
رو به من ، بدون ذره ای نگاه گفت :
اگه مایلین بریم سر کلاس ، بچه ها منتظرن !
چشمانم را سریع بستم و باز کردم
خدا مرا مرگ دهد با این افکار دیوانه کننده و شرم آورم ! ایستادم و آرام نجوا کردم :
بریم !
همیشه فعل هایی که ضمیرشان ما بود دلچسب بود و شیرین! چاشنی همراهی میانش بود خوب !
هر چیز هم که جمعی بود را مگر میشد دوست نداشت ؟!
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal