عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویستوچهارده سکوت آرامبخش ماشین را صدای موسیقی راک میشکن
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوپانزده
حتی اگر اشتباه باشد،پای منطق غلطم میمانم.
مسیح و همسایگی اش،بهتر است از ازدواج اجباری با دانیال...
حداقل،این انتخاب خودم است.
ذهنم را خالی میکنم و به طرف محل نمونه گیری میروم.
روی صندلی مینشینم،پرستار جوانی رو به رویم مینشیند.
سرم را برمیگردانم.
دستم میسوزد و ناخودآگاه قطره اشکی از چشمم سرازیر...
چشم هایم را میبندم و به روزگاران دور فکر میکنم...
کاش هنوز هم پنج ساله بودم... دختری با موهای خرگوشی که پیراهن های رنگی میپوشید و
عاشق چیدن ستاره ها بود ...
کاش آن روزها تمام نمیشد..
:_تموم شد...
صدای پرستار مرا به خود میآورد.
بلند میشوم،لباسم را مرتب میکنم.
دستی به چادرم میکشم و از اتاق خارج میشوم.
عمووحید با دیدنم بلند میشود.
لبخند بیجانی به او میزنم.
مسیح از اتاق دیگر خارج میشود،میخواهد تای آستین پیراهنش را باز کند که چشممان به هم
میخورد.
سکون چهره اش،بی تفاوتی اش و... برق چشم هایش...
سرم را پایین میاندازم.
مسیح جلو میآید و همراه عمو از ساختمان آزمایشگاه خارج میشویم.
وارد حیاط که میشوم،بادخنک به صورتم میخورد.
احساس میکنم لرز تمام جانم را گرفته.
حالت تهوع دارم...
از پشت به کت عمو چنگ میاندازم.
عمو متوجه میشود و برمیگردد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝