•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_دویستوچهارم
محمد علی با تعجب پرسید:
چرا میگه نه؟
شانه بالا انداختم و گفتم:
نمی دونم ...
میگه شرایط مساعد نیست.
محمد علی لب حوض نشست و پرسید:
تو چی گفتی؟
چادر رنگی ام را دور شکمم مرتب کردم و گفتم:
من که با آقاجان حرفی نزدم.
مادر با آقاجان حرف زد آقاجانم گفتن نه
_چرا دو کلام خودت با آقاجان حرف نزدی
_دیگه مادرجان حرف زدن آقاجان نه آورد چه فایده داره من حرف بزنم
_تو برو حرف بزن حتما یه فایده ای داره
کنار محمد علی نشستم و گفتم:
روم نمیشه با آقاجان حرف بزنم.
برم بهش چی بگم؟
محمد علی به سمتم چرخید و گفت:
میخوای من میرم حرف می زنم.
قبل از این که من حرفی بزنم محمد علی از جا برخاست و به سمت اتاق آقاجان رفت.
چند بار صدایش زدم که نرود ولی رفت و به ناچار من هم پشت سرش به راه افتادم.
از پله ها بالا رفت و آقاجان را صدا زد.
جواب آقاجان را که شنید وارد اتاق شد و چراغ را روشن کرد.
من همان لب پله ها ایستادم و به اتاق نرفتم.
صدای محمد علی را شنیدم که گفت:
آقاجان کی قراره رقیه رو راهی کنید بره پیش احمد؟
_هر وقت احمد جایی بود که خطر نداشت
_یعنی هنوز خطر هست و احمد فرستاده پی رقیه؟
احمد حتما همه شرایط رو سنجیده مسلما خودش هم دلش نمیخواد ناموسش رو ببره تو دل خطر
وقتی میگه زنم رو بیارید یعنی امنه خطری نیست.
ثانیا بر فرض بگیم آره خطر هست احمد تحت تعقیب ساواکه تا وقتی ساواک هست احمد هم تو خطره
اومدیم تا هزار سال دیگه خطر رفع نشد یعنی رقیه حق نداره بره سر زندگیش؟
آقاجان در جواب محمد علی گفت:
من دلم نمیخواد دخترم اذیت بشه آسیب ببینه
برای همین فعلا ترجیح میدم رقیه همین جا بمونه
محمد علی گفت:
آقاجان شرمنده ام یه چیزی میگم امیدوارم ناراحت نشین و از من به دل نگیرین
ولی شما اگه می خواستین رقیه اذیت نشه آسیب نبینه اصلا نباید به ازدواجش با احمد رضایت می دادین.
این بار دومه که برای احمد اتفاقای بد افتاده و رقیه تو این مدت نبودش یه چشمش اشک بوده یه چشمش خون
اگه قرار بر آسیب ندیدنش بود شما که می دونستین احمد مبارزه، انقلابیه، اصلا نباید بهش دختر می دادین که آب تو دل دردونه تون تکون نخوره
وقتی به وصلتش با یک مبارز انقلابی رضایت دادین یعنی رضایت دادین دخترتون دردونه تون تو همه سختی ها با شوهرش هم پیاله باشه
از اول قبل وصلت کردن باید فکر آسیب ندیدن رقیه رو می کردین نه الان که هم دلش به احمد وصله هم یه بچه از اون تو شیکم داره
صدای مادر را شنیدم که گفت:
محمد علی خجالت بکش این چه طرز حرف زدن با آقاته
آقاجان گفت:
اشکالی نداره خانم. داریم مردونه حرف می زنیم
من اگه با وصلت رقیه با احمد رضایت دادم چون می دونستم مرد تر از احمد دیگه کسی در خونه مون رو نمی زنه که دخترم رو بهش بسپارم
_الان تو مردیش شک دارین که دوباره دخترتون رو دستش نمی سپارین؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•