eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . وارد حیاط میشوم و در را نگه میدارم تا نیکی هم داخل شود. سرش را بالا میگیرد و داخل خانه میشود. نگاهش پی درخت هاست که بلند و سر به فلک کشیده،کل ساختمان را احاطه کرده اند. زیرلب،انگار ناخودآگاه،میگوید :_چقدر قشـــنگه اینجا... دور و برم را نگاه میکنم،تا به حال اینقدر با دقت به حیاط خانه مان نگاه نکرده بودم... لبخند میزنم،راست میگوید اینجا واقعا زیباست.. مثل بچه ها،حیاط اینجا را با حیاط خانه ی خودشان مقایسه میکند :_خونه ی ما فقط شمشاد هست و بوته گل.. ما سه چهار تا درخت داریم فقط.. راه میافتد،در را میبندم و از پشت نگاهش میکنم. روی چمن ها راه میرود و اطراف را می کاود. دست میبرم و کلید چراغ های حیاط را روشن میکنم. با غصه به باغچه های کوچک گل ها نگاه میکند. بوته هایی که زیر سرمای زمستان خشکیده اند. روی پاهایش مینشیند و به بوته ها دست میزند. چقدر بچه است! انگار نه انگار نوزده سال دارد... بلند میگویم +:بریم تو سرده... حواسش نیست.. جلوتر میروم و چند قدمی اش میایستم صدای پارس سگ از تاریکی بین درخت ها میآید. شتاب زده بلند میشود و یک قدم عقبـ میآید. جلو میروم و شانه به شانه اش میایستم. +:نترس..نترس چیزی نیست. نگاهم میکند،صورتش روشن تر از قبل شده،مهتابی است و چشم هایش از ترس برق میزند. نگاهم را از صورتش میگیرم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝