💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوچهلودو
وارد حیاط میشوم و در را نگه میدارم تا نیکی هم داخل شود.
سرش را بالا میگیرد و داخل خانه میشود.
نگاهش پی درخت هاست که بلند و سر به فلک کشیده،کل ساختمان را احاطه کرده اند.
زیرلب،انگار ناخودآگاه،میگوید
:_چقدر قشـــنگه اینجا...
دور و برم را نگاه میکنم،تا به حال اینقدر با دقت به حیاط خانه مان نگاه نکرده بودم...
لبخند میزنم،راست میگوید اینجا واقعا زیباست..
مثل بچه ها،حیاط اینجا را با حیاط خانه ی خودشان مقایسه میکند
:_خونه ی ما فقط شمشاد هست و بوته گل.. ما سه چهار تا درخت داریم فقط..
راه میافتد،در را میبندم و از پشت نگاهش میکنم.
روی چمن ها راه میرود و اطراف را می کاود.
دست میبرم و کلید چراغ های حیاط را روشن میکنم.
با غصه به باغچه های کوچک گل ها نگاه میکند.
بوته هایی که زیر سرمای زمستان خشکیده اند.
روی پاهایش مینشیند و به بوته ها دست میزند.
چقدر بچه است!
انگار نه انگار نوزده سال دارد...
بلند میگویم
+:بریم تو سرده...
حواسش نیست..
جلوتر میروم و چند قدمی اش میایستم
صدای پارس سگ از تاریکی بین درخت ها میآید.
شتاب زده بلند میشود و یک قدم عقبـ میآید.
جلو میروم و شانه به شانه اش میایستم.
+:نترس..نترس چیزی نیست.
نگاهم میکند،صورتش روشن تر از قبل شده،مهتابی است و چشم هایش از ترس برق میزند.
نگاهم را از صورتش میگیرم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝