eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• سفره را جمع کردم و ظرف ها را شستم. با کمک احمد زردآلو ها و هلوها را شستم و دستار احمد را که از آلبالوها و گیلاس ها رنگ گرفته بود در تشت خیس کردم تا صبح بشویم. احمد نشسته بود میوه ها را برگه می کرد. کنارش نشستم و گفتم: پاشو نمی خواد. ... شما خسته ای خودم صبح برگه می کنم. احمد تکه ای زردآلو جلوی دهانم گرفت و گفت: دوست دارم کمکت کنم زردآلو را خوردم و گفتم: آخه شما از صبح زود رفتی سر کار خسته ای میای خونه فقط باید استراحت کنی دیشبم که من اذیتت کردم نذاشتم درست بخوابی _دیشب چه اذیتی کردی که نذاشتی من بخوابم؟ گردنم را کج کردم و گفتم: هی حرف زدم احمد لبخند زد و گفت: حرف زدن که اذیت کردن نیست. اصلا تو حرف نزنی که من دلم می پوسه چاقو را از دستش گرفتم و گفتم: باشه شما اینا رو ول کن بخواب استراحت گن من تا خود صبح برات حرف می زنم دلت نپوسه از صبح که نیستی وقتی هم هستی همه اش کارای منو می کنی بعد من تو روز بیکار باید بچرخم بذار یکم کار باشه تا من تو روز انجام بدم سرم گرم باشه دیگه احمد به روی شکمم دست گذاشت و گفت: دلم نمیخواد با کار خونه خودتو اذیت کنی منم که کاری نمی کنم اصل کارا با خودته _بیرون رو که شما جارو می کنی، رختا رو هم که خودت میشوری آب هم که خودت میاری من نهایت یه غذا بپزم و یه ظرف بشورم کاری نمی کنم که احمد به بالشت تکیه داد و پاهایش را دراز کرد و گفت: دلم نمیخواد زیاد بری بیرون به او تکیه زدم و با تعجب پرسیدم: چرا؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•